یادداشت
یادداشت

یادداشت

senpai

"باران سیاه" کتابی نیست که شب ها قبل از خواب بخوانید. خواب بد می بینید. داستان، بدون پیاز داغ و روغن داغ و باقی چیزهای داغِ مرسوم، سرد و خشک، فرود آمدن بمب اتم بر هیروشیما و بعد از آن را روایت می کند. برای واقع نمایی از ترفندِ یادداشت های روزانه افرادِ تحت تاثیر این بمب استفاده کرده است. افرادی که تقریبا هیچ ویژگی خاصی ندارند تا از این بابت قلب و روحِ خواننده شان را تسخیر کنند و احساساتش را به تلاطم وادارند و افکارش را جهت دهند و قضاوتی و حکمی را در او تکثیر کنند و دسته های خودی و غیر خودی و شعار و شعر و ... بسازند. آن ها مردمی هستند که زندگی می کنند و زندگی دیگران را می بینند. روز ششم اوت 1945، نوری، لحظه ای بر آن ها می تابد و زندگیشان را به معنای خالص کلمه تکان می دهد. بعد از آن، باز زندگی می کنند و زندگی دیگران را تماشا می کنند گیریم منظره به کل، دیگر شده است. همین معمولی بودن شخصیت ها و واکنشِ ناچارشان به ماجرا، خواننده را به سادگی و بی جلوه های ویژه در میان واقعه قرار می دهد.

"باران سیاه" را "ترجمه از ژاپنیِ" آمده روی جلدش به من رساند. جستجوی اغلب نافرجامی است جستجوی ادبیات شرق (مشخصا برای من هند و ژاپن)، نوشته شده به زبان آن سرزمین ها و ترجمه شده از همان. سراغ دارید بی خبرم نگذارید. ترجمه از زبان ژاپنی کار دشواری است. برای دانستن این مطلب نیازی به تخصص در این زبان نیست، تماشای چهار پنج قسمت از "فوتبالیست ها" به زبان اصلی کافی است تا مثلا دستمان بیاید که به ندرت ژاپنی ها نامی را بی پسوندِ احترامی بر زبان می آورند. چیزی که در زبان ما رایج نیست. این پسوندها هم تنوع بسیار دارند: ساما، دونو،سان، کون، چان، سنپای؛ که از هر کدام معنای متفاوتی استنباط می شود که گاهی در زبان ما انتقال این معنا تقریبا ناممکن می شود. مثلا "سوباسا سنپای" را باید ترجمه کنیم "آقای سوباسا که در کلاس بالاتر از من درس می خوانی/خوانده ای" یا کوتاه تر "پیشکسوت سوباسا"! مقدور نیست! پس اگر بخواهیم ترجمه کنیم معقول تر است همان "آقا" یا "خانم" را برای غریب به اتفاق این پسوندهای احترامی بگذاریم. برگردیم به "فوتبالیست ها" و امتحان کنیم. سوباسا فریاد می زند"میساکی کون من اینجام" و او هم توپ را پاس می دهد و اضافه می کند"بگیرش سوباسا کون". حالا ما "آقای میساکی" و "آقای سوباسا" بگذاریم روی زبان کودکانِ فوتبالیستمان در اوج حرارت مسابقه شان؟ پس خیلی ساده حذف این کلمات به ترجمه کردنشان ترجیح داده شده یا مثلا توی سریال "سال های دور از خانه" یا "ای کیو سان" ، "چانِ" بعد از نام بعضی شخصیت ها با "جانِ" مرسوم در فارسی معادل شده است که ترفند مناسبی به نظر می آید. در کل، معمولا این طور تصمیم گرفته می شود که فقط "سان" که پسوندِ نامِ افراد مسن تر از گوینده است و نوع احترامِ گفتاریش در فرهنگ ایرانی هم معادل دارد، باقی حذف شوند. اما خب این جا هم بر می گردیم به "فوتبالیستها" جایی که تمامی بازیکن های تیم میوا و توهو، کاکرو یوگای ما و کوجیرو هیوگا*ی آنها را "هیوگا سان" خطاب می کنند! در این برنامه کودکان تصمیم گیری ساده بوده، اما وقتی شخصیت ها بزرگسالند، مترجم معمولا روی آن ها مطالعه نمی کند و این پسوند را که متفاوت از "آقا/خانم" ماست برای همه یکسان ترجمه می کند و گاهی احترامی بین دو شخصیت می سازد که در حقیقت وجود ندارد. مشکل دو چندان می شود وقتی این پسوند در خطاب نیست. گزارشگرِ همان "فوتبالیست ها" از پاس دادن "ایشی زاکی کون" به " ایزاوا کون" حرف می زند! به همین ترتیب نویسنده یادداشت های "باران سیاه" برای نام های توی یادداشت هایش پسوند گذاشته و مترجم همه را به "آقا" و "خانم" برگردانده و لحنی بسیار فرودست برای شخصیت تولید کرده است که شاید واقعی نباشد!

 دوستان و دشمنانمان در آن گوشه دور از ما،فراوان کلمه متفاوت برای "من" دارند  که مسلم، تفاوتشان در آن یک کلمه قابل ترجمه نیست. این "من" لحن گفتار را تغییر می دهد، طبقه اجتماعی گوینده و میزان صمیمیتش با مخاطب و خیلی چیزهای دیگر را نمایش می دهد که مترجمِ مسلط به زبان فارسی حتما می تواند تولیدش کند اما ما در ترجمه "باران سیاه" با لحن های یکسان در تمامی گفتگوها و یادداشت ها و حضور گاه به گاه راوی کل رو به روییم. "فوتبالیست ها" هم که ندیده باشیم و فقط کتب فلسفی فرانسوی خوانده باشیم و فیلم تارکوفسکی دیده باشیم، همان زیرنویس های ترجمه، کفایت می کند برای تشخیصِ این که ترجمه مبتنی بر فرهنگ واژگان است و نه شناختِ از زبان(و فرهنگ) مبدا و مقصد. شیوه ای که در بحث ساده معنی نام ها یا جملاتی از متون مقدس و اشعار، آشکارا شکست خورده و تولیدیِ نارسایی دارد. تصور کنید دو ایرانی درباره معنای "ماه" در "ماهرخ" گفتگو کنند و انگلیسی زبان بخواند "moon" در "Mahrokh" به معنای "moon" است!

سادگی ظاهری داستان و گمنامی نویسنده اش برای ما، شاید گمراه کننده باشد که ترجمه بد برایش ناممکن است و کفایت می کند ماجرا دستمان بیاید؛ به هر حال کسی که نامش هاینریش بل یا جیمز جویس نیست و در شیوه های داستان نویسی تدریس نمی شود در خورِ وسواس نیست! اشتباه می کنیم. این اشتباهمان اما فعلا تا زمانی که هنوز اکثر هم زبان هایمان از اساس ادبیاتِ شرق را در خورِ ترجمه نمی دانند، قابل چشم پوشی است؛ تا روزی که  یافتنِ کتابی با جلد نوشته "ترجمه از ژاپنی" با چشم غیر مسلح هم ممکن باشد.


___

*بر مبنای دلیلی ناپیدا، نام این شخصیت در دوبله فارسی تغییر کرده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد