یادداشت
یادداشت

یادداشت

او

او ،بود.

+ نوشته شده در شنبه یکم تیر ۱۳۹۲ ساعت 1:42 شماره پست: 680


میان تنهایان تاریخ سینما، مایکل کورلئونه بد جوری توی چشم می زند:مردی که در جشن عروسی خواهرش، میان آن همه مرد کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید به تن و گل قرمز در جیب،در لباس نظامی به چشم ما معرفی می شود؛ که وقتی تمام اعضای اصلی و فرعی خانواده اش، دور هم درباره سوء قصد صورت گرفته نسبت به پدر و پدرخوانده شان می اندیشند، خبر سوء قصد را به اشاره تنها نزدیکش در روزنامه ای می خواند و از آن نزدیک دور می شود به اقتضای خبر؛ که وقتی همه در کنار هم در ملک خانوادگی، تاثر و تصمیم را با هم به اشتراک گذاشته اند، به تنهایی در بیمارستان خاموش، از تشخیص تا تصمیم، تا اقدام و تا تحمل عواقب را به تن و جان می خرد؛ که وقتی خانواده که مستمر بزرگ تر شده است،در شادی بازگشت نقطه اشتراکش است، در فراق، در بیابانهای خلوت، رویای تنها نبودن در سر و تن می پروراند، رویایی که در شعله های آتش به فصل مشترک می رسد با تن پر گلوله برادرش؛که بار دیگر، این بار با دیوارهایی و دری، دور می شود از تنها نزدیکش تا تبدیل شود به مرکز مشترک خانواده ای که پهن و پهن تر می شود، تا ضامنی باشد برای تنها نماندن هیچ کدام از اعضایش؛ که باید نگران باشد در جمعی که بی خیالی فصل مشترک آن است و باید غمگین و خشمگین باشد در لحظه ای که شادمانی همگان را پیوند می دهد؛که حتی وقتی مرگ، درد مشترک کسانی است که سهم اشتراکشان را او می پردازد، سهمش زندگی است؛ که تنها نصیبش از خانواده ای که تنهاییِ او،ضامن اجتماع و اشتراکش بود ،تصاویر بی جانی است شاهدِ از دست دادن آخرین اشتراکش با اعضای آن :جان.


             

no greater love

خب دارم دوباره این سه گانه رو می بینم:

زیر برف
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:17 شماره پست: 741

در روزگاری که هنوز مردم جهان بابت فرود آمدن بمب اتم بر سر مردم ژاپن ، دلسوزی را جایگزین نفرت خود از آنها نکرده بودند، ماساکی کوبایاشی سه گانه the human condition* را ساخت و در آن نه اشاره ای به آن بمب کرد و نه تلاشی برای رفع اتهام. او اتهام را تفهیم کرد.اتهام  نه متوجه ژاپن و نه ژاپنی است که متوجه طرز تفکری جهانی است که ژاپن هم از آن مستثنا نبوده است(و شاید نسبت به بعضی سرزمینها میزبان بهتری  بوده باشد برایش): کارگر را کارگر، سرباز را سرباز، اسیر را اسیر، چینی را چینی، روس را روس، ژاپنی را ژاپنی، زن را زن و مرد را مرد دیدن و نه همه اینها را انسان دیدن.

 ژاپن تجاوزکار مغلوب می شود و سزای آن را نه صاحبان تفکر تجاوزگر، که سرزمین ژاپن و مردم آن میبینند ، چون اینها ژاپنیند و آنها پیش از ژاپنی بودن افسرند و قوانین بین المللی از حمایت از افسران می گوید و نه ژاپن و ژاپنیها یا انسانها.

و البته که آنچه ژاپن را مغلوب می کند، نه اندیشه برتر، نه طرز فکر نو که سلاحهای جدیدتر و پرتوان تر است.اصلاح، در قالب کاجی[1]،با مخالفت مواجه می شود، تمسخر می شود،تقدیر می شود،پشیمان می شود، پریشان می شود،همراهی می شود، پذیرفته می شود،شلاق می خورد،از زمین گرفته می شود و کهنگی جایگزینش می شود،سنگ می خورد،به جنگ اعزام می شود، از دست می دهد،گرسنه می ماند، ناتوان می شود، تجدید قوا می کند، امیدوار می شود، محبوب می شود، مطلوب می شود، منفور می شود، تضعیف می شود،مورد خیانت واقع می شود، تسلیم می شود،اسیر می شود، نادیده گرفته می شود ، هدف می شود، آرزو می شود،جدا می شود، زیر فشار می رود، تنها می ماند،تحلیل می رود، از پا می افتد و برف رویش را می پوشاند.


