یادداشت
یادداشت

یادداشت

اقدام

آن چه گذشت...


یکی از کارکنان دستگاه جناب ضحاک(یه بابایی به اسم کندرو) میاد ببینه این غریبه کیه آخه همین جوری سرش رو انداخته پایین اومده تو؟ فریدون هم این طور جواب میده که


منم پور آن نیک بخت آبتین                    که بگرفت ضحاک ز ایران زمین1


کندرو


نه آسیمه گشت و نه پرسید راز             نیایش کنان رفت و بردش نماز2


بعدشم رفت پیش ضحاک و گفت بدو بیا که دشمن جایی رفته که نباید می رفت. ضحاک که خب هبمیشه از شاگردهای برگزیده کلاس های موفقیت بوده میگه بابا به دلت بد راه نده مهمونه حتما. کندرو اصرار می کنه که این قیافه ش به مهمون نمی خوره ها!


بدو گفت ضحاک چندین منال              که مهمان گستاخ بهتر بفال


کندرو هم میگه خب هرچی میل شماست ولی


گرین3 نامور هست مهمان تو            چه کارستش4 اندر شبستان تو

که با دختران جهاندار جم               نشیند زند رای بر بیش و کم


بالاخره ضحاک متوجه میشه که خوش بینی فقط تفریح روزای بی کاریه؛ گیرم یه کم دیر! وقتی که فریدون


همی راند او را بکوه اندرون               همی خواست کارد6 سرش را نگون


البته


بیامد دم آن گه خجسته سروش        بخوبی یکی راز گفتش بگوش


که بی خیالِ ریختنِ خونِ این بابا بشو. اینه که فریدون هم ضحاک رو برداشت برد دماوند و


بکوه اندرون تنگ جایش گزید            نگه کرد غاری بنش ناپدید


و آقای ضحاک رو اون جا اسکان داد تا روزی که خودش بمیره و به این ترتیب مخالفت خودش با حکم اعدام رو به نمایش گذاشت!

___

1. اگه با همون بی حوصلگی که نوشته های من رو می خونید مال فردوسی رو هم بخونید خیال می کنید فریدون داره میگه آبتین ضحاک رو از ایران گرفته و مثل نوشته های من مال فردوسی هم برعکس فهمیده میشه. اما اگه میل به فهمیدنتون به مثبت میل کنه و مختصری از صفر بیشتر باشه، متوجه میشید که ضحاک آبتین رو از ایران گرفته. چطور؟ یادتون نمیاد؟ داد مغزش رو مارای روی شونه ش خوردن! مارای روی شونه ضحاک که یادتون میاد! نه؟

2. یعنی بهش احترام گذاشت و تعظیم کرد، نه بیشتر!

3.اگر این

4.او چه کاری دارد

5.مخفف جمشید، شاه سابق، پدر زنهای ضحاک!

6. که آورد (در مجموع یعنی می خواست بکشدش)


ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد