یادداشت
یادداشت

یادداشت

پوچیِ معنا

"قول" دنبال حل هیچ معمایی نیست، گیرم خواننده اش باشد. این حق و امکان را البته از خواننده نمی گیرد؛ داستان به او اجازه می دهد که همانی که هست بماند و دنبال نتیجه بازی بگردد و حتی اگر دوست داشت به دستش بیاورد. اما داستان در جستجوی هیچ پاسخی نیست؛ اصلا پرسشی ندارد. زندگی بی معنای عادیِ یکی از افراد بشر، رها بین مرزها و اسیر بین قوانین و عرف و نیازهای اساسی را صاحب معنا می کند و پس محدود به دیوارهای آن معنا و آزاد از قیود سابق چون نیازهای ثانویه تعریف می شوند و آن نیازهای اولیه را چنان زیر سایه می برند که نه به رفعشان احتیاجی است و نه به قوانین تعریف شده برای روش های این رفع نیاز. کم کم این معنا هی بزرگ و بزرگ تر می شود؛ بزرگ تر از خود زندگی و باعثِ فراموشیش. معنای چیزی هم که بی آن چیز نمی تواند به وجود خود ادامه بدهد و نیست می شود. می ماند صاحبِ آن زندگیِ معنادار، بی هیچ! حتی بی میلِ از خود گرفتنِ زندگی، چون داشتنش را اصلا از خاطر برده است. همین جاست تفاوت نقش اولِ "قول" با قهرمان های آشنایی که به پوچی می رسند یا در پوچی زندگی می کنند: معنا خودش سراغ آن ها نمی آید؛ در جستجویش هستند و یا پیدایش نمی کنند یا پیدا که کردند در مسیر وقف خود برای آن معنا دچار سرخوردگی و آگاهی از این سرخوردگی می شوند و به جایی و نتیجه ای می رسند؛ گیرم نامش پوچی و شکلش نیستی باشد.