                         

[1] شخصیت محوری این سه فیلم

*I:no greater love

II: road to eternity

III: a soldier's prayer

دارایی

برای مجید مویدی:


samurai assassin(کیهاچی اکاموتو)-1965[**]

+ نوشته شده در شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 17:45 شماره پست: 695


من همه چیز داشتم، غیر از وجود خارجی.


                                           

 

هی قهوه و هی سیگار

یه جایی یه چیزی خوندم،یاد اینا کردم:

قهوه و سیگارها(جیم جارموش)-2003[***]
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 18:55 شماره پست: 229

«قهوه و سیگارها» به عنوان یک فیلم یکپارچه ، حرکتی است که از یک وضعیت کاملا فانتزی آغاز می شود، به واقعیت می رسد، در خیال فرو می رود و با اعلام آغاز پخش اخبار به پایان می رسد و ناگهان در واقعیتِ ساختگیِ حاصل از تخیلِ تحریریه های خبر سقوط می کند؛ چنان مدار تسلایی که ناگهان از کار می افتد[1]؛ درست مثل زندگی انسان در آخرین اپیزود فیلم.

«قهوه و سیگارها» به عنوان مجموعه ای از اپیزودهای مستقل،نگاههای متفاوتی است به روزمرگی یکسانِ انسان ها:حرفها، اعمال و ژستهای تکراری، بدون اعتقاد، از روی عادت و مطابق عرف، حتی در غیر عادی ترین شرایط قابل تصور مانند اپیزود اول!

تنها در یک اپیزود، یک نفر مخالف عرف، عادت، هنجار، رسم و یا هرچیز دیگر رفتار می کند: اپیزود «مشکلی نیست». تنهاییِ مرد تنهایی که در تفریح انفرادیش، مستمر جفت می آورد. تنهایی ای که دوست خیرخواه ذره ای به درکش نزدیک هم نمی شود اما به صدای بلند اعلام می کند که «می فهمد»؛ دوست خیرخواهی که برای نمایش خیرخواهیش به دیدن دیگری آمده است، نه برای دیدن او؛ که از شنیدن مشکلش خوشحال خواهد شد و نه از تجدید دیدارش؛ که  از انجام وظیفه هایش احساس رضایت می کند، نه از دوستی کردن و دوستی داشتن؛ که تمام جامعه است در برابر فرد.

 _________
[1] در یکی از اپیزودها این حادثه رخ می دهد.

چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱ ۱۹:۴۴
مرسی که رفتی فیلم رو دیدی رفیق، با نظرت موافقم که فیلم در کلیت مجموعه ای از اپیزود های مستقل هست با نگاههای متفاوتی که به روزمرگی کرده، ولی در جزئیات، هرکدوم از اپیزود هاش حرف هایی قابل بحث دارن که البته تو به چند تاشون اشاره کردی، غیر متعارف ترین اپیزود که اولی هست و زمان فیلم برداریش هم گویا هفده سال پیش از ساخت نهایی فیلم بوده، به نظرم جارموش همه ی حرف فیلم رو به یکباره میزنه، همون پوچی و بیهدفی و بی معنایی زندگی...فیلم برداری این اپیزود که از بالا فنجون های چایی رو نشون می ده و جا عوض کردن این دو تا ادم منو به این فکر انداخت که تو هم اگه میخواسی همین رو بسازی با همین زاویه فیلم میگرفتی ...


90 درصد من هم همین کارو میکردم. تو فکرم یه اپیزود بنویسم واسش!!
اون اپیزود اول رو اگه مستقل از مجموعه بود بیشتر دوست داشم، مستقلا بیشتر حرف برای گفتن داره تا توی این مجموعه به نظرم .بقیه مجموعه که پشت سرش میاد مانع از این میشه که درد ضربه ای که به آدم میزنه باقی بمونه، بلافاصله روش با طنز دوقلوها پوشیده میشه.
چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱ ۲۱:۴۲
موافقم ، اون اپیزود یک سر و گردن از بقیه اپیزود ها بالاتره...پس تا هنوز ذهنت مشغول چیز جدیدی نشده زود دست به کار شو واسه نوشتن اپیزود خودت .


