یادداشت
یادداشت

یادداشت

speaking a language

-Do you speak russian?

-No

-Where is Isfahan?

-Iran

-Iran?!

شجاعت

-از چی زلزله می ترسی؟ خونه ت خراب شد من اتاقم رو بهت میدم. خودم میرم تو اتاق مامان بابام میخوابم.

نظم

داره خاطره تعریف میکنه؛ برای شرح موقعیت توی ورانتز میگه: تو لوکزامبورگ نمیتونی بعد از ده شب سر و صدا کنی، چون همسایه ت زنگ میزنه پلیس. پلیس هم میاد.

پرانتز باز میمونه و بقیه هم واردش میشن و تو یکی از شاخا و برگا میگن: پلیس ایتالیا برای بدتر از اینشم نمیاد.مونده بیاد بگه «هیس»!

احوالپرسی

می پرسد: اوضاع چطوره؟

می شنود: خوب. اوضاع شما چی؟

پاسخ می دهد: ما تو تعطیلاتیم؛ اوضاعمون خوب نباشه احمقیم.

پرسشگری

یک فروشنده، سه نفر احتمالا دوست فروشنده که گوشه ای از مغازه ایستاده اند و چند مشتری که در حال بحث و بررسی قیمتها با فروشنده اند. ناگهان یکی از سه نفر، یکی از چند نفر را مخاطب می گیرد که «ببخشید شما این دستبندتون رو از سلمان خان گرفتید؟»
مخاطب بدون اینکه در پی کشف جهت اشاره پرسشگر باشد پاسخ می دهد«بله». پرسشگر ادامه می دهد «از هند؟» و باز پاسخ می گیرد «بله». یکی دیگر از سه نفر وارد می شود که « میشه ببینمش؟» و می بیند و توضیح مختصر از پرسشگر و مخاطبش می گیرد که ربط چه چیز با چه چیز است و بعد معلوم نیست کدام یک از سه نفر می پرسد« خود سلمان رو دیدی ازش گرفتی؟»
... 

در گرویدن به واقعیت

جایی، گوشه ای از یکی از خیابان های یکی از شهرهای هندوستان، پسرکی توریستی را هدف گرفته و با دست مدام تقاضای پول را نمایش می دهد و با زبان هم به تقاضایش هم آب می دهد و هم تاب که خب دانش توریست به فهمیدنش قد نمی دهد؛ مال راهنمایش قد می دهد. به توریست می گوید: «بهش پول ندید. نه مدرسه میره، نه کار می کنه..» 
سواد پسرک هم مثل مال توریست به فهمیدن آن چه که مانع جا به جایی پول از جیب توریست به دست او شده است، قد نمی دهد؛ پس راهنما دوباره معجزه می کند و به قدر سواد پسرک می گوید«فهمیدی؟» و به پاسخ نگاه حیران پسرک، با لبخندی که مهارت بزرگ این ملت است و دل آدم را به درد می آورد،ادامه می دهد:«نمی فهمی ها؟..گفتم بخون! بنویس! چیز یاد بگیر!» و دست های پسرک پایین می آید و در سکوت از آن گوشه و جا می رود.

این صحنه از خیابان به سینما اگر رفت، همین شما نمی گویید«چرا این هندی ها این قدر فیلم غیر واقع گرا می سازند؟...آخر کدام آدم عاقل ...؟»؟...

حق

مرد، ایستاده؛ زن، نشسته؛

مرد تکه کاغذی به زن می دهد: بخون و امضاش کن!

