یادداشت
یادداشت

یادداشت

قدرِ عرق کارگر

همه می گویند امسال طلسم لئوناردو دی کاپریو شکسته می شود و آکادمی اسکار، بالاخره مجسمه طلاییش را در دستان او می گذارد. گمانم همه درست می گویند، چون آکادمی اسکار معمولا به چشم کارگر به بازیگر نگاه می کند و بر اساسِ سختی کار به او پاداش می دهد، نه بر اساس دستاورد هنری؛ مثلا سرد و گرم بودنِ آب و هوای محل فیلم برداری، سنگین و وقت گیر بودنِ گریم، کم و زیاد کردنِ وزن، فعالیتِ فیزیکیِ دشوار برای شرایط جسمی آن بازیگرِ خاص، برهنگیِ طولانی یا سنگین بودنِ البسه، کنار گذاشتن عضوی از اعضای بدن یا فشار آوردن نامتعارف به آن و از این دست. به این ترتیب، معمولا نقش ها برنده اسکار می شوند، نه بازیگرها و شیوه اجرای نقش ها. نقش لئوناردو دی کاپریو در آخرین ساخته ایناریتو،از همان مرحله فیلمنامه، یک اسکار کنار خود دارد؛ نام بازیگرش هرچه که باشد و انجامش هر طور که باشد. اگر  به دست این بازیگر نرسید باید باور کنیم که آکادمی با این نام خصومتی دارد.



the revenant ( Alejandro González Iñárritu)-2015

روزی روزگاری جایی

سه یادگار از روزهایی که هنوز بیگ بنگ بلاگفا رخ نداده بود و هنوز عده ای از وبلاگ نویس ها درگیر هزار جور مسئله مهم و جدی نشده بودند و وقت برای با هم به چیزی فکر کردن داشتند:



سومین تلاش برای رنگا*

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۳ ساعت 18:11 شماره پست: 1224

پس از حدود 50 روز و با مشارکت 10 نفر، این پست در 100 جمله نوشته شد: 


چهار زانو زیرِ تقلیدِ خورشید نشسته ام، بی آسمان (من)

شکوه ستاره ای در قلبم مرا می خواند (صبا)

گره خورده اند ستاره و خورشید باهم بی هیچ حرفی (محبوبه)

سنگی مرا به یاد می آورد در باد (من)

نشسته است بر درخت،کلاغ پیر (سینوش)

آواز می خواند:واژه ها تهی دستند (صبا)

می پراکند باد خاطراتم را به نرمی (شهلا)

پنجره را می بندد دست (من)

روی صندلی فراغت،کالبدی آرام می گیرد (صبا)

در اندیشه تاراج بی رحمانه باد، به خود می نگرد(شهلا)

غمگنانه رویاهایش را نجوا می کند (هم چراغ)

بانفس ِعمیقی بخـآر ِچای اش را در ریه هایش فرو میکند (banoo)

ابر از آسمان بی باران پاک می شود ، تابستان (من)

و غوغای باد، از کشتزار های گندم تا زردی پاییز می‌دود (هم چراغ)

از دیوار مدرسه بالا می روم،روز اول مهر(سینوش)

مهربانی در اسارت جان می دهد (من)

خرمالوهای زرد، در غروب آفتاب، طعم گس تنبیه می گیرد(هم چراغ)

من جان میدهم برای ملاقات محبتت (فاطمه)

روز بر می آید در گورستان (من)

سردی مرگ، همچون برف بر تنم می نشیند(هم چراغ)

یاس های دامنه کوه برهنه شدند زیر شلاق بهار (صبا)

من هنوز در پس شیشه چه میکنم؟ (من)

به پیشواز شکوفه های تازه می روم(هم چراغ)

باران گره میخورد به درخت اقاقیا (محبوبه)

راه مرا می خواند(سینوش)

تاریخ، در خلوت خشک خویش انتظار می کشد (من)

آهنگ قدمهایی میشکند سکوت زمان را (زینب)

تاریخ، بی بهانه خود را در بستر زمان تکرار می کند (شهلا)

سرابی بیش نیست؛ آسمان با همۀ ستارگانش (کتایون؟)

او نیز روزی می درخشید (من)

آسمان در چشمان چوپانی،تخم گذاشت (صبا)

گلستانی متولد شد (من)

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست(سینوش)

لک لک آرام در کنار آبگیر به انتظار ایستاده است (کتایون؟)

ماه،چون ماهی در اسارت آب افتاد(صبا)

مبادا پرنده ، ماهی را به یغما بَرَد! (من)

در برگها جنبشی دیده نمی شود(کتایون؟)

صدای مرگ برگها در زیر پایم چه گوش نواز است!(فاطمه)

ناله ی خزان را گوشی شنوا نیست! (زینب)

تابستان تمام قد ایستاده جلوی پادشاه فصل ها:پاییز(صبا)

لاله ها می رقصند(کتایون؟)

این خونِ بی تابِ کیست؟ (من)

کوه در بهت فرو رفته(کتایون؟)

شانه می زد آبشار،گیسویش را روی کمرگاه کوه(صبا)

امشب جیرجیرکها هم خاموشند(کتایون؟)

رودِ سرخ، سپیدیِ برف را می شوید و یخ می زند (من)

ماه روی خود را پنهان کرده(کتایون؟)

چهره ای در حجاب شب،اشک می ریزد(صبا)

درختِ درد، قامت افراشته می کند به پاسِ آبیاری (من)

قلبها شکسته اند(کتایون؟)

خرده شیشه ها،روح را می خراشند(صبا)

بهانه ای نیست برای کشیدنِ انتظارِ روزِ نو (من)

زندگی روی شیروانی بندبازی می کند(صبا)

دختر فریاد بلندی می کشد(کتایون؟)

گیسوان رها شده اش را باد به یاد ها می سپارد(هم چراغ)

بر اتش می نشیند،ققنوس خسته(سینوش)

گلستان بر باد می رود (من)

دشت های عریان لب تشنه، خواب می بینند(هم چراغ)

برف، جویباری می شود، دعوتگر (من)

آسمان کدر شده(کتایون؟)

کودکی خورشیدوار بر ابر پیروز می شود (من)

پیاله ها هم از می نابش مست می شوند(سینوش)

آتشی شعله ور می شود ؛ در دل ها(کتایون؟)

مردی بر سایه روشن چهره ای،دست می کشد(صبا)

وه چه رویاهایی! دشتها از خواب بر می خیزند(سینوش)

چرا بیدار نباشم در قحطیِ تابستان و سردیِ زمستان؟(من)

چرا نخندم به پاییزهای زرد بی حاصل؟!(هم چراغ)

زندگی را دود می کنم بر پهنای بال پروانه ها(صبا)

برگها می خندند(کتایون؟)

هنوز نفهمیده ام سرخی برگها از آتش خشم است یا از شرم؟(فاطمه)

خبر آمده بهار دامن پر سیبش را روی درخت ها تکانده است(صبا)

کدام را باور کنم؟ آتش برگ ها یا خبری که صبا برای ما آورده است؟(هم چراغ)

بی یاریِ باد، آتش دامن کوتاهتری داشت (من)

تیتر بهار در باجه زمستان،یخ زد!(صبا)

هراسان از تنگ کوچه های بی برگ گذشتم(هم چراغ)

سایه های روی دیوار ،در آغوشم کشیدند(صبا)

پرنده های هراسان از خاطرات کوچه پرکشیدند(هم چراغ)

نه به بهار اعتمادی هست نه به زمستان(سینوش)

رنگِ حقیقت را زاویه ی خورشید تغییر نمی دهد(من)

از طلوع تا غروب به تماشای همه می نشیند؛ بی توقع(کتایون؟)

شب که از راه می‌رسد با ستاره ها میعادی تازه می بندد(هم چراغ)

شبرنگ های روی سرعت گیر، ستارگانی فرو افتاده اند(من)

روشنایی شمشیری است که در قلب شب شکسته(صبا)

سپیده دم را به تیغ می برد(هم چراغ)

صدای کشیشان همه جا را پر میکند(سینوش)