چشم


تفریحات
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۱ ساعت 13:28 شماره پست: 257

روز-خارجی-پارک

یک فنجان قهوه درست در مرکز دایره ای که صفحه یک میز شطرنج است قرار دارد.مردی ایستاده و مستقیم به فنجان نگاه می کند.با تردید نزدیک می شود اما ناگهان گویی توجهی به فنجان نداشته است از کنار میز عبور می کند و می رود.چند لحظه بعد با تردید از همان سمتی که خارج شده است بر می گردد.اطراف را کنترل می کند.با احتیاط با دست، دمای فنجان را کنترل می کند، کلاهش را روی فنجان می گذارد و می نشیند.مضطرب است. با ناخنهایش بازی می کند و مدام اطراف را کنترل می کند.

مرد دیگری از کنار میز عبور می کند؛ در فکر است، دستها در جیب و به زمین نگاه می کند.

مرد اول: آقا..

مرد دوم متوقف می شود و با حرکت سر از او می پرسد  که چه می خواهد؟

مرد اول: آتیش داری؟

مرد دوم: چی؟

مرد اول: سیگار داری؟

مرد دوم: نه

مرد اول پاکت سیگاری بیرون می آورد و تعارف می کند.

مرد اول: سیگار؟

مرد دوم سیگاری بر می دارد.مرد اول تعارف می کند که بنشیند و او می نشیند.به سیگارهایشان نگاه می کنند و با آن بازی می کنند.مرد اول گویی ناگهان چیزی را به یاد آورده است سر بلند می کند.

مرد اول: قهوه؟

مرد دوم با حرکت سر علاقه مندی خود را نشان می دهد.مرد اول کلاهش را از روی فنجان قهوه بر می دارد.احساس پیروزی می کند.

مرد اول(با خوشحالی): باید سرد شده باشه.

مرد دوم (با دست دمای فنجان را کنترل می کند): آره سرد شده.

فنجان را به حال خود می گذارد ، اما دیگر هیچکدام سرگرم سیگارهایشان نیستند.همدیگر را نگاه می کنند و گاه به گاه لبخند می زنند.

مرد سوم با لباس ورزشی در حال دویدن کمی دور از این دو در حال عبور است.

مرد دوم(تقریبا فریاد می زند): آقا آتیش داری؟

مرد سوم چند لحظه توقف می کند، سپس به آرامی به سمت آنها می آید و کنار میز می ایستد.

مرد سوم: نه.

 

(اپیزود دیگری از من است برای فیلم قهوه و سیگارها)


قهوه و سیگارها(جیم جارموش)-2003[***]-2

+ نوشته شده در جمعه هشتم آذر ۱۳۹۲ ساعت 13:28 شماره پست: 977

زمان را همیشه می شود داشت، اما هیچ وقت نمی شود نگه داشت.



coffee and cigarettes(Jim Jarmusch)-2003

از اول به دوم و برعکس

دلیل لازم بود فرض کنید به مناسبت هشتمِ مارس از آرشیو وبلاگ قدیمی من بیرون آمده است:
 
از اول به دوم و برعکس
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ ساعت 15:41 شماره پست: 1073

راحت می توان In a lonely place* را در تحلیل وضعیت روحی مردی دانست، که لابد نامی جذاب و شایسته مطالعه در روان شناسی دارد این کلا ناگهانی و شدید بودنِ همه چیزش: خشمش، فعالیت ذهن خلاقش، تصمیم گیریهایش و عشقش؛ اما در اصل، تحلیلی روی این مرد انجام نمی شود و دیکسون استیل، فقط نقطه ای است در مرکز، فقط بهانه ای است برای به نمایش درآمدن تمامی اطرافیانش و تحلیل آنها. فیلم از همان ابتدا این را به ما متذکر می شود، وقتی که دیکسون پیش از ورود به رستورانی که محل تجمع دوستان و دشمنان است، به درخواست امضای کودکی متوقف می شود و در حال اجابت تقاضای کودک می پرسد:«من کیم؟» و صدای کودک دیگری بلند می شود که «خودت رو به زحمت ننداز، اون هیچ کس نیست» ، حرفی که با تصدیق خود این نویسنده مواجه می شود، هم زمان با ثبت نامش در دفترچه امضاهای کودک. دیکسون استیل بهانه ای است برای دیده شدن دیگران، درست مانند شغلش و آثارش:  فیلمنامه نویس و فیلمنامه هایش بهانه هایی هستند برای به نمایش درآمدن کارگردانان و بازیگران. این مرد ، بهانه ای است برای فکر کردن به آن زن. زنی که نجات بخش وارد داستان می شود: با شهادتش این مرد را از دستگیر شدن به اتهام قتل نجات می دهد و  با حضورش شوق نوشتن و لذت زندگی را به او برمی گرداند. زنی که به هرچیز دو بار فکر می کند، درست بر خلاف مرد که مرزی بین فکر و عملش وجود ندارد(شغل نویسندگیش و خلق در آنِ نوشتن، بیش از آن خشمهای ناگهانی موید این مطلب است).