زن، انگار توهینی به او شده باشد یا مرد خاطره سلفی گرفتن با اژدهای هشت سری که از دهانِ هر سرش، آتشی به یکی از رنگ های رنگین کمان و از هشتمی هم رنگی که بشر هنوز نشناخته بیرون می آمده است را تعریف کرده باشد یا اصلا همین الآن این سلفی را به او نشان داده باشد، با تعجبِ توام با دلخوری می پرسد: بخونم؟

مرد، خیلی عادی، انگار درباره طعمِ سسِ همراه با ساندویچِ سفارشیش با مسئول تحویل مذاکره می کند یا مثلا مفاد برگه ای که قرار است امضا کند را می خواند پاسخ می دهد: میل خودته؛ به هر حال agreement (باز هم من و چالشِ چگونگیِ مکتوب کردنِ کسره پس از کلمه بیگانه تا شما بتوانید "اگریمنته" بخوانیدش) دیگه!


به طرفه العینی (فرض کنید غلط چاپی است و دو نقطه از دست من افتاده زیر پایم و اهمیتی ندهید که بلد نیستم جای این حرف را روی صفحه کلید مقابلم پیدا کنم)، هرکدام از کلمه های سخنرانی های زن های طفلکیِ ستمدیده کاملا بی تقصیرِ قربانیِ تاریخ و جنس برترِ(برتری که در سخنرانی به جنس دیگر داده می شود با دادنِ تقصیر به او) توی تولیداتتان(این شما، نوعی است؛ حتما می دانید) را باد به سویی می برد و آلت جرم در دستانِ خودشان دیده می شود، به وضوح و رنگارنگیِ دمِ خروس!

مخاطب کلاسیک

به مادرم میگم "قصه این فیلمه رو از همون کارتونه گرفته ن که بچه هه مریض بود، می گفت برگ درخته بیفته می میرم، بعد پیرمرده می رفت یه برگ رو درخت می کشید.بچه هه زنده می موند پیرمرده یخ می زد" و هیچ اسمی از اُ هنری و داستانش نمی برم! میگم" بچه هه شده زن و پیرمرده شده یه آقای جوون خوش تیپ و ازش یه فیلم دو سه ساعته ساخته ن. نمی دونم توش چی گذاشته ن چون فقط سه چهار بار آخرای فیلم رو دیده م". مادرم می خنده و میگه "حالا مگه هوا چقد سرده که این یخ می زنه؟" پسره فیلم رو میگه. میگم" این که یخ نمی زنه. این اصلا برگه رو تو خونه کشیده. پیرمرده یخ زد؛ تو کارتونه" همون وقت دختره فیلم از تو خونه بیرون اومده و داره برگی رو که روی درخت تاب می خوره نگاه می کنه. میگم "ببین! این برگه تو هواست. این رو تو خونه کشید. بعد آورد به درخت بست. از درخت افتاد. تحت تعقیبم بود؛ آدم بدا کشتنش." بعدش تا دارم ترانه فیلم رو روی تیتراژ می شنوم و فکر می کنم که دوستش ندارم از خودم می پرسم "راستی آدم بدا بودن؟" صدای انتظار کلاسیکِ هرکس hero رو بکشه villain (الآن من چجوری بنویسم –ِ که شما بخونید "ویلنه"؟)بوده که از من بیرون اومده. من هم مثل همه سطحی نگرها (چه اونایی که نون و بالیوود خوردن و به این قد و قامت رسیدن و چه اونایی که روشون نمیشه تو روی بالیوود نگاه کنن مبادا خبر چشم چرونیشون به گوش همسایه هایی که جلوشون آبرو دارن برسه)!



lootera (Vikramaditya Motwane)-2013

جا به جایی

مراجع: تور برای فلان جا* می خواستم.

متصدی: چند نفرید؟

مراجع: یه نفر

متصدی(متاسف، نگران و حتی با کمی وحشت): single که خیلی گرون تموم میشه!


حالا شما بردارید و 18 صفحه تمثیل بنویسید یا دهان شخصیت هایتان را پرکنید با توضیحات علمی و فلسفی که در مکتوباتِ تکلیف شده معلم هایتان هایلایت کرده اید.هرگز به این سرعت و کیفیت، مفهوم تنهایی را با تمامِ اعماقش منتقل نخواهید کرد.

