یادداشت
یادداشت

یادداشت

خاک و آفتاب

در تماشای "پدرخوانده"-3


در صحنه افتتاحیه "پدرخوانده"، در آن تاریکی محیط و روشناییِ چهره ها، مهاجری برایمان خاطره می گوید: از فرزندی می گوید که در سرزمینِ نو به قانون نو بزرگ کرده تا زیر آفتابِ آن بیرون بدرخشد؛ اما این فرزند، این اثرِ آن مهاجر بر خاکِ نو گویا بهره ای از آفتابِ این جهان ندارد. او، زنده است، حق حیات را ازش دریغ نکرده اند، فقط چهره اش را از او گرفته اند؛ دیگر زیبا نیست؛ دیگر تصویری از خاک کهنه ای، جای دوری نیست که زیر آفتابِ نو جوانه بزند، شکوفه بدهد و شاید میوه ای. در بهترین وضعیت، کودی شده برای زمینِ کهنه این سرزمین نو. و حالا، عدالت! مهاجر، از مهاجری دیگر طلب عدالت می کند؛ از آفتابِ توی تاریکی نور می خواهد از چهره ای که می شناسد برای چهره ای که آفتابِ آن بیرون سوزانده است، سایه می طلبد: اتاقی به همین تاریکی برای شکوفایی و به بار نشستن فرزندانش، گلخانه ای مثلِ محلِ خاموش شدنِ این خورشید(محل درگذشت ویتو کورلئونه). بعد با مهاجرِ دارای قدرتِ عدالت آشنا می شویم. با شدت نور و اندازه سایه تولیدیش و با فرزندانش. می بینیم که او هم در دغدغه مهاجر اول شریک است و دنبال خاکی و آفتابی برای میوه دادنِ فرزندانش. تخم هایی که در این سرزمین نو کاشته است. پسر کوچکش  انگار به خوبی در این خاک ریشه دوانده، آن قدر که آثار این خاک نو را بر او می بینیم(در هماان لباس نظامیِ پیشتر گفته شده و با همان دختر آمریکایی پیشتر دیده شده و با همان مدالهای بر او روییده). اما کمی  بعد، مسئول برقراری امنیت، مسئولِ نظارت بر تقسیم و بهره برداری عادلانه از آب و خاک و نورِ سرزمینِ نو، پلیس، چهره او را هدف می گیرد، درست مثل چهره دخترِ بوناسرا و زخمی می کند. او به قدر کافی آمریکایی نیست، او از این سرزمین نیست و آب و خاک و آفتابش کامل ازش دریغ می شود. تنها کسی که به سرزمین مادری، به جایی که آفتاب بر همه می تابد برمی گردد همین پسرِ کوچکی است که ریشه در خاکِ نو دوانده بود. او به اندازه ای ایتالیایی نبود که آفتابِ خانواده برای حمایتش در خاک نو کافی باشد؛ باید برمی گشت و ریشه هایش را در آن خاک اصلی محکم می کرد. تشکیل خانواده در سیسیل، در کورلئونه، این ریشه گرفتن و صاحب شاخ و برگِ سایه ساز شدن،زیر آن آفتابِ پرتوان است؛ برای بعد برگشتن و تقسیم کردنِ این سایه با سرهای بی کلاه است.





the Godfather(Francis Ford Coppola)-1972

در جهان نو

در تماشای "پدرخوانده"-2


جشن بیرون پس جشن تشکیل خانواده نیست؛ بهانه ای برای مرور خانواده است برای تحکیمش. رابطه با بوناسرا که برقرار ولی فراموش شده بود، یادآوری و پیدا می شود؛ لوکا برازی خودنمایی می کند؛ جانی و کانی به خواسته هایشان می رسند(نقشی در فیلمی و همسری که پیداست مورد تایید پدر/پدرخوانده نیست)؛ سانی قدرت نمایی(قدرت سانی، قدرتی صرفا جسمی است. قدرتی هراس آور و آسیب رسان و غیر قابل تکیه. این را از برخوردهایش با پلیس و خبرنگار و زن می بینیم و در غم همسر و گریه مدام فرزندش)؛ فردو تفریح می کند؛ مایکل، چیزی به خانواده می افزاید: عضو جدیدی(کی)، امتیازات و ملیت تازه ای(یونیفرم نظامی آمریکایی و مدالهایش و دختر آمریکایی همراهش) و توضیحاتی (که به کی می دهد). هیچ دیگری ای از این گونه توضیحات برخوردار نمی شود؛ حتی فیلمسازی که بناست از نام پدرخوانده وحشت و از شخص او اطاعت کند هم باید خودش اقدام به تحقیق کند و تام توضیحی برای او نمی برد. ضعف در تحقیقات هم خون به خوابش می آورد). مایکل، توضیحاتی هم به ما می دهد، بی کلامی؛ با همان عنصرهای آمریکایی که همراهش دارد و با نام آمریکاییش(بر خلافِ سانتینو-که پدر شاید هیچ وقت به سبک آمریکاییها سانی صدایش نمی کند- و فردو با آن "اُ"ی پایانی به سبکِ بیشترِ نام های مردانه ایتالیایی، مایکل نامی بیشتر اینجایی است تا ایتالیایی؛او را بعدها در سیسیل با ورژن ایتالیاییِ نامش، میکله، خطاب می کنند) از اشتراک پدرش با بوناسرا در اعتماد و اعتقاد به این دنیای جدید برایمان می گوید؛ تا بعدها در سکانسهای پایانی، جایی خود پدر برایمان بگوید که او را در جایگاه سناتور ایالات متحده می دیده و برایش نخ هایی بلندتر از چند مهاجر و چند کازینو و چند سیاستمدار و روزنامه نگار برای کشیدن آرزو می کرده است.