 آدم برای اینکه به چیزی دو بار فکر کند باید هر دو بار همان آدم باشد، اما آدمی که هنوز کسی را نجات نداده است، همان نیست که نجات دهنده است.

 زنی، روزی توسط مردی دوست داشته شد و او را نجات داد. زن دومی که توسط مرد نجات یافته دوست داشته می شد به ماجرا دوباره فکر کرد و گرفتاری نیافت تا نجات دهنده اش باشد... او هر روز نوشته هایی را تایپ می کرد که مرد می نوشت، جاهایی می رفت که مرد می رفت، صبحانه ای را آماده می کرد که مرد می خورد و صبحانه ای را می خورد که مرد آماده می کرد،حرفهایی می شنید که درباره مرد بود ،به سوالهایی جواب می داد که درباره مرد بود و به مرد فکر می کرد .... پس گرفتار را یافت : زن دوم؛ زنی که زن اول باید برای نجاتش بر می گشت: زنی که توسط مرد دوست داشته نمی شد، که با او جایی نمی رفت، که به او فکر نمی کرد، که حلقه ای را که او خریده بود در دست نداشت، زنی که فرصت داشت به هرچیز دو بار فکر کند. پس جایی در پروازِ پُرِ نیویورک رزرو کرد تا اگر کسی در فکر کردنِ دوباره اش به پرواز کردن به نیویورک، از این کار منصرف شد، آن جا به اویی برسد که باز می گردد از زنِ دوم به زنِ اول.

 

* به کارگردانی نیکلاس ری، محصول 1950



In a lonely place(Nicholas Ray)-1950

روزی روزگاری جایی

سه یادگار از روزهایی که هنوز بیگ بنگ بلاگفا رخ نداده بود و هنوز عده ای از وبلاگ نویس ها درگیر هزار جور مسئله مهم و جدی نشده بودند و وقت برای با هم به چیزی فکر کردن داشتند:



سومین تلاش برای رنگا*

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۳ ساعت 18:11 شماره پست: 1224

پس از حدود 50 روز و با مشارکت 10 نفر، این پست در 100 جمله نوشته شد: 


چهار زانو زیرِ تقلیدِ خورشید نشسته ام، بی آسمان (من)

شکوه ستاره ای در قلبم مرا می خواند (صبا)

گره خورده اند ستاره و خورشید باهم بی هیچ حرفی (محبوبه)

سنگی مرا به یاد می آورد در باد (من)

نشسته است بر درخت،کلاغ پیر (سینوش)

آواز می خواند:واژه ها تهی دستند (صبا)

می پراکند باد خاطراتم را به نرمی (شهلا)

پنجره را می بندد دست (من)

روی صندلی فراغت،کالبدی آرام می گیرد (صبا)

در اندیشه تاراج بی رحمانه باد، به خود می نگرد(شهلا)

غمگنانه رویاهایش را نجوا می کند (هم چراغ)

بانفس ِعمیقی بخـآر ِچای اش را در ریه هایش فرو میکند (banoo)

ابر از آسمان بی باران پاک می شود ، تابستان (من)

و غوغای باد، از کشتزار های گندم تا زردی پاییز می‌دود (هم چراغ)

از دیوار مدرسه بالا می روم،روز اول مهر(سینوش)

مهربانی در اسارت جان می دهد (من)

خرمالوهای زرد، در غروب آفتاب، طعم گس تنبیه می گیرد(هم چراغ)

