یادداشت
یادداشت

یادداشت

حقوق بشر

سیمون بایلز ورزشکار بزرگی است؛ صاحب قدرت، سرعت و دقت است، بسیار بیشتر از من و شما (تصورم بر این است که خوانندگان این جا کمتر از 10 مدال طلای جهانی داشته باشند). دور و دست نیافتنی است. بس که بانوان عزیز ورزشکار فاقد بلندپروازیِ رقابت با او و تمایل رقابت با خودند. او همان جا می ماند تا روزی دست طبیعت، قابلیت فیزیکی برتری را به دختری دیگر بدهد که جبر جغرافیا او را به سالن ژیمناستیک ببرد و دست تقدیر هم طراح و کورئوگرافرِ امتیاز آوری را بر او فرمانروا کند. بانوان ژیمناست با قدرت و برون گریِ بایلز یا حتی عمق و ظرافتِ آلیا موستافینا، فقط اجراکننده اند و بس. رقابتشان چشم نواز و تمریناتشان دشوار و مهارتشان ستودنی و امتیازاتشان هیجان انگیز است اما هیچ اثری بر روح و جان تماشاگر نمی گذارند مگر با اشک و لبخند و باقی ظواهرشان.


 

سیمون بایلز قهرمان 4 اسباب ژیمناستیک آرتیستیک المپیک 2016


آلیا موستافینا برنده مدال برنز 4 اسباب ژیمناستیک آرتیستیک المپیک 2016

؟ ...

هنر را تعریف کنید و زیر بخش هایی که این مرد را از جمع هنرمندان بیرون نگه می دارد خط بکشید.


کوهی اوچیمورا، قهرمان شش اسباب ژیمناستیک آرتیستیک المپیک 2016

در جای خالی کلمه مناسب بگذارید-در صورت امکان!

این که در دوره ادو، زنی مردش را "عزیزم" خطاب کند به خودی خود عجیب هست؛ حالا این مرد، شمشیر به کمر و دست به شمشیر و بی لبخند هم باشد و با همان خونسردی و بی تفاوتی که شما خیار نصف می کنید، آدمی زاده دو نیم کند یکیشان همسر سابق زن و کلی از این ماجراها، تعجب خب دو چندان می شود. پس مخاطب نگرانِ معنای واقعیِ "آناتا"ی آمده بر زبان زن و "عزیزم" زیرنویس شده می شود و جستجو باید کرد!



این "آناتا"("آنتا هم می شود گاهی شنیدش به سکون "ن")، ضمیر محترمانه دوم شخص است. اما از آن جا که زنان ژاپنی برای خطاب همسرانشان هم همین را به کار می برند تا از صمیمیت و حتی توهینِ بر زبان آوردنِ نام آن حضرت و هم تراز شدن با او اجتناب کنند، دوستان انگلیسی زبانمان دنبال معادلی در زبان خود گشته، نیافته، dear و  darling و  honey نوشته اند توی فرهنگ های لغاتشان و زیرنویس فیلم هایشان. مترجم ما هم برداشته زیرنویس انگلیسی را ترجمه کرده و ما را به عجب آورده است. فارسی هم البته معادلی برای این "آناتا"ی زن به شوهر ندارد(یا من نمی شناسم). حالا زمان اوشین و هانیکو باشد و زنمان مادر اوشین یا هانیکو خب بر می دارد به همسر جانش "آقا" خطاب می کند که خیلی منطقی تر از "عزیزم" و بسیار نزدیک تر به محتواست. طرفمان خود اوشین یا توی سن و سال جوانی های او باشد خب به جای "آناتا" چنان که رسم خود ماست همسر را به نام صدا می کند. اوشین باشد "ریوزو" می گوید، هامای فیلم پاراگراف اول باشد "ریونوسکه". این ترجمه رابطه زوج ها را امروزی و برابر می کند اما به اندازه "عزیزم" دروغگو نیست و می شود به کمکش گفت "این بچه رو ورمی دارم می رم" یا "یا تو رو می کشم یا خودم و این بچه رو" یا "بکش! همه دنیا رو بکش! به من چه؟" مثلا!