جایی باقی نمانده است برای نگاه(من)

فرشته ای را می خواهم بسان آدمیان(صبا)

آدمیزاده ای بود نخستینی که آدمی کُشت (من)

در دلش بتی داشت(زینب)

جهان با یک چشم بسته،نیم می شود(صبا)

چشمی در درونم باز می کنم(فاطمه)

فرشتگان،بتها و خدایان محو می شوند در نور درونی(سینوش)

نوری پنهان است در مزرعه آفتاب گردان(صبا)

روی تخمه های روی میز، جز به سوی دهان ها نیست(من)

 دهان ها مرگ را میلبعند(هم چراغ)

بیابان، زنده است و پُر آفتاب (من)

دامن پر چین خورشید در چشم می رقصید(صبا)

دیگر به پایان راهی نمانده است(هم چراغ)

باد هم بی نفس شده است (من)

 چشم هایم را می بندم تا جهان را از یاد ببرم(هم چراغ)

______________

* رنگا نوعی شعر ژاپنی است که ما به این شکل شناختیمش: 1 و 2


پیامبری پشت پنجره چشم انتظار رسالت است!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 16:51 شماره پست: 1135

(برای اینکه بدانید قضیه چیست، این پست را بخوانید لطفا.)


1.نورِ سرد به چشم فرو میشود از پسِ بادِ پشتِ شیشه (من)

2.اشک می غلطد بر گونه ی گرم جوان (زویا)

3.قطره قطره می چکد، برفِ دیروز (من)

4- گیسوی تو در باد می‌رقصد (هم چراغ)

5- زمان می لغزد از میان باران (کتایون؟)

6- کبوتری پرواز را فراموش می کند (زویا)

7- سایه ای نزدیک می شود (کتایون؟)

8.رنگین کمان را نشان می دهد (من)

9- دست می سایم به کوشش رقصان نور (هم چراغ)

10- نور چراغ، مِه را می شکند(کتایون؟)

11.خط سفید ممتد، دامنِ سیاه را دو نیم کرده است (من)

12.سری از بدنی جدا میشود (سینوش)

13- و خون به قتل‌گاه خورشید می‌پاشد (هم چراغ)

14-شهر در خواب است (من)
15- سکوتِ منتظر در رگ کوچه‌های باریک جاری است(هم چراغ)
16.موشی پیغامی به روی زمین می آورد (من)
17.پچ پچه آغاز می شود، در گوش دیوارهای خاموش(هم چراغ)
18.دانه ای جوانه می زند(سینوش)
19.کشاورزان برخاسته اند (من)
20.کوره ی آهنگران روشن است(سینوش)
21.و در شعله کسی پیداست (من)
22- مردی از تبار آهن و خشم، درفش کاویانی به دست دارد(هم چراغ)
23.خورشید به زمین تعظیم میکند (محبوبه)
24. نبردی در پیش است (زینب)
25.برف ، پنجه در پنجه خورشید می اندازد (من)
26. باران زمین را سیراب میکند(زینب)
27.درخت گیلاس شکوفه می دهد(سینوش)
28. من به دنیا می آیم در اسد (کافه...)
29. بر بام خانه ای اذان می گویند(زینب)
30. ابرها خاکستری شده اند(کتایون؟)
31.سایه ها روی گونه پایین می آیند (من)
32. شمع آب می شود(کتایون؟)
33. خورشید ظلمت را می بلعد(زینب)
34.قلب دریا می سوزد (من)
35. خاک، بوی باران می دهد(کتایون؟)
36.گریه نوزاد را آغوشی پاسخ نمی گوید (من)
37.سینه اش خشک و عاری از مهر می شود (شهلا)
38. در سال قحط، انبارها گشوده می شود (من)
39. خفاشان از لانه های خود بیرون می آیند(کتایون؟)
40.شب بر خود می لرزد (من)
41. ستاره ها خود را در پشت ماه پنهان می کنند (کتایون؟)
42. داس از دست می افتد (کافه...)
43. صدای قدمهایی از دور دستها به گوش می رسد(کتایون؟)
44.باران بی وقفه می بارد (محبوبه)
45. خورشید پیروز نبرد، مستقیم میتابد(زینب)
46. سنگ گور، محتاجِ نور و آب نیست (من)
47. اشباح از پرسه زدن خسته اند(کتایون؟)
48.نعره ای لرزه به تن آسمان ها و زمین می اندازد(سینوش)
49. لاشخورها در انتظارند(کتایون؟)
50. جان میگیرد انسان برتر در رستاخیز(زینب)

خاک
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 16:49 شماره پست: 1134

(برای اینکه بدانید قضیه چیست، این پست را بخوانید لطفا.)


1.نورِ سرد به چشم فرو میشود از پسِ بادِ پشتِ شیشه (من)

2.کنارِ شومینه نشسته‌ام یک استکان، چای در دست (هم چراغ)

3.پنهان و پیدا می شوم در دایره ی کوچک (من)

4- سایه های روی دیوار در حریق سکوت شعله ور می‌شود (هم چراغ)

5- شوق می جوشد در دل (زویا)

6.باد، خاکستری روی همه شعله ها می نشاند (من)

7.سرو، سر خم می کند به سوی رود (زویا)

8- در این لحظه‌های خاموش، من از تو بارورم (هم چراغ)

9. خورشید بر جای پای تو می تابد (من)

10.بهشتی می آفریند در دل،یخ در بهشت (سینوش)

11-و این عشقی است جاودان (هم چراغ)

12.که دریا را به بوسیدن خاک می آورد (من)

13- بنفشه را به بهار می‌آویزد(هم چراغ)

14-کودکی اولین آسمانش را می بیند (من)

15-و مادران، آوازهای عاشقانه می‌خوانند(هم چراغ)

16.پشت مردی خم شده است(سینوش)

17.دانه ای می کارد (من)

18-و زمین، بارور از رستن ها و شکفتن های ابدی می‌شود(هم چراغ)

19. دختری زلف به باد می سپارد (زینب)

٢٠.خوشه های گندم دسته می شوند (من)

21. نان به سفره می آید(زینب)

22.نطفه ای بسته می شود(سینوش)

23. چشمی خون می گرید  (زینب)

24.خدایی آبستن شیطان است (سینوش)

25. و راه، دیگر راست نیست (من)

26. رازهای نهان آشکار می شوند(زینب)

٢٧.چه مأمن ها که در بیراهه است (من)

28.کرکسها بر بام خانه ها نشسته اند(سینوش)

٢٩.تن ستبر کوه، ناتوان از رهایی است (من)

30.سایه سیاه ابر بر شانه های کوه سنگینی می کند (شهلا)

31.راهی زیر پای مرد، خفته است (من)

32.مردم از پلکان توبه بالا می روند(سینوش)

33. زن؛ بیدار می شود (کتایون؟)

34. بهشت در آتش است (من)

35. دردها خسته اند(کتایون؟)

36.آرامش زن، مرهم درد می شود (شهلا)

37.سکوت درد آرامش قبل طوفان است (سینوش)

38. کرمهای شب تاب از پرتو چراغهای کوچک خویش شرمسارند(کتایون؟)

39.از اجاق خاموش، نان بیرون نمی آید (من)

40. آه گرمی بخش خانه ایست (زینب)

41. آتش در شکمهای گرسته شعله ور است (کتایون؟)

42.سفره خالی از نان است (شهلا)

43. همه منتظر دمیدن سپیده نشسته اند (کتایون؟)

44. سپیدی پیام آور امید است (شهلا)

45.سپید تاری عنکبوت بر آستان غار تنید (من)

46-خاموش شد خورشید روی بستر سرخش (صبا)

47. شب در ظلمت اندیشه های پریشان آغاز می شود(کتایون؟)

۴٨.رنگها به هم می آمیزند (من)

49. سایه ها از کنار هم می گذرند (کتایون؟)

50-جای پای اندیشه ای زیر شن های سکوت محو می شود (صبا)