ادامه دارد


the Godfather(Francis Ford Coppola)-1972


دست و دهان و دندان

در تماشای "پدرخوانده"-1


بیرون، جشن ازدواجی برپاست؛ جشن تشکیل خانواده. در قریب به اتفاق فرهنگ هایی که می شناسیم این یعنی خروج عنصر مونث از خانواده سابق خود و تبدیل شدنش به زیرمجموعه ای از خانواده عنصر مذکر. اینجا اما چنین نیست. عنصر مذکر، آقای داماد، اینجا انگار تنها بهانه ای برای تجدید و تمدید و تقویت مناسبات خانواده کهنِ عنصر مونث، عروس خانم، حاضر است. کسی به او تبریک نمی گوید؛ کسی هدیه ای به او نمی دهد؛ کسی مهمان او نیست؛ کسی از جانب او میزبان نیست؛ در پایان حتی در خانواده پذیرفته هم نشده است که پدرخوانده تاکید می کند، هیچ از مسائل خانواده با او حتی سخن هم گفته نشود. جشنِ آن بیرون و خوشی ها را مادر زیر سایه دارد و داخل، جایی که خورشید را راهی به آن نیست، تمامیِ سایه بزرگ و سیاه، متعلق به پدرخوانده است. جایی که پدری برای دخترش عدالت طلب می کند. عدالتی که دادگاه و پلیس که او گمان می کرد با مالیاتِ سال به سالش آن ها را خریده و در خدمتش حاضرند به او نداده اند. او، در این سرزمینِ نو صاحبِ پول شده و پول را قدرت فهمیده و حالا عدالت را خود ترجمه می کند به اعدام و قصدِ خریدش را دارد:"چقدر باید بپردازم؟" به سراغ مناسبات قدیم آمده (ویتو کورلئونه، پدرخوانده دختر اوست) و قصد دارد با ابزار جدیدش (پول) ازشان خدمات بگیرد. اما آدم که نمی تواند دندانهایش را برای جویدن غذا و دست هایش را برای شانه کردن موهایش و چشم هایش را برای دیدن دختر همسایه با حقوق و مزایا استخدام کند! دست و چشم و دندان یا از عهده کاری برمی آیند یا نه؛ و اگر بربیایند، بی تمنای صاحبِ بدن، برای بقا و نیاز خود، به بهترین شکل ممکن انجامش خواهند داد. به تقاضای پدرخوانده از او نگاه کنیم: از او نمی خواهد سری ببرد، آواز سوزناک بخواند، مگس ها را دور کند یا رنگ پرده های خانه را انتخاب کند. پدرخوانده از دندان، امکان دندان را تقاضا می کند: از مرده شور تقاضای شستن مرده می کند. ناباوریِ بوناسرا و تصور غلطش از معنای خانواده تا آن زمان را شاید بسیاری از تماشاگران شریک باشند در آن لحظه، اگر حواسشان پیِ قاتلِ سانی، همسرِ مایکل یا پول موادمخدر نرفته باشد.


