یادداشت
یادداشت

یادداشت

?Where are you sensei

کوروساوا در "درسو اوزالا" کتابی که خوانده و دوست داشته را صرفا برایمان تعریف می کند؛ خبری از آن اقتباس های شگفت انگیز استاد نیست. اصلا خبری از استاد نیست. اسامی توی تیتراژ را حذف کنید(حذف هم نکنید تعداد افرادی که می توانند تیتراژ روسی را بخوانند و هم بازی ما هم باشند آنقدرها نخواهد بود!) و فیلم را به کسی نمایش بدهید که از فهرست آثار آکیرا کوروساوا بی خبر است ولی بیشتر از 50 درصد ساخته های ژاپنی او را تماشا کرده است و مثلا "سریر خون" و "هفت سامورایی" و "راشومون" و "آشوب" و "ریش قرمز" را می شناسد، هیچ حرفتان درباره نام کارگردان را باور نخواهد کرد. در این فیلم کوروساوا خلقی انجام نداده است، اوی هنرمند اینجا نیست؛ اوی پدربزرگ، اوی رفیق شاید ولی اوی استاد را در "درسو اوزالا" پیدا نمی کنیم.



Dersu Uzala(Akira Kurosawa)-1975

زاویه

برای خوب دیدن باید از سطح مردم ارتفاع گرفت و  به محلِ تماشاشان از بالا نگاه کرد.


yojimbo(Akira Kurosawa)-1961

the real thing!

شمشیر، برای این سامورایی های جوان، بخشی از آرایش ظاهر است؛ درست مثل شیوه نشستن، مثل شیوه پوشیدن، سخن گفتن، اعتراض و شورش و مبارزه کردن. مثل کلام برای روشنفکرهای جوان جامعه امروز ما! همان طور که از این 9 نفر، کاری جز ویرانگری و در بهترین وضعیت، پیروی بر نمی آید و با بستنِ دو شمشیر و تراشیدن موی سر و حمل نشان و عنوان خانوادگی، سلحشوری ازشان بر نمی آید، بر زبان داشتن "به مثابه" و "ساز و کار" و رعایت تمامیِ فهرستِ ملزومات و مقدساتِ روزی روزگاری، چراغی در هیچ فکری روشن نمی کند؛ روشن کردنِ بیرون و تابیدن بر این و آن و اینجا و آنجا کجا؟ مثل همین مردِ ژولیده ی ژنده پوشِ مستِ یک شمشیری که آن یکی را هم نه چون نشان افتخار و سمبلِ برتری و ابزار کشتار و هر کاربردِ دیگرِ آمده در شناسنامه و ویکی پدیا، بلکه مثلِ عصا و تکیه گاه، به کار برده است، نوری اگر برای فکری می جوییم در همه گناهانِ بوشیدوی تلگرامی و کافی شاپی و کارگاهی و انجمنی و مسابقاتی شاید بیابیمش!


 

Sanjuro(Akira Kurosawa)-1962

این پایین

به خاطر دودِ صورتی رنگِ فیلمِ سیاه و سفیدش، به خاطرِ بالاها و پایین هایش، نه به خاطر قصه و پیام هایش(که گذاشته ایم برای اهلش و هواخواهش)، از یاد نبردنی است و دوست داشتنی.

 

 

من هم آن پایین، زیرِ میز، یک گوشی که می توانم داشته باشم!... دارم؟...

 

 

High and low / Tengoku to Jigoku* (Akira Kurosawa)-1963

______

* به گواه فرهنگ واژگان ژاپنی-انگلیسیِ روی میز من و عده ای دیگر، عنوان ژاپنی از بهشت می گوید و جهنم.


شکل

من که کوچک بودم کوروساوا بزرگ بود، خیلی بزرگ.*اختلاف اندازه هم که زیاد شد خب ترس می سازد؛ و در برابر ترس های بزرگ هم آدمی زاد تا به امروز دو راهکار کارامد شناخته است: پرستش و گریز.من که کوچک بودم فیلم های کوروساوا(خلاصه می شدند به آشوب،یوجیمبو و سریر خون)پر بودند از مردمانی که شبیه ما لباس نمی پوشیدند، شبیه ما راه نمی رفتند،شبیه ما نمی نشستند، شبیه ما غذا نمی خوردند و شبیه ما نبودند. واکنش های درست تا امروز تعلیم شده به آدمی زاده در برابر ناشناخته هم که همان راهکارهای جواب گرفته برای کنار آمدن با اختلاف انداره است. 

خب من دست و پای باز دوست داشتم و دارم هنوز و دیوارهای دو سوی صراط مستقیم برای دست های باز زیادی به هم نزدیکند، پس راه دوم.