The sword of doom/ Dai-bosatsu Toge( Kihachi Okamoto)- 1966 

just a match

آرام؛ خونسرد؛ شاید اصلا خسته و بی حوصله؛ می بیند؛ می اندیشد؛ و آن جاست؛ تا فقط در یک لحظه قصد و قدر و زخم و لبخندش را با هم به تماشا بگذارد؛ یک سامورایی بی ارباب!


بسلان مودرانف(قهرمان 60- کیلوگرم جودوی المپیک 2016)


راه

یکی از دهقان ها: الآن چی کار کنیم؟

رونین: هر کاری که از دستتون بر میاد.



"سه سامورایی یاغی" در آغاز یک جیدایگکیِ معمولی است با ارباب مخوف و رعیتِ مظلوم و ساموراییِ راه بلد. در میانه به یک چامبارای بد تبدیل می شود؛ وقتی که شمشیرِ شمشیرزن به جای حذف مهاجم در فاصله کمتر از یک متریِ خود،آرام و آماده به خدمت در جوارِ شمشیرزن می ماند تا مدت زمان تعلیق را ناموجه بالا ببرد. در پایان اما، وقتِ دور شدنِ سه رونین با سه فلسفه متفاوت از صفحه نمایش، فیلمی ماندنی و تاریخی است.


Three outlaw samurai/Sanbiki no samurai (Hideo Gosha)-1964


قاب

ایده آلیستِ بشردوست، ناگهان در میان موجِ بشرِ گرسنه و تشنه اسیر می شود و برای نجات آن ها یا خود، چندان روشن نیست -اگر دیکتاتور درونمان خیلی هوشیار نباشد- شلاق به دست می شود. دیکتاتور درون تماشاگر حالا بیدار و سرحال حق را به شلاق می دهد که این ها الآن اول همدیگر را می کشند و بعد از رسیدن به آب و غذا، خود را و راه دوست داشتنشان و ابرازِ این محبت جز از آن تهاجم مختصرِ فیزیکی و ایجاد درد و آسیب بازدارنده شلاق نیست. در عمق تصویر اما، واقع گرای خودمحوری هست، او هم شلاق به دست، که به جای موج آدمی زاده مهاجم، شلاقش را روی اسبِ راه برنده گاریِ حاملِ آب و غذا فرود می آورد (فریادهای حمایت از حیوانات را با توجه به روزگار فیلم و این که خود شما هم در صورت حیات، به علت فقدان ماشین آلات امروزی، فاقد آن فریادها بوده اید، خاموش نگه دارید شاید اندیشه تان رهاتر و روشن تر شود) و موضوعِ هجوم را از میان بر می دارد و هم جماعت و هم ایده آلیستِ گیرافتاده در واقعیت را نجات می دهد. همه این ها بی هیچ کلوزآپی نه از هر یک بشر گرسنه و تشنه برای فعال کردن احساسات رقیقه من و شما، نه از ایده آلیستِ بشردوست برای همدست کردنمان با او، و نه از واقع گرای توی عمق برای تحمیلِ نتیجه گیری. فرق بیانیه با اثر هنری، همین هاست.



The Human Condition I: No Greater Love/Ningen no Jôken(Masaki Kobayashi)-1959

no greater love

خب دارم دوباره این سه گانه رو می بینم:

زیر برف
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:17 شماره پست: 741

در روزگاری که هنوز مردم جهان بابت فرود آمدن بمب اتم بر سر مردم ژاپن ، دلسوزی را جایگزین نفرت خود از آنها نکرده بودند، ماساکی کوبایاشی سه گانه the human condition* را ساخت و در آن نه اشاره ای به آن بمب کرد و نه تلاشی برای رفع اتهام. او اتهام را تفهیم کرد.اتهام  نه متوجه ژاپن و نه ژاپنی است که متوجه طرز تفکری جهانی است که ژاپن هم از آن مستثنا نبوده است(و شاید نسبت به بعضی سرزمینها میزبان بهتری  بوده باشد برایش): کارگر را کارگر، سرباز را سرباز، اسیر را اسیر، چینی را چینی، روس را روس، ژاپنی را ژاپنی، زن را زن و مرد را مرد دیدن و نه همه اینها را انسان دیدن.

 ژاپن تجاوزکار مغلوب می شود و سزای آن را نه صاحبان تفکر تجاوزگر، که سرزمین ژاپن و مردم آن میبینند ، چون اینها ژاپنیند و آنها پیش از ژاپنی بودن افسرند و قوانین بین المللی از حمایت از افسران می گوید و نه ژاپن و ژاپنیها یا انسانها.