ادامه دارد



the Godfather(Francis Ford Coppola)-1972

جبر

"خانواده پاسکوآل دوآرته" اصرار دارد واقع گرا و مستند به نظر برسد. گرچه بدون این اصرار هم رئالیستی است اما نویسنده ترجیح داده است مدام سند و مدرک ارائه کند و برایمان سوگند یاد کند انگار در محضر دادگاهی باشد. در واقع به اصرار، مای خواننده را در جایگاه قاضی و هیات منصفه قرار می دهد و اجازه نمی دهد به تماشا بسنده کنیم. بعد از این تعیین جایگاه، متن اعترافات پاسکوآل در اختیارمان قرار می گیرد. اما داستان، "اعترافات پاسکوآل دوآرته" نام نگرفته و به نام خانواده اوست. انگار از همان آغاز بگوید که اگر او جای دیگری متولد شده بود، خانواده دیگری داشت، خاطرات دیگری هم داشت و ماجراهای دیگری برای نقل کردن؛ تاکیدی بر این که همه چیز از جبر جغرافیایی آب می خورد و پاسکوالِ قصه ما بی اختیار و بی تقصیر است. نویسنده، ابتدا ما را در جایگاه قضاوت گذاشته و بعد، حکمی را که از پیش صادر شده برای اعلام بهمان تحمیل کرده و به این ترتیب در تجربیات یا دست کم احساسات پاسکوآل شریکمان کرده است: ابزارِ بی اختیارِ نمایشی بودن و بس.

او

او ،بود.

+ نوشته شده در شنبه یکم تیر ۱۳۹۲ ساعت 1:42 شماره پست: 680


میان تنهایان تاریخ سینما، مایکل کورلئونه بد جوری توی چشم می زند:مردی که در جشن عروسی خواهرش، میان آن همه مرد کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید به تن و گل قرمز در جیب،در لباس نظامی به چشم ما معرفی می شود؛ که وقتی تمام اعضای اصلی و فرعی خانواده اش، دور هم درباره سوء قصد صورت گرفته نسبت به پدر و پدرخوانده شان می اندیشند، خبر سوء قصد را به اشاره تنها نزدیکش در روزنامه ای می خواند و از آن نزدیک دور می شود به اقتضای خبر؛ که وقتی همه در کنار هم در ملک خانوادگی، تاثر و تصمیم را با هم به اشتراک گذاشته اند، به تنهایی در بیمارستان خاموش، از تشخیص تا تصمیم، تا اقدام و تا تحمل عواقب را به تن و جان می خرد؛ که وقتی خانواده که مستمر بزرگ تر شده است،در شادی بازگشت نقطه اشتراکش است، در فراق، در بیابانهای خلوت، رویای تنها نبودن در سر و تن می پروراند، رویایی که در شعله های آتش به فصل مشترک می رسد با تن پر گلوله برادرش؛که بار دیگر، این بار با دیوارهایی و دری، دور می شود از تنها نزدیکش تا تبدیل شود به مرکز مشترک خانواده ای که پهن و پهن تر می شود، تا ضامنی باشد برای تنها نماندن هیچ کدام از اعضایش؛ که باید نگران باشد در جمعی که بی خیالی فصل مشترک آن است و باید غمگین و خشمگین باشد در لحظه ای که شادمانی همگان را پیوند می دهد؛که حتی وقتی مرگ، درد مشترک کسانی است که سهم اشتراکشان را او می پردازد، سهمش زندگی است؛ که تنها نصیبش از خانواده ای که تنهاییِ او،ضامن اجتماع و اشتراکش بود ،تصاویر بی جانی است شاهدِ از دست دادن آخرین اشتراکش با اعضای آن :جان.


             

در اهمیت پاسخ ها

در واقع سوال اصلا این نیست که "چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟*" سوال این است که چه جوابی پسندیده است؟ تقریبا مثل همیشه در همه جای زندگی روزمره تان. وقت تحصیل مثلا؛ برای نوشتن پاسخ های سوال های روی برگه های امتحانی تان، توی ذهنتان دنبال جواب درست سوال می گشتید یا جواب مورد انتظار مصححِ برگه؟ وقتی دوستی آشنایی نظرتان را درباره لباس تازه اش، شریک زندگی اش، فرد منفورش یا تیم محبوبش میی پرسد، نظرتان را در اختیارش می گذارید یا چیزی را که خیال می کنید شنیدنش را طلب می کند؟ وقت تعمق در معناهای جهان هستی دنبال پر کردنِ تدریجیِ جای خالیِ توی ذهنتان هستید یا انتخاب قطعه مناسب از بین گزینه های قبلا آماده شده؟... نه...مهم نیست چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟ مهم این است که شما چه کسی را برای انجام این کار می پسندید.


 

زاویه

برای خوب دیدن باید از سطح مردم ارتفاع گرفت و  به محلِ تماشاشان از بالا نگاه کرد.


yojimbo(Akira Kurosawa)-1961