من جان میدهم برای ملاقات محبتت (فاطمه)

روز بر می آید در گورستان (من)

سردی مرگ، همچون برف بر تنم می نشیند(هم چراغ)

یاس های دامنه کوه برهنه شدند زیر شلاق بهار (صبا)

من هنوز در پس شیشه چه میکنم؟ (من)

به پیشواز شکوفه های تازه می روم(هم چراغ)

باران گره میخورد به درخت اقاقیا (محبوبه)

راه مرا می خواند(سینوش)

تاریخ، در خلوت خشک خویش انتظار می کشد (من)

آهنگ قدمهایی میشکند سکوت زمان را (زینب)

تاریخ، بی بهانه خود را در بستر زمان تکرار می کند (شهلا)

سرابی بیش نیست؛ آسمان با همۀ ستارگانش (کتایون؟)

او نیز روزی می درخشید (من)

آسمان در چشمان چوپانی،تخم گذاشت (صبا)

گلستانی متولد شد (من)

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست(سینوش)

لک لک آرام در کنار آبگیر به انتظار ایستاده است (کتایون؟)

ماه،چون ماهی در اسارت آب افتاد(صبا)

مبادا پرنده ، ماهی را به یغما بَرَد! (من)

در برگها جنبشی دیده نمی شود(کتایون؟)

صدای مرگ برگها در زیر پایم چه گوش نواز است!(فاطمه)

ناله ی خزان را گوشی شنوا نیست! (زینب)

تابستان تمام قد ایستاده جلوی پادشاه فصل ها:پاییز(صبا)

لاله ها می رقصند(کتایون؟)

این خونِ بی تابِ کیست؟ (من)

کوه در بهت فرو رفته(کتایون؟)

شانه می زد آبشار،گیسویش را روی کمرگاه کوه(صبا)

امشب جیرجیرکها هم خاموشند(کتایون؟)

رودِ سرخ، سپیدیِ برف را می شوید و یخ می زند (من)

ماه روی خود را پنهان کرده(کتایون؟)

چهره ای در حجاب شب،اشک می ریزد(صبا)

درختِ درد، قامت افراشته می کند به پاسِ آبیاری (من)

قلبها شکسته اند(کتایون؟)

خرده شیشه ها،روح را می خراشند(صبا)

بهانه ای نیست برای کشیدنِ انتظارِ روزِ نو (من)

زندگی روی شیروانی بندبازی می کند(صبا)

دختر فریاد بلندی می کشد(کتایون؟)

گیسوان رها شده اش را باد به یاد ها می سپارد(هم چراغ)

بر اتش می نشیند،ققنوس خسته(سینوش)

گلستان بر باد می رود (من)

دشت های عریان لب تشنه، خواب می بینند(هم چراغ)

برف، جویباری می شود، دعوتگر (من)

آسمان کدر شده(کتایون؟)

کودکی خورشیدوار بر ابر پیروز می شود (من)

پیاله ها هم از می نابش مست می شوند(سینوش)

آتشی شعله ور می شود ؛ در دل ها(کتایون؟)

مردی بر سایه روشن چهره ای،دست می کشد(صبا)

وه چه رویاهایی! دشتها از خواب بر می خیزند(سینوش)

چرا بیدار نباشم در قحطیِ تابستان و سردیِ زمستان؟(من)

چرا نخندم به پاییزهای زرد بی حاصل؟!(هم چراغ)

زندگی را دود می کنم بر پهنای بال پروانه ها(صبا)

برگها می خندند(کتایون؟)

هنوز نفهمیده ام سرخی برگها از آتش خشم است یا از شرم؟(فاطمه)

خبر آمده بهار دامن پر سیبش را روی درخت ها تکانده است(صبا)

کدام را باور کنم؟ آتش برگ ها یا خبری که صبا برای ما آورده است؟(هم چراغ)

بی یاریِ باد، آتش دامن کوتاهتری داشت (من)

تیتر بهار در باجه زمستان،یخ زد!(صبا)

هراسان از تنگ کوچه های بی برگ گذشتم(هم چراغ)

سایه های روی دیوار ،در آغوشم کشیدند(صبا)

پرنده های هراسان از خاطرات کوچه پرکشیدند(هم چراغ)

نه به بهار اعتمادی هست نه به زمستان(سینوش)

