یادداشت
یادداشت

یادداشت

رنگِ پریده

افق همیشه صاف و شفاف و گرم از آفتاب نیست؛ گاهی هم پر از پستی و بلندی و سرد از برف است.

pale rider(Clint Eastwood)-1985

oyabun

در معرفی onimasa مدام نوشته اند"پدرخوانده ژاپنی"؛ به گمان من سطحی نگری است. عنوان اصلی فیلم و عنوان کتابی که ازش اقتباس شده هست: Kiryūin hanako no shōgai   ؛ که شاید بشود ترجمه کرد: زندگی هاناکو کریوین؛ یعنی زندگی دخترِ مردی که می خواست خانواده ای بسازد! درباره داستان به لطفِ سلیقه حاکم بر صنعت ترجمه، بی خبریم اما در فیلم این خانم هاناکو، بسیار کم پیداست: او در زندگی خودش حضور ندارد و با مرگِ احتمالا خودخواسته اش قصه را آغاز می کند. به این ترتیب فیلم با نمایشِ مردان، قصه زنان را تعریف می کند، همان طور که با نمایش ضعف، ماجرای قدرت را می گوید و با مرگ زندگی را تعریف می کند و با نمایش توحش، داستان تمدن را روایت می کند؛ یاکوزای داستان سامورایی است(یا شاید برعکس) چشمش را پشت مرزهای ژاپن نگه می دارد و تمایلی به جهان شمول کردنِ خود ندارد و به هالیوودِ جهان وطنِ شستشو دهنده افکار نمی چسبد. البته که می شود مدعی شد که این کلمه پدرخوانده در برابریِ مقامِ ریاستِ خانواده/سازمان تبهکاری آمده و هیچ اشاره هالیوودی در خود ندارد.این وقت است که باید به پنهان بودنِ God دز این father ژاپنی اشاره کنیم که باز با آن تبلیغِ تجاری از دست می رود.



onimasa/Kiryūin hanako no shōgai (Hideo Gosha)-1982

نشانه ها

"قلعه در آسمان" پر از تصاویر و کاراکترهای شگفت انگیز آفریده میازاکی است اما داستان هنوز بسیاری از مولفه های داستان های او را کم دارد و بیشتر یکی از همان داستان های دخترخانم های بی عرضه طفلکی است که بوسه آقا پسرهای شجاع همه فن حریف نورشان را بر جهان می تاباند و بشریت را از شرّ دیوهای پلید بی چراغ نجات می دهد. اینجا تیمِ سارقِ مادر پیرِ مو صورتی، فیلم را از رسته پرنسسیان خارج کرده و در قفسه میازاکی سانان می چیند و در حافظه تاریخی سینمایی ماندگار می کند.



Laputa: Castle in the Sky( Hayao Miyazaki)-1986

نو

تماشای تاتسویا ناکادای در نقش های پر خشونتِ متناسب با قد و قامت و صدا و ویژگی های حرکتیش عادت شده است. حالا در هاچیکو با گردی که انگار روی تمام آن ویژگی ها نشانده است، با قدری سنگین کردنِ همان حرکاتِ کند و خشکِ بدن، با حذفِ غرورِ جنگجو از قدرت صدا و با افزودنِ شوق(نه میل) زندگی به نگاه، حسابی خرق عادت کرده است. 


Hachikô monogatari/Hachi-ko (Seijiro Koyama)-1987

باز بساز

مردم دهکده ای از دست مهاجمینی به تنگ می آیند و از آن جایی که دانش خودشان درباره زندگی، محدود می شود به فصل کاشت و فصل برداشت و انتظار بین این دو فصل، تصمیم می گیرند دست به دامن کسانی بشوند که درباره انتظار کشیدن چیز زیادی نمی دانند و روش هایی مغایر با میل طبیعت برای زندگی می شناسند؛ مختصر، سلاح به دستند. آن ها را پیدا می کنند، قدری مقابله و قدری هم بده بستان فرهنگی با هم می کنند و به اضافه کمی نمک و کمی شکر و کمی ایثار، پیروزی حق بر باطل آماده است می توانید نوش جان کنید، گرم یا سرد. شناختید؟ با کمی بالا و پایین می تواند داستانِ خیلی از کتاب هایی که خوانده اید یا فیلم هایی که دیده اید باشد. بی آن بالا و پایین، "هفت دلاور" است. محصول 1960 به کارگردانی جان استرجس، تولید شده در هالیوود. قبل از آن البته "هفت سامورایی" بوده است در 1950 و خرده ای(!) به کارگردانی آکیرا کوروساوا تولید شده در ژاپن.