 

______

* فلان جا را بگیرید یک جایی آن ورِ یک مرزی (از منظر دستور زبان فارسی به کار بردن "یک" و "یای نکره"، توامان برای یک کلمه، یعنی اتفاقی که دو بار پیش از باز شدن این پرانتز افتاده است، نادرست است).

!

-فیلم دیشب چطور بود؟

-عجیب بود.

Branded  to kill/  Koroshi no rakuin(Seijun Suzuki)-1967

تنهایی

یعنی من اگر خودم را در خیابان ببینم به این سرعت نمی شناسمش که فرش فروشِ نزدیکِ کلیسا می شناسد. بعد هم که شناختم به این سرعت نام خانوادگی خودم را به یاد نمی آورم که او به یاد می آورد. به یاد که آوردم هم به این سرعت نمی توانم بین شماره های توی تلفنم پیدایش کنم و بهش زنگ بزنم که او می تواند.

- سلام ...* فلانی.

-سلام احوال شما؟ (من شماره را نشناخته ام و هنوز هم در بین شماره ها ذخیره نکرده ام اما صدا آشناست. هویت را با در نظر گرفتن جغرافیا، حدس زده ام.)

- میگم حالا که اطراف کلیسا هستید یه سری به ما هم بزنید.

(حالا درباره هویت صاحب صدا به یقین می رسم)

- من تنها هستم. کسی همراهم نیست.

-اِ تنهایید؟...(نورِ امیدِ توی صدا خاموش می شود. انگار، تنهاییِ من درد داشته باشد. او را به قطع می آزارد. انگار بنی آدم اعضای یک پیکر باشند؛ اما خب نیستند. فقط من، خط ارتباطیِ کالا-خریدارِ احتمالی، قطع شده ام! اما نه برای همیشه. پس زود ادب جای امید را می گیرد) خب بازم بیاید، چایی، قهوه ای در خدمتتون باشیم.


______

* زبان فارسی از پسِ پر کردن این "..." برنمی آید! اما مثلا زبان هندی با وجود اینکه در صرف افعال و حتی در کسره اضافه (یعنی در ترجمه کسره اضافه ما) تبعیض جنسیتی دارد، در خطاب قرار دادنِ خانم ها و آقایان یکسان رفتار می کند و با یک "جی" بعد از اسم این امکان را به من می دهد که با گفتنِ فلانی جی، هم به گفته فروشنده فرش وفادار بمانم و هم به بی جنسیتیِ امضای "من". حسب اینکه ما به وقت خطاب هم فارسی زبانیم، شما بر اساس جنسیتی که می شناسید جای خالی را با گزینه مناسب پر کنید: الف)آقای   ب)خانم 

مستند

- هیچ کدوم از پسرای آقای فلانی تو کار سنگ نیست؟

- آقای فلانی اصلا پسر نداره.

- پس دست تنهاست.

- داماد داره ولی پسر نداره.

- از داماداش هم هیچ کدوم تو این کار نیست؟


تازگی ها پی برده ام به اینکه عمری را با یادداشت کردن (و به خاطر سپردن) دیالوگ های فیلم ها و کتاب ها به هدر داده ام (گیرم بلافاصله پس از این کشف، گفته ای از "مردی که آنجا نبود" را یادداشت کردم و به خاطر سپردم که "I don't talk much. I just cut the hair. ")و آدم باید دفترچه هایی پر از گفته های مردم داشته باشد تا کلا چیزی دستگیرش بشود و کاری کرده باشد و کاری برای کردن داشته باشد. مثلا چه دیالوگی برای  توصیف و تحلیل جایگاهی که زنان برای خودشان تدارک دیده اند، بهتر از این که سر ناهار امروز : یک جور آبگوشتِ تولید شده با گوشت قلقلی (اسمی که ما در خانه برای صدا کردنِ چیزی به کار می بریم که آشپز، "کله گنجشکی" می نامید و نمی دانم خواننده چطور می شناسدش!)، شنیده ام؟...