رنگِ حقیقت را زاویه ی خورشید تغییر نمی دهد(من)

از طلوع تا غروب به تماشای همه می نشیند؛ بی توقع(کتایون؟)

شب که از راه می‌رسد با ستاره ها میعادی تازه می بندد(هم چراغ)

شبرنگ های روی سرعت گیر، ستارگانی فرو افتاده اند(من)

روشنایی شمشیری است که در قلب شب شکسته(صبا)

سپیده دم را به تیغ می برد(هم چراغ)

صدای کشیشان همه جا را پر میکند(سینوش)

جایی باقی نمانده است برای نگاه(من)

فرشته ای را می خواهم بسان آدمیان(صبا)

آدمیزاده ای بود نخستینی که آدمی کُشت (من)

در دلش بتی داشت(زینب)

جهان با یک چشم بسته،نیم می شود(صبا)

چشمی در درونم باز می کنم(فاطمه)

فرشتگان،بتها و خدایان محو می شوند در نور درونی(سینوش)

نوری پنهان است در مزرعه آفتاب گردان(صبا)

روی تخمه های روی میز، جز به سوی دهان ها نیست(من)

 دهان ها مرگ را میلبعند(هم چراغ)

بیابان، زنده است و پُر آفتاب (من)

دامن پر چین خورشید در چشم می رقصید(صبا)

دیگر به پایان راهی نمانده است(هم چراغ)

باد هم بی نفس شده است (من)

 چشم هایم را می بندم تا جهان را از یاد ببرم(هم چراغ)

______________

* رنگا نوعی شعر ژاپنی است که ما به این شکل شناختیمش: 1 و 2


پیامبری پشت پنجره چشم انتظار رسالت است!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 16:51 شماره پست: 1135

(برای اینکه بدانید قضیه چیست، این پست را بخوانید لطفا.)


1.نورِ سرد به چشم فرو میشود از پسِ بادِ پشتِ شیشه (من)

2.اشک می غلطد بر گونه ی گرم جوان (زویا)

3.قطره قطره می چکد، برفِ دیروز (من)

4- گیسوی تو در باد می‌رقصد (هم چراغ)

5- زمان می لغزد از میان باران (کتایون؟)

6- کبوتری پرواز را فراموش می کند (زویا)

7- سایه ای نزدیک می شود (کتایون؟)

8.رنگین کمان را نشان می دهد (من)

9- دست می سایم به کوشش رقصان نور (هم چراغ)

10- نور چراغ، مِه را می شکند(کتایون؟)

11.خط سفید ممتد، دامنِ سیاه را دو نیم کرده است (من)

12.سری از بدنی جدا میشود (سینوش)

13- و خون به قتل‌گاه خورشید می‌پاشد (هم چراغ)

14-شهر در خواب است (من)
15- سکوتِ منتظر در رگ کوچه‌های باریک جاری است(هم چراغ)
16.موشی پیغامی به روی زمین می آورد (من)
17.پچ پچه آغاز می شود، در گوش دیوارهای خاموش(هم چراغ)
18.دانه ای جوانه می زند(سینوش)
19.کشاورزان برخاسته اند (من)
20.کوره ی آهنگران روشن است(سینوش)
21.و در شعله کسی پیداست (من)
22- مردی از تبار آهن و خشم، درفش کاویانی به دست دارد(هم چراغ)
23.خورشید به زمین تعظیم میکند (محبوبه)
24. نبردی در پیش است (زینب)
25.برف ، پنجه در پنجه خورشید می اندازد (من)
26. باران زمین را سیراب میکند(زینب)
27.درخت گیلاس شکوفه می دهد(سینوش)
28. من به دنیا می آیم در اسد (کافه...)
29. بر بام خانه ای اذان می گویند(زینب)
30. ابرها خاکستری شده اند(کتایون؟)
31.سایه ها روی گونه پایین می آیند (من)
32. شمع آب می شود(کتایون؟)
33. خورشید ظلمت را می بلعد(زینب)
34.قلب دریا می سوزد (من)
35. خاک، بوی باران می دهد(کتایون؟)
36.گریه نوزاد را آغوشی پاسخ نمی گوید (من)
37.سینه اش خشک و عاری از مهر می شود (شهلا)
38. در سال قحط، انبارها گشوده می شود (من)
39. خفاشان از لانه های خود بیرون می آیند(کتایون؟)
40.شب بر خود می لرزد (من)
41. ستاره ها خود را در پشت ماه پنهان می کنند (کتایون؟)
42. داس از دست می افتد (کافه...)
43. صدای قدمهایی از دور دستها به گوش می رسد(کتایون؟)
44.باران بی وقفه می بارد (محبوبه)
45. خورشید پیروز نبرد، مستقیم میتابد(زینب)
46. سنگ گور، محتاجِ نور و آب نیست (من)
47. اشباح از پرسه زدن خسته اند(کتایون؟)
48.نعره ای لرزه به تن آسمان ها و زمین می اندازد(سینوش)
49. لاشخورها در انتظارند(کتایون؟)
50. جان میگیرد انسان برتر در رستاخیز(زینب)

خاک
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 16:49 شماره پست: 1134

(برای اینکه بدانید قضیه چیست، این پست را بخوانید لطفا.)


1.نورِ سرد به چشم فرو میشود از پسِ بادِ پشتِ شیشه (من)

2.کنارِ شومینه نشسته‌ام یک استکان، چای در دست (هم چراغ)

3.پنهان و پیدا می شوم در دایره ی کوچک (من)

4- سایه های روی دیوار در حریق سکوت شعله ور می‌شود (هم چراغ)

5- شوق می جوشد در دل (زویا)

6.باد، خاکستری روی همه شعله ها می نشاند (من)

7.سرو، سر خم می کند به سوی رود (زویا)

8- در این لحظه‌های خاموش، من از تو بارورم (هم چراغ)

9. خورشید بر جای پای تو می تابد (من)

10.بهشتی می آفریند در دل،یخ در بهشت (سینوش)

11-و این عشقی است جاودان (هم چراغ)

12.که دریا را به بوسیدن خاک می آورد (من)

13- بنفشه را به بهار می‌آویزد(هم چراغ)

14-کودکی اولین آسمانش را می بیند (من)

15-و مادران، آوازهای عاشقانه می‌خوانند(هم چراغ)

16.پشت مردی خم شده است(سینوش)

17.دانه ای می کارد (من)

18-و زمین، بارور از رستن ها و شکفتن های ابدی می‌شود(هم چراغ)

19. دختری زلف به باد می سپارد (زینب)

٢٠.خوشه های گندم دسته می شوند (من)

21. نان به سفره می آید(زینب)

22.نطفه ای بسته می شود(سینوش)

23. چشمی خون می گرید  (زینب)

24.خدایی آبستن شیطان است (سینوش)

25. و راه، دیگر راست نیست (من)

26. رازهای نهان آشکار می شوند(زینب)

٢٧.چه مأمن ها که در بیراهه است (من)

28.کرکسها بر بام خانه ها نشسته اند(سینوش)

٢٩.تن ستبر کوه، ناتوان از رهایی است (من)

30.سایه سیاه ابر بر شانه های کوه سنگینی می کند (شهلا)

31.راهی زیر پای مرد، خفته است (من)

32.مردم از پلکان توبه بالا می روند(سینوش)

33. زن؛ بیدار می شود (کتایون؟)

34. بهشت در آتش است (من)

35. دردها خسته اند(کتایون؟)

36.آرامش زن، مرهم درد می شود (شهلا)

37.سکوت درد آرامش قبل طوفان است (سینوش)

38. کرمهای شب تاب از پرتو چراغهای کوچک خویش شرمسارند(کتایون؟)

39.از اجاق خاموش، نان بیرون نمی آید (من)

40. آه گرمی بخش خانه ایست (زینب)

41. آتش در شکمهای گرسته شعله ور است (کتایون؟)

42.سفره خالی از نان است (شهلا)

43. همه منتظر دمیدن سپیده نشسته اند (کتایون؟)

44. سپیدی پیام آور امید است (شهلا)

45.سپید تاری عنکبوت بر آستان غار تنید (من)

46-خاموش شد خورشید روی بستر سرخش (صبا)

47. شب در ظلمت اندیشه های پریشان آغاز می شود(کتایون؟)

۴٨.رنگها به هم می آمیزند (من)

49. سایه ها از کنار هم می گذرند (کتایون؟)

50-جای پای اندیشه ای زیر شن های سکوت محو می شود (صبا)