یادداشت
یادداشت

یادداشت

خوب بخوابید

همه آدمها زیر بار حرف زور نمیرن. مثلا بعضیاشون به فرمان زمان بزرگ نمیشن و کوچیک میمونن.نه فقط از منظر قدرت نفوذ بر جامعه بشری، بلکه از منظر ظاهر و سایر هنجارها مثل دغدغه و نیاز و سرگرمی و .... اونوقته که سوالای محبوب متولد چه سالی هستی و چند سالته، تمام طول و عرض جغرافیایی محاسبات شما رو به هم میزنه. البته درمانهایی برای این بیماری هم وجود داره و پزشکهایی خوشحال میشن از تجویز داروهای یکسان سازی ولی خب طرف اگه از رو خط تولید پریده بیرون لابد محصول نهایی رو دوست نداشته دیگه؟... فهمیدن این جور چیزا خب سخته..شما هم گرفتار زمان بندی داروهاتون هستید و نباید بهتون سخت گرفت.


فرود

هر آدمی وقتی خاطره ای، داستانی تعریف می کند اوجش را می گذارد آخر (البته اگر داستان را تا به آخر در ذهن داشته باشد و قصد نداشته باشد مطابق سلیقه مخاطب، شرایط جوی و نوسانات ارز گام بعدی را تغییر دهد)؛ رسم داستان گویی و حفظ مخاطب این است.چیزی که در بیشتر تجربیات مخاطب واقع شدنمان در داستان گویی، تجربه اش کرده ایم. این اوج، در فیلم های رزمی (نه الزاما مبتنی بر هنرهای رزمی) به شکل مبارزه ای طولانی و سرنوشت ساز در دقایق پایانی فیلم ظاهر می شود. اصلی است که تخطی از آن انگار مجازات داشته باشد، به شدت و دقت رعایت می شود. شمشیر سرنوشت(که من عنوان ژاپنیش را که به مسیری اشاره دارد، ترجیح می دهم اما ناچارم از عنوان بین المللیش استفاده کنم ) هم این قانون را رعایت می کند با یک سکانس 8 دقیقه ای فراموش نشدنی. طراحی و اجرای این سکانس، به محض بروز دیوانگیِ ریونوسکه و از بریدن دیواره های حایل میان او و جهانِ بیرون از او تا پایان فیلم، بی نظیر اگر نباشد کم نظیر هست. کشتاری بی دلیل و بی معنا که میانِ خیری و شری یا حقی و باطلی داوری نمی کند. دنبال خیر و حق بخواهید بگردید و آرزوی پیروزیش را در ضمیرتان بخواهید بیابید تا رضایتی تامین و فایده ای حاصل کنید، بیرون از صفحه نمایش و روی صندلی، در خودتان، آن حق و نیکی را می یابید و مرگ صحنه ساز را آرزویتان (در این زمان، فراموش می کنید که مدتهاست خیال می کنید با وجود حکم اعدام از هر نوعش و برای هر جرمی مخالفت ذاتی دارید). البته عدم این جستجو ممکن تر است در مخاطبی که تا به این پایان رسیده است. او می تواند این درگیری را بین دو قطب نبیند، حتی نه دو قطب درون آدمی. این نبردِ من با من کاملی است و پیروز و بازنده ندارد، نمی تواند داشته باشد.پس شمارِ مردان شمشیر به دست و منشا ظهورشان هم پرسشی نمی شود .

و ناگهان، فیلم به پایان می رسد بی نتیجه ای. خیر و شر جو خب می داند که تن، بی خون دیگر بر پا نمی ایستد و شمشیر نمی زند و راضی است از پیروزیِ خود (با "د" در پایان) بر شمشیر. دیگری هم می داند که پایانی نیست بر رنج و همین است که هست! هر دو اما در اوج رها شده اند و لذت سقوط آزاد را چنان لمس می کنند که رسیده و نرسیده به زمینِ هموار، بر می گردند به اوج برای باز رها شدن؛8min rewind !؟ دیگر لذت- اگر باشد- فقط لذت شمشیرزنی است و بس! برای رها شدن باید به اوج رسید، پیاده شدن روی قله، ارتفاع را کوتاه می کند و سقوط را پرش یا پرتاب!

بر می گردیم به نقطه آغاز، دور از اوج؛ راه می افتیم؛ فیلم می شود همسفرمان، ما می شویم مسافر مدامش...

 

 

 The sword of doom/ Dai-bosatsu T?ge( Kihachi Okamoto)- 1966 

 

بهای سرگرمی

شما می توانید معتقد باشید بشر حق ندارد با چیزهایی که در کتاب های درسی هنر گفته اند سرگرم شود و سرگرم شدن خلاف هنر است و بر حسب اعتقاداتتان آرزوی انقراضِ مثلا کمدی اکشن را داشته باشید تا دامان هنر از آن پاک شود؛ یا اینقدر آزاد اندیش باشید که اجازه بدهید(در اندیشه هاتان) هنرنفهم ها اسباب بازیشان را داشته باشند و پاک نگه داشتن چشمتان از غیر هنر را خود به عهده بگیرید، بی نسل کشی! عقیده است؛ من می توانم مخالفش باشم و در عین حال به وجودش احترام بگذارم ؛اما اگر فکر کردید سرگرمی، هنر هست فقط اگر محبوب شما باشد آن وقت احترام هم فقط از محبوب و محب می گیرید. در هر حال، کمدی اکشن وجود دارد و فراوان فیلم ها را تعریف می کند، هر سال. فیلم هایی که کیفیات متفاوتی دارند و با وجود میل ما به کلی نگری، نمی توان نظری کلی و یکسان درباره شان داشت و فقط می توان از معیارهایی یکسان برای سنجش کیفیت و ارزششان استفاده کرد.

Dabangg فیلم خوبی است؛ به همین صراحت. شما می توانید داستانش را دوست نداشته باشید چون دغدغه های بزرگتان را در آن نمی یابید (مثلا به این دلیل که خوب جستجو نمی کنید)؛ می توانید اغراق هایش را دوست نداشته باشید چون طرفدار واقع گرایی(حتی افراطی) هستید؛ می توانید ترانه ها و رقص هایش را نپسندید چون با نوع دیگری از موسیقی و تصویر خو گرفته اید؛ می توانید از شمایلِ مردمان و آداب و رسوم و فرهنگ و رفتارِ سرزمین میزبان داستان بیزار باشید و چیزهای شیک تر و تمیزتر و تکراری تری را برای چشمها و گوشهاتان تجویز کنید؛ اما نمی توانید منکر کیفیت اجرایی اندیشه سازندگان فیلم باشید. اندیشه ای که شاید برای شما محترم نباشد ولی موجود هست.

خیال تغییرِ تقریبا هیچ کدام از جزئیات فیلم، نمی تواند از ذهن من و شمای مخاطب بگذرد بی آن که تغییر اساسی در کلیت و ماهیت محصول نهایی به وجود بیاید. نه کلمه ای از دیالوگ ها و نه حتی شکل ادای آن کلمات. بازیگرها هر کدام آفریده ای بر پرده دارند که جز آن ها، مدیون فیلمنامه نویس و طراح لباس و طراح گریم و انتخاب کننده لوکیشن و طراح صحنه و سازنده موسیقی و ... هم هست. ترانه ها و تصویرسازی های مربوط به آنها، قابل حذف یا کوتاه شدن نیستند. هر کدام نقشی در پیشبرد فیلم(نه صرفا داستان و روند حوادثش) دارند و وظایفشان که معرفی شخصیت، شرح حالت روحی او، شرح موقعیت یا ... است را به خوبی انجام می دهند. کمتر چیزی صرفا برای نوازش چشم مخاطب و ارضای او از هر جنبه ممکن دیگر، ثبت شده است. به جای باج دادن به مخاطب هدایایی به او می دهد.

Dabangg یک سرگرمی با کیفیت است؛ یک فیلم با کیفیت است؛ یک محصول سینمایی با کیفیت است؛اما هنر نیست انگار.

 

 
 
Dabangg(Abhinav Kashyap)-2010

 

تاثیر مخرب وقوع

دنی کالینز را دوست تر داشتم اگر آن تاکیدِ بر اساس رخداد واقعی بودن را نداشت اگر آن مصاحبه دنی کالینز و بریده جراید را در پایان  نداشت. بی این ها می شد کلی از فیلمنامه نویس ممنون بود اما الآن منتِ وقوع را بر سر داریم.