ستاره اشتباهی

"قاتل" پر از تصاویری است که بعدها تبدیل می شوند به موتیف فیلم های جان وو. موتیف هایی که دوستشان داریم (ماهایی که دست کم بعضی فیلم های جان وو را دوست داریم، نه شماهایی که نام و نام خانوادگیش را دوست ندارید چون مثلا شبیه پیر پائولو پازولینی نیست!). فرق اینجاست که در "قاتل"، این تصاویر ستاره فیلم نیستند. وقتی می گوییم ستاره فیلم، همیشه منظورمان او نیست که خودش برای خودش یا به قول فرهیختگان، خودبسنده، تولید نور کند. گاهی (شاید بیشتر مواقع)، منظورمان این است که ابر و باد و مه و خورشید و فلک، یا همان تمامی عواملِ دیگر فیلم، دست به دست هم می دهند تا او بدرخشد؛ و خب ما هم خورشید را ستاره می دانیم هم آن هایی که هزاران هزارشان از هیچ شبی روز نمی سازند را.پس الآن که من می گویم ستاره "قاتل"، فیلمنامه است شما بر نمی دارید و به رفقایتان نمی گویید که فلانی گفت فیلمنامه "قاتل" محشر است و قربان صدقه اش رفت و برویم کیفش را ببریم و از این جور چیزها، نه؟ فقط فکر می کنید که از نظر فلانی که من باشم، فیلمساز بیشتر از هر چیز به فیلمنامه اش اهمیت داده است، آره؟ و این، ضعفی است که بعدها جان وو می پوشاند و فیلم هایی می سازد که کارگردانی و تصویر ستاره هایش هستند و فیلمنامه از خدمه شان.




the killer* (John Woo)-1989

_____

*شما می دانید Killer را باید "قاتل" ترجمه کرد یا آدمکش یا چی؟

حق

مرد، ایستاده؛ زن، نشسته؛

مرد تکه کاغذی به زن می دهد: بخون و امضاش کن!

زن، انگار توهینی به او شده باشد یا مرد خاطره سلفی گرفتن با اژدهای هشت سری که از دهانِ هر سرش، آتشی به یکی از رنگ های رنگین کمان و از هشتمی هم رنگی که بشر هنوز نشناخته بیرون می آمده است را تعریف کرده باشد یا اصلا همین الآن این سلفی را به او نشان داده باشد، با تعجبِ توام با دلخوری می پرسد: بخونم؟

مرد، خیلی عادی، انگار درباره طعمِ سسِ همراه با ساندویچِ سفارشیش با مسئول تحویل مذاکره می کند یا مثلا مفاد برگه ای که قرار است امضا کند را می خواند پاسخ می دهد: میل خودته؛ به هر حال agreement (باز هم من و چالشِ چگونگیِ مکتوب کردنِ کسره پس از کلمه بیگانه تا شما بتوانید "اگریمنته" بخوانیدش) دیگه!


به طرفه العینی (فرض کنید غلط چاپی است و دو نقطه از دست من افتاده زیر پایم و اهمیتی ندهید که بلد نیستم جای این حرف را روی صفحه کلید مقابلم پیدا کنم)، هرکدام از کلمه های سخنرانی های زن های طفلکیِ ستمدیده کاملا بی تقصیرِ قربانیِ تاریخ و جنس برترِ(برتری که در سخنرانی به جنس دیگر داده می شود با دادنِ تقصیر به او) توی تولیداتتان(این شما، نوعی است؛ حتما می دانید) را باد به سویی می برد و آلت جرم در دستانِ خودشان دیده می شود، به وضوح و رنگارنگیِ دمِ خروس!

مهندسی

درباره کلاه(ژان پیر ملویل) برای سه شنبه های تمرین نقد و نگاه


مردی راه می رود و دوربین همین طور که به عقب می رود و فاصله اش را با او حفظ می کند، تماشایش می کند. در میانه راه، دوربین نظری به آسمان می اندازد: آسمان، پشت میله های افقی و عمودیِ تعبیه شده در سقف است. این میله ها یا بهتر، خط های افقی و عمودی، تا پایان، بیشترِ لوکیشن ها را احاطه کرده اند: به شکلِ نزده پله ها، تیرهای چراغ برق، کرکره پنجره ها، یا سایه هایشان، رادیاتورِ توی اتاق یا حتی کت و شلوارِ بازپرس پلیس و آرایش چهره زن. در برابرِ این نمایشِ نه چندان پنهانِ اسارت، نمایشی هندسی از رهایی هم داریم :به شکل دایره و خطهای منحنی که از پیکر زن آغاز می شود، در گردیِ لوله اسلحه به تکامل می رسد و در آینه ای که اجازه ورود به هیچ کدام از خط های پر کننده محیطش نداده است و در نهایت، کلاهِ بی سرِ سلین تجلی می یابد. شاید اگر روح ژان پیر ملویل را اینجا حاضر داشتیم، داشت قاه قاه می خندید که او فقط از شکل و شمایل این چیزها خوشش می آمده یا مثلا به تصادف و سر صحنه، از روی ناچاری و به ترمیمِ کمبودی، هر کدامشان ظاهر شده اند؛ اما بعید است این روح راه راه بودنِ پرده کرکره و گرد بودنِ کلاه و امکان این برداشت را رد کند و بابتش رو ترش کند، نه؟



Le Doulos (Jean-Pierre Melville)-1962

مخاطب کلاسیک

به مادرم میگم "قصه این فیلمه رو از همون کارتونه گرفته ن که بچه هه مریض بود، می گفت برگ درخته بیفته می میرم، بعد پیرمرده می رفت یه برگ رو درخت می کشید.بچه هه زنده می موند پیرمرده یخ می زد" و هیچ اسمی از اُ هنری و داستانش نمی برم! میگم" بچه هه شده زن و پیرمرده شده یه آقای جوون خوش تیپ و ازش یه فیلم دو سه ساعته ساخته ن. نمی دونم توش چی گذاشته ن چون فقط سه چهار بار آخرای فیلم رو دیده م". مادرم می خنده و میگه "حالا مگه هوا چقد سرده که این یخ می زنه؟" پسره فیلم رو میگه. میگم" این که یخ نمی زنه. این اصلا برگه رو تو خونه کشیده. پیرمرده یخ زد؛ تو کارتونه" همون وقت دختره فیلم از تو خونه بیرون اومده و داره برگی رو که روی درخت تاب می خوره نگاه می کنه. میگم "ببین! این برگه تو هواست. این رو تو خونه کشید. بعد آورد به درخت بست. از درخت افتاد. تحت تعقیبم بود؛ آدم بدا کشتنش." بعدش تا دارم ترانه فیلم رو روی تیتراژ می شنوم و فکر می کنم که دوستش ندارم از خودم می پرسم "راستی آدم بدا بودن؟" صدای انتظار کلاسیکِ هرکس hero رو بکشه villain (الآن من چجوری بنویسم –ِ که شما بخونید "ویلنه"؟)بوده که از من بیرون اومده. من هم مثل همه سطحی نگرها (چه اونایی که نون و بالیوود خوردن و به این قد و قامت رسیدن و چه اونایی که روشون نمیشه تو روی بالیوود نگاه کنن مبادا خبر چشم چرونیشون به گوش همسایه هایی که جلوشون آبرو دارن برسه)!



lootera (Vikramaditya Motwane)-2013

بعد از سوت پایان

اگر چند داستان اول این اندازه ضعف نداشتند از نگاه من و می توانستم ترکیب سنگین "بهترین داستان های سال" را برایشان هضم کنم و یادداشت هایی که تصادفا چشمم بهشان می خورد این اندازه زیر پرچم "مرگ بر خواننده ای که یک عکس با شورتِ نویسندگی* ندارد" نبودند و می توانستم خودم را راضی کنم به خواندن هر بیست داستان، "ستاره شمالی" به احتمال قریب به یقین می شد یکی از سه داستان آخری که می خواندم. عنوان داستان و اشاره ای که به هدایت و راهنمایی و گمراهی دارد، پیش از ورود، کسل و خسته ام می کند.

حالا که داستان را خوانده ام، می توانم باور کنم که هیات انتخابی برای شرکت کردن در مسابقه ای برگزیده باشدش. نویسنده، در استفاده از زبان فارسی به دردسر نیفتاده؛ به وضوح طرحی برای داستانش داشته و به هدفی هم رسیده؛برای وارد کردن نمادها در داستانش زحمت کشیده و آنها را روی داستان نچسبانده؛ مثل انشاهای دبستانی(و دانشگاهی) فصل جداگانه و صاحب تیتری برای نتیجه گیری در نظر نگرفته است.

نویسنده را  به خصوص از سه نشانه می شناسم: دیکته "بی هوده" ، اصطلاح "کام گرفتن از سیگار" و مضمون زنا.

این دومین داستانی است از بین خوانده های من که آن قدر خوب نوشته شده است که بتوان از پله های اصول پایین آمد و نگاه شخصی را در بررسیش به کار برد: دلیلِ شماره گذاری برای بخش ها را متوجه نمی شوم و نمی دانم که چرا با مثلا "***" از هم جدا نشده اند. داستان را در بعضی شماره ها بسیار شتاب زده می بینم و هیجان زده برای انتقال دادن پیام و تحول عالم. دیالوگ ها بس که تکراری (از پیش تکراریند و باز در داستان هم بی تنوع تکرار و تکرار می شوند) و مستقیم هستند خسته ام می کنند.

 

_____

* لابد این اظهار نظر مشهور را شنیده اید که "فلانی یه عکس با شورت ورزشی نداره، راجع به فوتبال نظر میده"(نقل -غیر از دو کلمه محوری-به مضمون)

جا به جایی

مراجع: تور برای فلان جا* می خواستم.

متصدی: چند نفرید؟

مراجع: یه نفر

متصدی(متاسف، نگران و حتی با کمی وحشت): single که خیلی گرون تموم میشه!


حالا شما بردارید و 18 صفحه تمثیل بنویسید یا دهان شخصیت هایتان را پرکنید با توضیحات علمی و فلسفی که در مکتوباتِ تکلیف شده معلم هایتان هایلایت کرده اید.هرگز به این سرعت و کیفیت، مفهوم تنهایی را با تمامِ اعماقش منتقل نخواهید کرد.

 

______

* فلان جا را بگیرید یک جایی آن ورِ یک مرزی (از منظر دستور زبان فارسی به کار بردن "یک" و "یای نکره"، توامان برای یک کلمه، یعنی اتفاقی که دو بار پیش از باز شدن این پرانتز افتاده است، نادرست است).

متمدن

آن چه گذشت..


باقی مسیر تمدن را تا جایی، زیر نامِ هوشنگ طی می کنیم: آتش کشف می شود و به افتخارش جشن سده پایه گذاشته می شود که شما می روید و از آژانس مسافرتیِ سر کوچه تان یا از آن یکی که رفیقِ رفیقتان مدیرتش را بر عهده دارد(این روزها تعداد دفاتر ارائه دهنده خدمات گردشگری از تعداد فروشگاه های عرضه کننده لوازم آرایشی هم بیشتر شده است و به قول زبل خان کافی است فقط دستتان را دراز کنید...)، خواهش می کنید یکی از صندلی های وسیله نقلیه شان را به نامتان کنند و یک پولی هم ازتان بگیرند و ببرندتان به تماشایش، مثلا روزی در مایه های دهم بهمن ماه. آهن استخراج می شود، کشاورزی توسعه پیدا می کند و اراضی بین مردم تقسیم می شوند و حیوانات به دو بخش اهلی و وحشی تقسیم می شوند و از همه مدرن تر هوشنگ خان

ز پویندگان هرچه مویش نکوست            بکشت و بسرشان برآهیخت پوست

...

برین گونه از چرم پویندگان                      بپوشید بالای گویندگان

 

حکیم طوس را ببخشایید که در زمان فعل خودش را با راوی که اینجانب باشم هماهنگ نکرده است. خب حق هم دارد طفلک! 11-10 قرنی عقب* است!

 

 ادامه دارد...

____

* دقت دارید که با اعمالِ نژادپرستیِ زبانی و آوردنِ "پیش" یا "پس" به جای "عقب"، معنای جمله ام دیگر می شود؟ و دیگر طنازی هم نخواهد داشت؟

راز بقا

فیلمی درباره حیات وحش. نماد های تمدن عبارتند از: سرباز امریکایی، زبان انگلیسی، مجلات اروتیک، مواد مخدر، فشنگ، دوربین عکاسی و پُست که کارکرد تمامیشان تقویتِ توحش است و دست آخر هم بر همگان روشن می شود که آدمی زاد بدون تفنگ هم از پسِ کشتن هم نوع (و غیر هم نوع) بر می آید و بدون سیم خاردار هم از عهده تعیین قلمرو بر می آید و تنها چیزی که لازم دارد زبان انگلیسی است برای درک شدن!



Adress unknown/Suchwiin bulmyeong(Kim Ki-duk)-2001

نام

اتوره اسکولا، در ایران صاحب آن اندازه از نام نیست که بعدِ درگذشتش تصویرش بشود کاغذ دیواریِ صفحات مجازی، دیالوگ فیلمش بشود پیامکِ واجبِ توی هر تلفنِ توی هر جیب، فیلم هایش بیایند روی صفحه اولِ سایت های مرجع دانلود فیلم و توی کیف های عرضه کننده های این کالای فرهنگی؛ یا اصلا خبرِ درگذشتش بشود breaking news گروه های توی شبکه های اجتماعی. امروز، فردای روز مرگش هنوز نامش به گوشِ عده زیادی از فیلم بین های فارسی زبان، ناآشناست. او، "یک روز بخصوص" را برای ما و آیندگانمان ساخته است : نگاهی به درونِ فاشیسم، به درون رادیو، به درونِ انسان و تنهاییش؛ تصویری از ندیدنی ها و چشمی که نداشته ایم.  نامش را بدانیم.



Una giornata particolare/A special day(Ettore Scola)-1977


 جایی مردِ فیلم، زنِ فیلم را "Lei"(به معنی شمای مفرد که در دستور زبان از قوانین سوم شخص مفرد تبعیت می کند)، خطاب می کند. زن معترض می شود که این کلمه ممنوع است (در طول حاکمیت موسولینی ممنوعیت های جالب تر از این هم پیدا می کنید) و باید "voi" (به معنای شمای جمع و پیرو قوانین دوم شخص جمع) به کار برده شود. مرد فیلم می گوید که پس از این به بعد "tu" (همان "تو"ی دوم شخص مفرد) خطابش می کند. این را چطور ترجمه می کنند؟ لابد کسی هست که می داند!

Prem ratan

عاشقی یعنی انتخاب سلاح مناسب*.



 Kill BillVol2( Quentin Tarantino)-2004


* ناگهان پی به رگ و ریشه خارجیِ تمامیِ کلماتِ توی نوشته ام بردم ، مثل ترکیب معمولِ تیم فوتبال باشگاهیِ فرنگیِ محبوبم! وسوسه اِعمالِ نژادپرستیِ زبانی، آنچه در پی می آید را ساخت:

مهرورزی برابر است با گزیدنِ جنگ افزارِ درخور.


فرق

نویسنده ای که تمام نظریات برجسته خودش را تبدیل به دیالوگ می کند و در دهان شخصیت های توی نوشته اش می گذارد، مقاله نویسی است که به مخاطب عام تر فکر می کند، اما نویسنده ای که شخصیتش را وا می دارد به استفاده از تلفن سکه ای و برایش مشکل کمبود سکه طراحی می کند و این مشکل را با شلیک با اکراه یک فرمانده نظامی به دستگاه فروش کوکا کولا رفع می کند، هنرمند خلاقی است که بر اساسِ عقایدی به تولید هنری می پردازد.


چون تصویر آن صحنه در دسترس نیست، شوخیِ بمب سواریِ کابویِ آمریکایی را به جهتِ هم فیلم بودن با صحنه مورد اشاره، به عنوان تزئین بپذیرید!


DrStrangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb(Stanley Kubrick)-1964