یادداشت
یادداشت

یادداشت

انقلاب

آن چه گذشت...


از اون طرف ضحاک دنبال دور زدن سرنوشته و چون گفته ن فریدون قراره با ظلم مبارزه کنه، فکر می کنه که


یکی محضر اکنون بباید نوشت             که جز تخم نیکی سپهبد* نکشت

نگوید سخن جز همه راستی               نخواهد بداد** اندرون کاستی


این میشه که داد کاوه آهنگر در میاد که آقا شما مغز پسر ما رو پختی دادی مارا بخورن نیکی و راستی کجاشه آخه؟ بعدشم


از آن چرم کآهنگران پشت پای          بپوشند هنگام زخم درای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد            همانگه ز بازار برخواست گرد


اونوقت هرکی سوالی شبیه سوال کاوه داشت، فهمید تو کدوم صف باید بایسته. البته کاوه می دونست که چون از طبقه پایین اجتماعه اجازه و امکان رهبریِ قیامی رو نداره و فقط میتونه رو شکل و شمایلش موثر باشه پس می گفت:


کسی کو هوای فریدون کند              دل از بند ضحاک بیرون کند

بپویید کین*** مهتر آهرمنست         جهان آفرین را بدل دشمنست


و این جوری شد که


بدان بی بها ناسزاوار پوست****       پدید آمد آوای دشمن ز دوست


و بالاخره فریدون راهیِ قصر ضحاک میشه. دخترای جمشید(شهرناز و ارنواز) که امروز همسرای آقای ضحاک هستن(فردا همسرانِ فریدون)،


گشادند بر آفریدون سخن              که نو باش تا هست گیتی کهن


____

* منظورش از سپهبد خودشه که با حفظ سمت، فرمانده کل قوا هم هست.

** مطلع هستید که "داد" همون "عدالت" می باشد!

*** کین = که این!

**** یادتون هست که!؟ صحبت از همون چرم پشت پای آقای کاوه موقع ضربه زدن به آهن گداخته است.


ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد