یکی از کارکنان دستگاه جناب ضحاک(یه بابایی به اسم کندرو) میاد ببینه این غریبه کیه آخه همین جوری سرش رو انداخته پایین اومده تو؟ فریدون هم این طور جواب میده که
منم پور آن نیک بخت آبتین که بگرفت ضحاک ز ایران زمین1
کندرو
نه آسیمه گشت و نه پرسید راز نیایش کنان رفت و بردش نماز2
بعدشم رفت پیش ضحاک و گفت بدو بیا که دشمن جایی رفته که نباید می رفت. ضحاک که خب هبمیشه از شاگردهای برگزیده کلاس های موفقیت بوده میگه بابا به دلت بد راه نده مهمونه حتما. کندرو اصرار می کنه که این قیافه ش به مهمون نمی خوره ها!
بدو گفت ضحاک چندین منال که مهمان گستاخ بهتر بفال
کندرو هم میگه خب هرچی میل شماست ولی
گرین3 نامور هست مهمان تو چه کارستش4 اندر شبستان تو
که با دختران جهاندار جم5 نشیند زند رای بر بیش و کم
بالاخره ضحاک متوجه میشه که خوش بینی فقط تفریح روزای بی کاریه؛ گیرم یه کم دیر! وقتی که فریدون
همی راند او را بکوه اندرون همی خواست کارد6 سرش را نگون
البته
بیامد دم آن گه خجسته سروش بخوبی یکی راز گفتش بگوش
که بی خیالِ ریختنِ خونِ این بابا بشو. اینه که فریدون هم ضحاک رو برداشت برد دماوند و
بکوه اندرون تنگ جایش گزید نگه کرد غاری بنش ناپدید
و آقای ضحاک رو اون جا اسکان داد تا روزی که خودش بمیره و به این ترتیب مخالفت خودش با حکم اعدام رو به نمایش گذاشت!
___
1. اگه با همون بی حوصلگی که نوشته های من رو می خونید مال فردوسی رو هم بخونید خیال می کنید فریدون داره میگه آبتین ضحاک رو از ایران گرفته و مثل نوشته های من مال فردوسی هم برعکس فهمیده میشه. اما اگه میل به فهمیدنتون به مثبت میل کنه و مختصری از صفر بیشتر باشه، متوجه میشید که ضحاک آبتین رو از ایران گرفته. چطور؟ یادتون نمیاد؟ داد مغزش رو مارای روی شونه ش خوردن! مارای روی شونه ضحاک که یادتون میاد! نه؟
2. یعنی بهش احترام گذاشت و تعظیم کرد، نه بیشتر!
3.اگر این
4.او چه کاری دارد
5.مخفف جمشید، شاه سابق، پدر زنهای ضحاک!
6. که آورد (در مجموع یعنی می خواست بکشدش)
فکر می کنید یک نقشه بزرگ وجود دارد و شما فقط باید راهنمای این نقشه را مطالعه کنید و طول و عرض جغرافیاییِ خودتان را بیابید و ناگهان نقشِ از پیش تعیین شده تان را -که نقطه ریزی در آن صفحه بزرگِ پر آب و رنگِ ساخته دست توانمندی که اسمش را یا نظام هستی می گذارید یا هرچیز دیگری که مذهبتان می گوید- بر خودتان مکشوف کنید؟ vampire knight فکر می کند که این طور نیست و شما حتی اگر شکارچیِ خون آشام به دنیا بیایید ممکن است خون آشام بزرگ شوید یا برعکس! و خلاصه راهنمای نقشه از عهده ترسیمِ رنگ و نشان مربوط به شما بر نیاید. خیال می کنید عشق درمان تمامی دردها و نجات دهنده از همه پریشانی ها و پاک کننده همه آلودگی هاست؟ از نظر این انیمه تنها کاری که از عشق بر می آید عمیق تر کردنِ زخم ها و تنها کردن آدم ها و کشنده تر کردنِ سلاح ها و جاری تر کردنِ خون هاست. باور دارید که صلح، وضعیت پایدارِ خواستنیِ نهاییِ احتمالا رسیدنی است؟ این جا اما صلح، اسلحه پنهان کرده است. زیبایی را لطیف ترین چیز می دانید؟ از آشامیدن خونِ آدمیزاد حاصل می شود انگار!