بعد از آن هم در 1989 در هنگ کنگ شده است "هفت سلحشور" به کارگردانی تری تونگ.* همین طور که شما برای هنگ کنگی ها تاسف می خورید و برای آمریکایی ها هورا می کشید و چشمتان را بر ژاپنی ها می بندید مبادا اتوپیایتان خط بردارد، خاطرنشان کنم که تنها در صورتی می شود ادعای کپی بودن این سه فیلم را مطرح کرد که هیچ کدام را ندیده باشیم. این سه فیلم، نه حرف مشترکی می زنند و –طبیعتا- نه تاثیر مشابهی بر تماشاگرانشان می گذارند. یکی درباره تغییر و تحول فرهنگی و اگر بخواهید همان بحران محبوب هویت انسان مدرن است (هفت سامورایی)، دیگری دیدگاهی مذهبی دارد و قهرمان پروری می کند و موضوع نجات دهنده را مطرح می کند(هفت دلاور) و آخری، در تشویق و تبلیغ همبستگی است (هفت سلحشور). اولی، از تماشاگرش تفکر می خواهد، دومی انگشتش را روی احساسات او می گذارد و سومی سعی می کند تماشاگرش خوش بگذراند.


  

     _____

* تعداد بازسازی ها و کشورهای بازسازی کننده بیشتر از این هاست. 

ستاره اشتباهی

"قاتل" پر از تصاویری است که بعدها تبدیل می شوند به موتیف فیلم های جان وو. موتیف هایی که دوستشان داریم (ماهایی که دست کم بعضی فیلم های جان وو را دوست داریم، نه شماهایی که نام و نام خانوادگیش را دوست ندارید چون مثلا شبیه پیر پائولو پازولینی نیست!). فرق اینجاست که در "قاتل"، این تصاویر ستاره فیلم نیستند. وقتی می گوییم ستاره فیلم، همیشه منظورمان او نیست که خودش برای خودش یا به قول فرهیختگان، خودبسنده، تولید نور کند. گاهی (شاید بیشتر مواقع)، منظورمان این است که ابر و باد و مه و خورشید و فلک، یا همان تمامی عواملِ دیگر فیلم، دست به دست هم می دهند تا او بدرخشد؛ و خب ما هم خورشید را ستاره می دانیم هم آن هایی که هزاران هزارشان از هیچ شبی روز نمی سازند را.پس الآن که من می گویم ستاره "قاتل"، فیلمنامه است شما بر نمی دارید و به رفقایتان نمی گویید که فلانی گفت فیلمنامه "قاتل" محشر است و قربان صدقه اش رفت و برویم کیفش را ببریم و از این جور چیزها، نه؟ فقط فکر می کنید که از نظر فلانی که من باشم، فیلمساز بیشتر از هر چیز به فیلمنامه اش اهمیت داده است، آره؟ و این، ضعفی است که بعدها جان وو می پوشاند و فیلم هایی می سازد که کارگردانی و تصویر ستاره هایش هستند و فیلمنامه از خدمه شان.




the killer* (John Woo)-1989

_____

*شما می دانید Killer را باید "قاتل" ترجمه کرد یا آدمکش یا چی؟

زیر گذر

در جستجوی لایه های زیرین حیات بشر هستید؟ خب به زیرِ زمین بروید: در مترو؛ آن جا هم بازرس ها و مامورهایی هستند برای برقراریِ امنیت، تعقیب، پرس و جو و خلاصه اطمینان حاصل کردن از برقرار بودنِ نظم و از بین بردنِ هر چیزِ غیرِ اصولی و در یک کلام از نبودِ آزادی.



Subway(Luc Besson)- 1985


اصل عدم پیشنهاد عمومی را لحظه ای کنار می گذارم و به خودم اجازه می دهم، خواننده این خط را با هر میزان از قد و وزن و ارتفاع و سن و میزان چربی خون و تحصیلات و هر رنگ و نژاد و نوع، به تماشای این فیلم دعوت کنم. گمان می کنم حتی در صورت نفرت او از تک تک لحظات فیلم، باز هم تماشایش برایش خالی از لطف نخواهد بود و چه بسا دستاوردی هم داشته باشد!

تولد یک ستاره

امروز، به گواهیِ گوگل و آی ام دی بی(چقدر کیف دارد این نام را با حروف فارسی نوشتن! چقدر پهن می شود!)، روزی است که آن کس که بعدها مردِ بلند قدِ خوش قیافه ای شد و چشمِ ماساکی کوبایاشی را گرفت و بعدتر "کاجیِ" سه گانه "وضعیت بشریِ" او شد و بعدتر دو مردِ افسانه ایِ دیگر: "هانشیرو تسوگومو"ی "هاراکیری" و " ریونسکه تسوکه"ی "شمشیر سرنوشت" و بعدتر آکیرا کوروساوا سعی کرد جای توشیرو میفونه را با او پر کند و بعدتر، وقتی که جهان حسابی او را می شناخت و برای صاحبانِ تفکرِ سنتی(بخوانید مدرن)، نمادِ تصویرِ سنتیِ مرد شرقی بود با تمامِ خشونت و بیگانگیش با احساسات و لایه های درونی و غیره و ذلک، من دیدمش: انگار ویشنو*یی که این بار در پیکرِ سامورایی ظاهر شده باشد! و من ایمان آوردم! به ویرانی! ... به شمشیر که تاتسویا ناکادای بسیار شبیه به اوست. شمشیر را به موقع باید برداری و به جا حرکت دهی و او عمیق ترین زخم های ترمیم نشدنی را می زند. او را به جا برداشتند در نام هایی که برده شد و جاهایی دیگر. توانستند چون وجود داشت و هشتاد و سه سال پیش، همین امروز، به دنیا آمده بود. برای این کار باید از او ممنون باشیم.

 

Harakiri /Seppuku(Masaki Kobayashi)-1962

 

  

The sword of doom/ Dai-bosatsu Toge( Kihachi Okamoto)- 1966


The human condition/Ningen no jôken (Masaki Kobayashi)-1959-1961


Ran (Akira Kurosawa)-1985


با احترام، تمامی بازیگران توانمندِ جهان هم که صاحب چشم های بادامی تر از تاتسویا ناکادای بشوند، دست کم در این 4 فیلم، هیچ کدام را من که نمی توانم به جای او تصور کنم که آسیبی به کیفیت فیلم ها نزنند.

____

*هنوز هم باید راه موتورهای جستجو را نشان بدهم؟

راه

از همان نور سبز تابیده به ماشینهایی که دختر قرمز پوش شب سیاه رنگ ابتدای فیلم و دوربین لرزانی که ژرار دوپاردیو را از رختخواب تا دستشویی تعقیب می کند و گاه از او عقب می ماند(خواننده می داند که خارج شدن بازیگر از قاب بندی دوربین هایی که جایی ثابت نشده اند امری طبیعی است و اشاره نگارنده به برنامه ریزی و نقشه کشی میلیمتری کارگردان نیست) و موهایی که براق و تمیز و مرتب نیست، آدم می تواند تصمیم بگیرد که فیلم را دوست بدارد و کارگردان هم علیه این تصمیم اقدامی نمی کند. با تماشاگر است که گه گاه با فاصله گرفتن از فیلم به فکر بررسی استواری یا لرزندگی دوربین بیفتد.

 

Loulou(Maurice Pialat)-1980

هویت

دو بار وسط باز تماشای "آنی هال" خوابم برده و هنوز این تماشا به تَه نرسیده (و کی می دونه چند تا خواب دیگه تو پیشونیِ این تماشا نوشته شده!). شاید...فقط شاید این جز خستگیِ من کمی هم از معجزه نبودن فیلم خبر بده؛ شایدم نده ولی خب من تاییدی می گیرمش بر شناختنِ وودی آلن با "رز ارغوانی قاهره" و نه با شناسنامه ی شناس تَرِش!


 

Annie Hall(Woody Allen)-1977

The purple rose of Cairo(Woody Allen)-1985