یادداشت
یادداشت

یادداشت

رویکرد


دارم فکر می کنم اگه نصفِ این اتفاق، یعنی پاره شدنِ پیرهن فقط دو تا از بازیکنای تیم ملی ایران به جای پاره شدنِ پیرهن چهار تا از بازیکنای سوئیس توی یه بازی اتفاق افتاده بود، بازی هم دوستانه بود و نه توی جام ملتهای اروپا(آسیا، جهانی)، اونوقت الآن فضای مجازی و غیر مجازی و دست و زبانِ ملتِ همیشه در صحنه چقدر پر از ناسزا و وا اسفا بود! اما حالا که این اتفاق واسه سوئیس افتاده و ما فقط موظفیم به چشم اتوپیا به سوئیس نگاه کنیم و آرزومون باید رسوندنِ پامون به جای پای مردم سوئیس باشه تا متمدن و مترقی باشیم نه عقب مونده و جهان سومی و متعصب و متحجر و از این جور چیزا ،جستجوی کلمات ستایشگر برای این خلاقیت ستودنیِ یافتنِ راهی برای سرگرم کردنِ تماشاگر و خنک کردن بازیکن و به فعالیت واداشتنِ تدارکاتِ تیم و متنوع کردنِ دلیلِ سوت داور و ... کمی وقت گیر شده.

معنا

خواسته، از داشتنی های تقسیم کردنی است؛ و خواستن از اعمالِ دسته جمعی. 

شادی تیم آلبانی؛ دیشب
آلبانی، امروز، کشوری است با یک برد در جام ملت های اروپا نه مثل دیروز کشوری با کمتر از سه میلیون نفر جمعیت و صادر کننده مهاجر غیر قانونی به اتحادیه اروپا!

روزمرگی

آن چه گذشت...

سرو اما حساب کتاب می کنه می بینه نمیشه پیشنهاد فریدون رو رد کرد، اونم با این خشونت! ولی واسه این که قبول پیشنهاد شبیه اطاعت کردن فرمان نباشه میگه: آخه ما نباید این پسرا رو ببینیم؟ بفرستشون


بیایند هر سه بنزدیک من                 شود روشن این شهر تاریک من


فریدون هم به پسراش میگه براتون سه تا دختر پسندیدم


ابا تاج و با گنج نادیده رنج                 مگر زلفشان دیده رنج شکنج


و می فرستدشون پیش سرو با هم معاشرت می کنن، سرو هم میره با دخترا مشورت می کنه و همه چیز به خیر و خوشی به جشن عروسی ختم میشه. بعدش فریدون بر می داره زمین رو بین سه تا پسرش تقسیم می کنه و به هر کدوم یه تیکه میده


یکی روم و خاور دگر ترک و چین             سیم دشت گردان و ایران زمین


روم و خاور رسیده به سلم، ترک و چین به تور و ایران هم به ایرج، پسر کوچیکه!

چند وقت که میگذره سلم به این نتیجه میرسه که چندان از این وضعیت خوشش نمیاد.


نبودش پسندیده بخش پدر                   که داد او بکهتر پسر تخت زر

بدل پر ز کین شد برخ پر ز چین             فرسته فرستاد زی شاه چین


دو تا برادر میبینن عمیقا در این مورد با هم تفاهم دارن پس مراتب اعتراضشون رو کتبا به اطلاع پدر میرسونن. سلم برمی داره مینویسه که "ای آقا!


جوان را بود روز پیری امید                نگردد سیه موی گشته سپید


اونوقت تو که بابای مایی و


جهان مر ترا داد یزدان پاک               ز تابنده خورشید تا تیره خاک


چی کار کردی؟ خوبه ش رو سوا کردی دادی به ایرج چند تا تیکه بدرد نخورش رو انداختی جلوی ما!پس منم تا هنوز موهام سیاهه


فراز آورم لشکر گرزدار                از ایران و ایرج برآرم دمار


ادامه دارد...

جایی بین صفحات و کلمات

"ماجرای سه دانشجو" یکی از معدود داستان های شرلوک هولمز است که چندان توجه سرگرمی سازهای معاصر را جلب نکرده است و همین جوری توی کتاب مانده است تا روزی از روزها، یکی مثل من در یک هیجانِ افتِ دوزِ هولمز در خون، بخواندش. احتمالِ به سرقت رفتنِ سوال های امتحان خب چندان بفروش نیست! تماشاگر به جوی خون و غلیان احساسات احتیاج دارد؛ به درگیری و فرار؛ به مرد و زن! این داستان، مطلقا مردانه است. تنها عنصرِ مونثِ مورد اشاره، خانه داری است که لابد شام را در غیابِ مستاجرانش آماده کرده و صبحانه را نیز! نه! جای چنین ماجرای کم زنی، نه در تلویزیون است، نه روی پرده سینما و نه حتی روی زبانِ مادربزرگ ها و عمه خانم ها و کودکانِ توی کوچه! جای چنین داستانی، فقط در میانِ صفحاتِ تشریح کننده شاید بزرگ ترین و پررنگ ترین و زنده ترین آفریده خیالِ بشری است: تجسمِ تمامیِ قدرت و ضعفِ بشری؛ موجودِ نامیرای شکست پذیرِ جستجوگر! و در جستجو، صرفِ وجودِ پرسش، ارزش است نه در چه باره ای بودنش.



Without his scrap-books, his chemicals, and his homely untidiness, he was an uncomfortable man.


The Adventure of the Three Students(Sir Arthur Conan Doyle)

تاریخ

قهرمان،
 هرقدر بزرگ، بدون داستان بدون معناست.

کریستیانو ر ونالدو، به پشتِ سر، به تیم اتریش و  به پیش رو نگاه می کند؛ دیشب!

به این ترتیب

کلید معروفِ do not disturb ، مهمترین امتیاز هتل آرامیس تهران است چون

1- به رنگ آبی است و نه قرمزِ مرسوم.

2- به جای یک زنگِ خط خورده، یک رختخواب در حال استفاده و تعدادی حرف z معلق در فضا روی آن نقش شده است.

یک نکته غیر تزئینی هم درباره این هتل باید بدانید: کارت ورود به اتاق فقط به اندازه 24 ساعت عملِ باز کردنِ در اتاق را برایتان انجام می دهد و برای 24 ساعت دوم ، سوم و بعد از آن باید به پذیرش مراجعه کنید تا عملِ ریکاوری را روی کارت اتاقتان انجام دهند!

راه حل

اِدِر در حال زدنِ گل ایتالیا به سوئد؛ دیشب


مساله فقط تغییر سرعت است؛

 مزه کردنِ رفتن و ماندن؛

راه رفتن؛

ایستادن؛

خوابیدن؛

و

دویدن.


بازیکنان کرواسی در واکنش به عاقبت بازی با چک؛ دیشب


مساله فقط تغییر سرعت است؛ تغییر نتیجه.


کلمات و ترکیباتِ تازه یا چگونه می شود با اشلی ویلیامز آشنا شد؟

"آفساید که به هیچ وجه نیست! توپ رو اشلی ویلیامز زد."

اینجاست که دانش مخاطب به چالش کشیده میشه؛ وسط مسابقه انگلستان و ولز. این خیلی فرق می کنه با تو هر بازی دیگه ای،گفتن مثلا توپ رو ناکاتا زد یا کریستیانو رونالدو یا لیونل مسی یا مثلا لوکا مدریچ؛ یا حتی تو همین مسابقه، وین رونی! اینجا شما باید زبان بلد باشید؛ نه در اندازه تشخیصِ فعل از فاعل و سازمانِ جمله و دانستنِ نام بودنِ ترکیبِ اشلی ویلیامز، یا حتی بریتانیایی بودنِ این نام. اینجا دانستنِ معنای آفساید طبق آخرین اساسنامه فیفا، تماس با تصویرِ زنده و مطلع بودن از زده شدنِ گل توسط انگلستان باعث می شود بدونِ آشناییِ و برخوردِ حتی سطحیِ قبلی با چیزی به اسم اشلی ویلیامز، به کسرِ ثانیه ای، حتی پیش از بازپخشِ صحنه به صورت اسلوموشن، قادر به ارائه تعریفی مفصل از او باشید:

یک فوتبالیست که در تیم ملی ولز بازی می کند و در لحظه ای که توپ به صورت تهدیدی به سوی دروازه تیم ولز در حرکت بوده است، سعی در ارائه خدمات دفاعی برای تیم خود بوده اما در انجام این کار به توفیق دست نیافته است و به جای دور کردنِ این خطر، توپ را به بازیکنی از تیم انگلستان که از آخرین مدافع تیم ولز به دروازه این تیم نزدیک تر بوده، رسانده است و به این ترتیب او را در موقعیت مناسب و در عین حال قانونی برای گل زدن قرار داده است و از آن جا که بازیکنِ تیم انگلستان موفق به بهره برداری از این موقعیت شده است، اکنون بارِ سنگینِ تقصیر بر شانه های این بازیکنی که لحظاتی بعد حتما بابتِ کلوزآپی که کارگردانِ پخش تلویزیونیِ مسابقه از او ارائه خواهد داد با شکلِ ظاهریش هم آشنا خواهید شد، قرار دارد. سوالِ باقیمانده این است که زیر این بار خم خواهد شد یا خیر؟

که خب بدونِ اون دانشِ به چالش کشیده شده، این سوالِ جدید وجود خارجی پیدا نمی کنه و مخاطب میتونه در لذت حاصل از نادانی، همچنان به دنبال پاسخ سوالهای دارای پاسخِ از پیش تعیین شده فبلیش باشه؛ مثل شام چی داریم؟ قسطهام رو چه طور پرداخت کنم؟با کی آشنا بشم که کجا موفق بشم؟ و جای من در این نظام بزرگ هستی دقیقا کجاست؟


اشلی ویلیامز، پشت به ما و در برابر بازیکنان انگلیس؛ دیشب

نظم

داره خاطره تعریف میکنه؛ برای شرح موقعیت توی ورانتز میگه: تو لوکزامبورگ نمیتونی بعد از ده شب سر و صدا کنی، چون همسایه ت زنگ میزنه پلیس. پلیس هم میاد.

پرانتز باز میمونه و بقیه هم واردش میشن و تو یکی از شاخا و برگا میگن: پلیس ایتالیا برای بدتر از اینشم نمیاد.مونده بیاد بگه «هیس»!

احوالپرسی

می پرسد: اوضاع چطوره؟

می شنود: خوب. اوضاع شما چی؟

پاسخ می دهد: ما تو تعطیلاتیم؛ اوضاعمون خوب نباشه احمقیم.

پرسشگری

یک فروشنده، سه نفر احتمالا دوست فروشنده که گوشه ای از مغازه ایستاده اند و چند مشتری که در حال بحث و بررسی قیمتها با فروشنده اند. ناگهان یکی از سه نفر، یکی از چند نفر را مخاطب می گیرد که «ببخشید شما این دستبندتون رو از سلمان خان گرفتید؟»
مخاطب بدون اینکه در پی کشف جهت اشاره پرسشگر باشد پاسخ می دهد«بله». پرسشگر ادامه می دهد «از هند؟» و باز پاسخ می گیرد «بله». یکی دیگر از سه نفر وارد می شود که « میشه ببینمش؟» و می بیند و توضیح مختصر از پرسشگر و مخاطبش می گیرد که ربط چه چیز با چه چیز است و بعد معلوم نیست کدام یک از سه نفر می پرسد« خود سلمان رو دیدی ازش گرفتی؟»
... 

تفاوت

هتل زندیه هم از همون کلیدهای خوشگل هتل چمران داره، با این تفاوت که خانه داری این هتل بهش توجه هم می کنه و اگه اون زنگ ضربدر خورده قرمز رنگ در تمام ساعات معمول نظافت روشن باشه(مثل مال اتاق من)، یه یادداشت با امضا و ساعت از زیر در اتاق میندازن تو، خطاب به تو(من)، با نام و نام خانوادگی که چون خودت گفتی ما هم از در تو نیومدیم، هر وقت خواستی زنگ بزن خدمت می رسیم!

هتل زندیه چند تا فرق دیگه هم با هتل چمران داره: کارکنانِ مودبِ لبخند بر لب؛ لوکیشنِ مناسب برای فعالیت های توریستی(چند قدمی فقط با ارگ کریم خان و در کل مجموعه وکیل فاصله داره)؛ حوله های لطیف و نو؛ و البته رختخواب های سفت و سخت!! و کلی طبقه کمتر!

روزگار خوشی

 آنچه گذشت...


بالاخره، فریدون

 

به روز خجسته سر مهر ماه                   بسر بر نهاد آن کیانی کلاه

زمانه بی اندوه گشت از بدی                 گرفتند هرکس ره ایزدی

  

از ازدواج با هر دو دخترِ آقای جمشید و هر دو همسرِ سابقِ آقای ضحاک، فریدون صاحب سه پسر میشه: آقایان سلم و تور از خانم شهرناز و آقای ایرج هم از خانم ارنواز. این سه تا پسر بزرگ میشن و وقت تشکیل خونواده شون میشه. فریدون هم به عنوان یه پدر وظیفه شناس، یکی از آدم حسابی ترین افرادِ توی دست و بالش به اسم جندل رو راهیِ سفرِ مهمِ کشف و استخراج همسر برای این سه پسر می کنه.

 

بدو گفت برگرد گرد جهان                       سه دختر گزین از نژاد مهان

سه خواهر ز یک مادر و یک پدر               پری چهر و پاک و خسروگهر*

 

جندل هم راه میفته و

 

به هر کشوری کز جهان مهتری             بپرده درون داشتی دختری

نهفته بجستی همه رازشان                 شنیدی همه نام و آوازشان

 

آخرش دخترای آقای سرو، پادشاه یمن رو پسند می کنه و میره پیشش میگه فریدون سلام رسوند و گفت

 

مرا پادشاهی آباد هست                همان گنج و مردی و نیروی دست

سه فرزند شایسته تاج و گاه           اگر داستان را بود گاه ماه

 

و چرا دخترات رو ندی به این سه تا دسته گل ما؟

 

سرو چندان ذوق زده نمیشه از این پیشنهاد اما جرات رد کردنش رو هم نداره. میره پای مشورت و میشنوه که

 

اگر شد فریدون جهان شهریار                 نه ما بندگانیم با گوشوار

 

دختر نمی خوای بدی نده بابا! خوشش نیومد ما هم

 

بخنجر زمین را میستان کنیم                  بنیزه هوا را نیستان کنیم


ادامه دارد...