 

 

+پافشاری آل پاچینو در آفریدن انواع شاغلین در هنرِ در پیری با وسواس خودکشی را باید به حسابی گذاشت؟

Danny Collins(Dan Fogelman)-2015

 


عصر صرفه جویی

خواسته یا ناخواسته میکی هیراته بیشتر از آن که یک شخص باشد یک نماد است. آن دو شمشیر را که حملشان حقی بود روزی و وظیفه شد روزی دیگر، را حمل می کند اما روی کیمونوی راحتی* و با موهای بلند شده کف سر**. برهنه از لباس رزم، انگار پرده نقاشی بیرون از قابش: رونین. اقامت در معبد را هم می توان بخشی از تصویر ایدئولوژیک این طبقه دید. گرفتن و رها کردن ماهی ها برای شب کردن روز هم تضاد درونی ایدئولوژیک را تصویر می کند.

تخلیه شده از بیرون و فرسوده شده از درون، او چکیده طبقه سامورایی در عصر توکوگاواست، نه فقط یک رونین. عصری که جنگ کوچک شده و تکثیر و دیگر در تعلق و تحت حاکمیت امپراطوری نیست، بلکه داراییِ طبقات پایین اجتماع است. داریم از سنت به سوی مدرنیته گام بر می داریم. آدم ها یا جایشان را به ابزارها می دهند یا ابزار می شوند. سامورایی، خرید و فروش می شود مثل هر سلاح دیگری: یوجیمبو. سلاحی که ارزشش بر اساس قدرت تخریب گریش تعیین می شود و اگر خراب شد و کارایی تبلیغ شده را نداشت می شود دورش انداخت و تفنگ خرید یا هر قادر به کشتارِ بی نشانه ای را به کار گرفت. ارزانتر تمام می شود.


the tale of Zatoichi(Kenji Misumi)-1962

*کیمونو با آن دامن تنگ مناسب سفر (که در ژاپن وقت معمولا به پای پیاده انجام می شد)و رزم نیست.

** نتراشیدن موی کف سر به معنای بی نیازی از حمل کلاه خود بر سر است. پس گاهی از اندازه موهای جلوی سر سامورایی می توانید فاصله آخرین روز خدمتش با روزی که به تماشایش نشسته اید را حدس بزنید.

 


خواستن تا توانستن

زن را معمولا انسان نمی فهمند که با(به وسیله) او بشود از انسان و متعلقاتش (مثل دردهایش،زخم هایش، طعم هایش،..) گفت. پس داستانِ تکراری را یک بار هم مردانه باید گفت اگر فهمیده شدن خواسته ای باشد.

 
 
 
 
happy together (Kar Wai Wong)-1997

 

 

حال

رودخانه سیاه، ضعف های زیادی دارد. ضعف که نه، قوت هایی دوست نداشتنی، تکراری و زیادی کهنه و کلیشه ای دارد مثل انعکاس پلیدی و نیکیِ سیرت در صورت، خط کشی بین نیک و بد، استفاده نمادین از ابزاری مثل کتاب و چتر، افراط در واقع نماییِ نقطه ای در بعضی از خرده داستان هایی که تعدادشان از تحمل حجم فیلم شاید قدری بیشتر باشد.

 اما قوتی هم دارد که ضعف است از دیدگاهی دیگر: پایان بندیِ منتظر. سنتِ جذب مخاطب، پنهان نگه داشتنِ پاسخِ یک "چه؟" است و پرده برداری از آن در نهایتِ ممکنِ شکوه؛ اما رودخانه سیاه، تماشاگرش را به دنبال "چگونه" ای با خود می برد. بی نیازی به حدی است که پایان را با شرحِ کامل بر پوسترهای تبلیغاتیِ فیلم به هر تماشاگرِ احتمالی هدیه کرده اند و هیجانی که می فروشند، راه است نه مقصد.

        

قتلِ آفتاب (که می سوزاند) به دست او که سایه چترش را از سرش ربوده بودند؛ و حکومتِ شب بر بعد از این، سرنگونی است برای چتر آفتابی. 

در راهِ آن پایان

Black river(Masaki Kobayashi)- 1957