Vampire knight (Kiyoko Sayama)-2008
از اون طرف ضحاک دنبال دور زدن سرنوشته و چون گفته ن فریدون قراره با ظلم مبارزه کنه، فکر می کنه که
یکی محضر اکنون بباید نوشت که جز تخم نیکی سپهبد* نکشت
نگوید سخن جز همه راستی نخواهد بداد** اندرون کاستی
این میشه که داد کاوه آهنگر در میاد که آقا شما مغز پسر ما رو پختی دادی مارا بخورن نیکی و راستی کجاشه آخه؟ بعدشم
از آن چرم کآهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازار برخواست گرد
اونوقت هرکی سوالی شبیه سوال کاوه داشت، فهمید تو کدوم صف باید بایسته. البته کاوه می دونست که چون از طبقه پایین اجتماعه اجازه و امکان رهبریِ قیامی رو نداره و فقط میتونه رو شکل و شمایلش موثر باشه پس می گفت:
کسی کو هوای فریدون کند دل از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کین*** مهتر آهرمنست جهان آفرین را بدل دشمنست
و این جوری شد که
بدان بی بها ناسزاوار پوست**** پدید آمد آوای دشمن ز دوست
و بالاخره فریدون راهیِ قصر ضحاک میشه. دخترای جمشید(شهرناز و ارنواز) که امروز همسرای آقای ضحاک هستن(فردا همسرانِ فریدون)،
گشادند بر آفریدون سخن که نو باش تا هست گیتی کهن
____
* منظورش از سپهبد خودشه که با حفظ سمت، فرمانده کل قوا هم هست.
** مطلع هستید که "داد" همون "عدالت" می باشد!
*** کین = که این!
**** یادتون هست که!؟ صحبت از همون چرم پشت پای آقای کاوه موقع ضربه زدن به آهن گداخته است.
برای مجید مویدی:
samurai assassin(کیهاچی اکاموتو)-1965[**]
+ نوشته شده در شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 17:45 شماره پست: 695
من همه چیز داشتم، غیر از وجود خارجی.
تاکشی کیتانو در "کیکوجیرو"، بدون این که یک روان شناس را رو به روی تماشاگرش بنشاند یا جزوه های کلاس های آموزشی را بین دیالوگ های شخصیت هایش خرد کند، با تمام قوا و به صراحت کامل و در عمق مکفی به نمایش کودک درون می پردازد.
Kikujiro/Kikujirô no natsu (Takeshi Kitano)-1999
یه شب یه هو تو خواب
بپیچید ضحاک بیدادگر بدریدش از هول گفتی جگر
یکی بانگ بر زد بخواب اندرون که لرزان شد آن خانه صد ستون
خواب فریدون رو دیده بود آخه! که قراره دنیا بیاد و بزرگ بشه و پرونده ضحاک رو بذاره زیر بغلش! مثل همه قصه هایی که بلدید، ضحاک سعیش رو کرد جلوی این ماجرا رو بگیره و همه پسرهایی که دنیا میان رو بکشه ولی مادر فریدون(فرانک) زرنگ تر بوده و بچه رو به گاوی که شیرش داده(برمایه) و کوهی که پناهش داده (البرز) سپرده.
چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت ز البرز کوه اندر آمد بدشت
بر مادر آمد پژوهید و گفت که بگشای بر من نهان از نهفت
فرانک هم سیر تا پیاز رو واسه آقا پسرش تعریف می کنه تا اون جایی که
ابر کتف ضحاک جادو دو مار برست و برآورد از ایران دمار
سر بابت* از مغز پرداختند همان اژدها را خورش ساختند
فریدون هم حساب کتاباش رو می کنه می بینه
کنون کردنی کرد جادو پرست مرا برد باید بشمشیر دست
_____
*باب یعنی پدر. کل جمله هم میشه "مغز پدرت رو از سرش در آوردن"! پدرش هم آبتینه.
شمشیر، برای این سامورایی های جوان، بخشی از آرایش ظاهر است؛ درست مثل شیوه نشستن، مثل شیوه پوشیدن، سخن گفتن، اعتراض و شورش و مبارزه کردن. مثل کلام برای روشنفکرهای جوان جامعه امروز ما! همان طور که از این 9 نفر، کاری جز ویرانگری و در بهترین وضعیت، پیروی بر نمی آید و با بستنِ دو شمشیر و تراشیدن موی سر و حمل نشان و عنوان خانوادگی، سلحشوری ازشان بر نمی آید، بر زبان داشتن "به مثابه" و "ساز و کار" و رعایت تمامیِ فهرستِ ملزومات و مقدساتِ روزی روزگاری، چراغی در هیچ فکری روشن نمی کند؛ روشن کردنِ بیرون و تابیدن بر این و آن و اینجا و آنجا کجا؟ مثل همین مردِ ژولیده ی ژنده پوشِ مستِ یک شمشیری که آن یکی را هم نه چون نشان افتخار و سمبلِ برتری و ابزار کشتار و هر کاربردِ دیگرِ آمده در شناسنامه و ویکی پدیا، بلکه مثلِ عصا و تکیه گاه، به کار برده است، نوری اگر برای فکری می جوییم در همه گناهانِ بوشیدوی تلگرامی و کافی شاپی و کارگاهی و انجمنی و مسابقاتی شاید بیابیمش!
Sanjuro(Akira Kurosawa)-1962
ساتیاجیت رای یکی از موفق ترین فیلمسازها در قصه گویی از طریق کادربندی است. قاب های این فیلم ساز برای تولید "وای چه قشنگ" طراحی نشده اند، بلکه در راه دستیابی به "پس این طور!" حرکت می کنند.
the coward/kapurush(Satyajit Ray)-1965
این فیلم قرار است نفس گیر و جذاب و غافلگیر کننده باشد که نیست چون نه فقط فرمول که کل داده ها را تکراری انتخاب کرده است. قرار است سردی شرقی و کمی نگاه فلسفی داشته باشد که ندارد بابت پابندی به گرمیِ تفریحات غربی با اسباب بازی شرقی.
misconduct(Shintaro Shimosawa )-2016
تو هتل چمران شیراز، کنار تختتون یه کلید خوشگل دارید با تصویر یه زنگِ ضربدر خورده که اگه فشارش بدید یه نور قرمز جذاب هم این تصویر رو روشن می کنه و تازه اونورِ درِ اتاقتون، توی راهرو،جهت اطلاعِ جمیعِ عابرین من جمله خدمه هتل هم خودش رو نشون میده. برای رفاه اونایی که نشانه خونیشون ضعیفه و همیشه به یه زیرنویسِ مشروح هم نیاز دارن، یه do not disturb خوانا هم این تصویر رو همراهی می کنه. شما فکر می کنید کاربردش چیه؟ این که خانه دار هتل ببیندش و بی سر و صدا از کنار در اتاقتون رد شه که مبادا ترک بر دارد چینیِ نازکِ تنهاییتان؟ خیر! ایشون در می زنن تا صدای شما رو بشنون و بعدش ازتون بپرسن "نیاز به نظافت ندارین؟"
این که همه آدم بدها را به سزای اعمالشان برسانی، حتی اگر پیرمرد لنگی هستی یا جوانکِ الکلیِ بی عشق و امیدی و بعد هم ناگهان خورشید عشق در آسمان شهر بتابد و روزهای خوب از راه برسند و دیگر تصور بهتر از آن برای قوی ترین تخیل ها هم مبارزه سختی باشد، کمی زیاده روی است حتی برای یک امریکایی!
Rio Bravo(Howard Hawks)-1959