و البته که آنچه ژاپن را مغلوب می کند، نه اندیشه برتر، نه طرز فکر نو که سلاحهای جدیدتر و پرتوان تر است.اصلاح، در قالب کاجی[1]،با مخالفت مواجه می شود، تمسخر می شود،تقدیر می شود،پشیمان می شود، پریشان می شود،همراهی می شود، پذیرفته می شود،شلاق می خورد،از زمین گرفته می شود و کهنگی جایگزینش می شود،سنگ می خورد،به جنگ اعزام می شود، از دست می دهد،گرسنه می ماند، ناتوان می شود، تجدید قوا می کند، امیدوار می شود، محبوب می شود، مطلوب می شود، منفور می شود، تضعیف می شود،مورد خیانت واقع می شود، تسلیم می شود،اسیر می شود، نادیده گرفته می شود ، هدف می شود، آرزو می شود،جدا می شود، زیر فشار می رود، تنها می ماند،تحلیل می رود، از پا می افتد و برف رویش را می پوشاند.


                         

[1] شخصیت محوری این سه فیلم

*I:no greater love

II: road to eternity

III: a soldier's prayer

نشانه ها

"قلعه در آسمان" پر از تصاویر و کاراکترهای شگفت انگیز آفریده میازاکی است اما داستان هنوز بسیاری از مولفه های داستان های او را کم دارد و بیشتر یکی از همان داستان های دخترخانم های بی عرضه طفلکی است که بوسه آقا پسرهای شجاع همه فن حریف نورشان را بر جهان می تاباند و بشریت را از شرّ دیوهای پلید بی چراغ نجات می دهد. اینجا تیمِ سارقِ مادر پیرِ مو صورتی، فیلم را از رسته پرنسسیان خارج کرده و در قفسه میازاکی سانان می چیند و در حافظه تاریخی سینمایی ماندگار می کند.



Laputa: Castle in the Sky( Hayao Miyazaki)-1986

پیمایش

پیرو هر مکتب و مسلکی که باشیم در یک نکته اتفاق نظر داریم که بهترین راه آموختن زبان، قرار گرفتن در محیط و تماس با آن زبان است؛ مثل کودکان و نخستین زبان هایی که می آموزند. این روش از ما ادیب و دانشمند نخواهد ساخت، اما خب نمره های امتحاناتمان در مسیر این اهداف مقدس را بالا خواهد برد و از پل های صراطش به سلامت عبور خواهد! اگر از این اهداف داشته باشیم. نداشته باشیم هم که دستاوردهای بزرگتری مثل شناخت و لمس فرهنگ و به تعبیر عامیانه اش، فهمیدنِ زبان مردمِ مستقر در مرزهای آن زبان عایدمان می شود. ویژگی این شکل از فراگیری، کشف و شهود و امکان ردِ کشفِ امروز با کشفیات فرداهاست. پس آن تعصب و خشکیِ آموزش های کلاسیک که باعث برخی درگیری های خونینِ حوزه علم و ادب است و آثارش هر گوشه و کناری هویدا، برکنار است و شیوه ای صلح جویانه تر و متمدانه تری به حساب می آید. فرق ما بزرگسالان با کودکان هم در کم صبریمان و دسترسی به ابزار کمکی مثل فرهنگ های لغات و متون آموزشی دستور زبان و صرف افعال است. حالا برای قرار گرفتن در این محیط نرویم مدارک تحصیلی و هویتیمان را ترجمه رسمی کنیم و پول های حساب بانکی خود و خانواده مان را ترجمه یورو و دلاری و بلیط و ویزا و هفت تا کفش آهنی بگیریم و هفت دریا را بیندازیم زیر پایمان! کافی است بنشینیم پشت رایانه شخصیمان و از موهبات WWW بهره ببریم و فیلم و ترانه و برنامه بریزیم دور و اطرافمان و دل و گوش و هوشمان را بسپاریم بهشان.

Nihongo یعنی ژاپنی و بناست شرح بعضی لحظاتِ رفتن این راه باشد، همین جوری بابت لذتِ ثبت کردن، بی هیچ هدف والای آموزشی و هدایتی و نه حتی رفاقتی. یادداشت می شود؛مثل باقی مطالب توی این صفحات؛ همین.

برای شروع، برگردیم به خیلی روز و سال پیش. یک مسابقه ورزشیِ ملیِ تماشاچی دارِ تیم ملی ژاپن. کافی بود و هست که چشم ها را باز کنی: روی پرچم ها و لباس های هوادارها نوشته: Nippon. پس بدان و آگاه باش که اهالی آن سرزمین مملکتشان را به نامی دیگر می شناسند. بعد همین چند هفته پیش، همین طور که فوتبالیست ها(کاپیتان سوباسا)ی بی زیرنویس نگاه می کنی از هی شنیدنِ "نیهون" فرضیه ای بساز و فرهنگ لغات را باز کن(آدم به روز البته از نرم افزار ترجمه استفاده می کند و این طور عضلاتِ طفلکیش را برای بلند کردن و تورق کتابچه ای کاغذی مستهلک نمی کند)و ببین که بله، جلوی این یکی هم نوشته اند "Japan"! ای دل غافل! شد 2 تا اسم برای مام میهن! یکی هم برای ما عناصر بیگانه! 

همزاد همه

آن داستان هایی را که می گویند داستایفسکی تحت تاثیرشان، حتی به تقلیدشان، "همزاد*"ش را نوشته است نخوانده ام و پس فقط خود "همزاد" را می بینم، تک و تنها؛ و این دادنِ جنبه فیزیکی به دوگانگی و فروپاشیِ شخصیتی، تجربه ای موفق و جذاب به نظرم می آید و در زمینه آن واقع گرایی که نزد داستایفسکی و نوشته های آشناترش می شناسیم، فضایی غریب و به یادماندنی خلق کرده است. آداب و رسوم و سلسله مراتب دست و پا گیر روسی و آب و هوای پترزبورگ هم به کمک نویسنده و مضمونش آمده و دنیا را برای انسان، که اینجا در قالب آقای گالیادکین ظاهر شده، بسیار تنگ و سرد کرده است. گالیادکین، کهتر و مهتر، با شدت و ضعف در هر آدمی زاده عصر صنعتی پنهان و پیداست. این که بعد از این همه گذشتن از روزِ نوشته شدن "همزاد" و از صنعتی شدنِ جهان، ما آدمی زادگان هنوز هم در آستانه همان فروپاشی هستیم و اصلا این که هنوز در آستانه ایم و از آن عبور نکرده ایم و مثل همان پیچ یا مهره ای که هستیم، سخت و خشک و وظیفه شناس و بی دردسر نشده ایم، عمر حیات و زمان بر و تدریجی بودنِ تکامل و انقراض را یادمان بیاورد شاید! 


در قدرتِ آدمی زاده

رسم دنیا

رنگ  دنیا


کلاژی از مشهورترین کاراکترهای آفریده هایائو میازاکی

مدرسه

تا همین چند روز پیش، "داستان زاتویچی" فیلمی بود که من را با تاریخ و طبقات اجتماعی ژاپن و فرهنگش آشنا می کرد و دو فلسفه متفاوت را روی باریکه ای معلق بین هر دویی در نبرد تن به تن گذاشته است. الآن اما فیلمی است که "واشی" را به جمع "من" هایی که می شناختم  اضافه کرده و تنوعشان را بالا برده و درباره شدتِ گوناگونیِ ضمایر ژاپنی روشنم کرده است! فیلم ها، بهترین معلم های زبانی هستند که می شود شاگردیشان را کرد. معلم هایی که لقمه هایی که قورت داده اند را بالا نمی آورند تا شاگردان فقط مختصر نوشخوارشان کنند، از تعلیم گیرنده کار می کشند و انتخاب لقمه و میزان جویدن و شکل هضمش را به عهده او می گذارند.  گاهی بعضی از درس های این معلم ها آن قدر شیرین (یا هر مزه مطلوب دیگر) است که فراموش نشدنی است و معلم و درس را مترادف، در ذهن ماندگار می کند. زیاد دارم از این معلم ها، متکلم به انواع زبان ها... هر درسشان را به کسر ثانیه ای داده اند، انتقال اثرش اما یادداشتهای طولانیِ پر کلمه می طلبد؛ ناکام!



the tale of Zatoichi/ Zatoichi monogatari(Kenji Misumi)-1962