بعدها بزرگ شدم**. آدم بزرگ هم بی برو برگرد باید تصمیم های وقتی که کوچک بود را باز از نظر بگذراند. چون بازبینی کار وقت گیری است، رسم فرزندان برجسته آدم شده است عکس کردن بی استثنای تمامیشان. امتیاز عدم برجستگی، داشتن وقت کافی برای بردن لذت بازبینی و تفاوت رفتار با تنوع تصمیمات است.ملاقات من و "ریش قرمز" در همین دوران بلند بازبینی رخ داد. همان بود که بود: بیگانگان کوروساوا اما در قابهای او، چیدمان او، سرعت از او گرفته و در تقسیمات او. از "ریش قرمز" به "آشوب"، از "آشوب" به "کاگه موشا" از آن به "در اعماق"، از این به "راشومون"، به "هفت سامورایی"،به "سریر خون"، به ... و بالاخره به "یوجیمبو"یی که خیال می کردم میشناختمش و اشتباه می کردم.من پیرمردان آویخته از درختان را نمی فهمیدم. 

 

پشت صحنه یوجیمبو

______

*خواننده بداند و آگاه باشد که کوچکی این جانب از نوع قابل اندازه گیری در سیستم متریک آمده است و بزرگی ایشان از نوع غیر قابل اندازه گیری در این سیستم؛ وگرنه "من" که باشد که خود را در معیار واحد با کوروساوا قیاس کند!

**در همان سیستم متریک

sensei یعنی استاد

منتقدین صاحب نام می گویند مادادایو فیلم خوبی است چون پیرمردی قبل از مردن آن را درباره پیرمردی قبل از مردن ساخته و فیلم ساختن را کنار گذاشته است. من چون نه منتقد هستم و نه صاحب نام می توانم نظر دیگری داشته باشم و به همین دلیل که پیرمردی تلاش کرده است خودش را دوست داشته باشد و به دیگران هم تکلیف کند، از نظر مضمونی فیلم را نپسندم؛ به دلیل کش دار و ایستا و سخنرانی محور بودنِ حرکت، از نظر ساختاری نپسندمش؛ و به دلیل تعامل باورناپذیرِ جهانِ خیالیِ نویسنده در جهانِ واقعی که به عنوان قابِ وقوعِ خیالاتش انتخاب کرده با قهرمانش از جنبه ایدئولوژیک نپسندمش؛ و به دلیلِ پس زمینه نوستالژیک از کارنامه حرفه ایِ فیلمساز و خیره شدن ها و ستودن های قاب بندی ها در خدمت داستان های ساده ای که عمق از شیوه روایتی کارگردان(نه نویسنده-حتی در صورت یکی بودن) می گرفتند در ارتباط حسی با آن شکست بخورم. مختصر، من قادرم این آخرین اثر فیلمساز را نزول بدانم نه اوج؛ گیرم لذت های نقطه ای ببرم از پایان بندی، از گربه ای، از جمله ای، از قابی، از ایده ای ولی نه از madadayo (به معنی "هنوز نه") ای. من، به عنوان یک هوادارِ یک قهرمان شاید دوست تر داشتم او را بی وصیت نامه اش به خاک بسپارم تا بتوانم زیر خاک بودنش را از خاطر ببرم با یک abayo (به معنی تقریبی "میبینمت". اصطلاحی که فیلمِ یوجیمبو* را خاتمه می دهد، از زبانِ رونینی که دیگر یوجیمبو نیست و شهر و فیلم را ترک می کند).


Madadayo(Akira Kurosawa)-1993

__________

* به معنی "محافظ"؛ رونین ها برای تامین معیشت، به عنوان یوجیمبو به استخدامِ خانواده های غیر نظامی در می آمدند و خب، بیشتر آدمکشِ شخصی رئیس این خانواده ها بودند تا محافظ (به این دلیل ساده که سامورایی ها حق/اجازه کشتن داشتند.چیزی که خانواده های غیر نظامی از آن محروم بودند!)

 

گربه ها و جاها

در madadayo گربه ای هست به اسم نورا؛یعنی ولگرد(به زبان فیلم و آدمهایش که ژاپنی است).روزی از نا کجا می آید(همان جا که همه ولگردها از آنجا می آیند) پیش استادی، می ماند و روزی به ناکجایی می رود.استاد و شاگردان و آشنایان و غریبگان همه جا را می جویند ولی گربه در ناکجا می ماند.در inside Llewyn Davis هم گربه ای هست.دست بر قضا شکل و شمایلش عجیب به نورا می ماند. دست بر قضا مالکش استادی است. دست بر قضا غایب می شود.دست بر قضا می جویندش و نمی یابندش. جای نورا دیگری باز هم از ناکجا می آید:سیاه؛ نامی آلمانی می گیرد که از یاد می رود و دیگر تلفظ می شود؛ و می ماند و می میرد(احتمالا می میرد و می ماند). گربه انگلیسی زبان ها اما به جایش بر می گردد.مثل خیلی ها که جاهایی دارند که بهشان داده شده(محل کاری، نقشی اجتماعی، نیمکتی در پارکی، لحظه ای در گذشته ای،…) و به آن بر می گردند. مثل لوین دیویس بیرون از inside ش! این گربه هم نامی دارد؛ سمبل همه برگشتنی ها(به دست توی پرانتز تقدیر): اولیس. 


 

Madadayo(Akira Kurosawa)-1993

Inside Llewyn Davis(Joel & Ethan Coen)-2013