توی سرزمینی زندگی می کنیم که نشناختن افراد مرتبط با فوتبال امری فرهنگی محسوب میشه. سرزمینی که فراموش کردن داستانهای کودکی نشانه رشد عقلی به حساب میاد. سرزمینی که نمیدونن تاثیر مارادونا بر گابریل گارسیا مارکز بیشتر از تاثیر مارکز بر جهانه. سرزمینی که نمیدونن اگه اسم منصور پورحیدری براشون بی معناست، تاثیر او از تاریخ شخصیشون حذف نشده، فقط در بی خبری اونها اتفاق افتاده، به همون ترتیب که اگر از گردش زمین بی خبر باشن بازم ماه و سال و روز و شب از این گردش حاصل می شن و اونها دارن زندگیش می کنن.
فقط 100 دقیقه بعد، تحلیلِ تمامیِ حاضرانِ در این تصویر-مثل حاضرین در بسیاری از تصاویرِ تاریخیِ مشهورتر و تکان دهنده تر و موثر در مقیاس وسیع تر- از آن چه در حالِ انجامش بوده اند تغییر کرده است؛ با رسیدنِ آن انجام! تحلیلِ اشتباه از کلمه قهرمان در هر حالت ممکنش...
دیدیه دشان در واکنش به مصدومیت غافلگیرکننده کریستیانو رونالدو و بیرون رفتنش از سرنوشتِ تیمِ او؛ دیشب
یک بیرون داریم و یک درون. دماغ عمل شده، شیشه شکسته، تعداد تلفات فلان بمب گذاری، شماره صندلی، رنگ پرچم، فرم چشم، فیش حقوقی، نوع پوشش، قیمت بنزین، 2-0 و ... این ها بیرونند و هستند. ارسال لعنت برای منکرانشان هم از اختیاراتتان است! درون اگر داشته باشند، از روی زبان و زمان عبور می کنند؛ جایی می مانند؛ چیزی می سازند. نداشته باشند، جای خود را به خبر و مد بعدی می دهند و به روز می شوند.
درون، همان چیزی است که فوتبال ولز ندارد؛ برنده یا بازنده فقط تابلوی نتایج را تغییر می دهد و داده های تاریخی را.
گرت بیل؛ دیشب. بیرونِ بیرون!
جان لوئیجی بوفون؛ چند شب پیش.بیرونِ یک درون!
ویژگی اصلیِ قهرمان نه پیروزی است، نه قدرت فوق بشری، نه مهارت های خارق العاده و نه محبوبیت؛ ویژگیِ اصلیِ او، تنهایی است.
تیم پرتغال برابر پنالتی؛ دیشب
این را هم داستان ها می دانند، هم نویسنده ها، هم عکاس ها، هم تماشاگران و هم قهرمان.
مرزها، خواستنیند و داشتنی و پس ساختنی؛ یکیشان همین چارچوب دروازه فوتبال.
مرزها غم آورند و گریختنی و دورریختنی و باز، داشتنی؛ یکیشان همین چارچوب دروازه فوتبال.
باخت لحظه آخریِ اتریش به ایسلند؛ دیشب
ما ملتی هستیم که یه عمر به آریگو ساکی(Sacchi) گفتیم "آریگو ساچی" و بلد نیستیم فرانکو بارزی(Baresi) رو جز "بارِسّی" صدا کنیم. یه مدت به باجو (Baggio) گفتیم "باگیو"؛ ما تحمل تلفظ نادرست اسامی رو داریم اما تاکید به صحتشون دیگه too much می باشد!
برای درک تماشاگرای ایرلند شمالی، چیزهایی لازمه که ما نداریم؛ مثلا شاید خون مردم ایرلند شمالی یا تاریخی که از سر گذروندن یا برنامه های تلویزیونیشون یا گل و گیاهشون یا آب بارونشون یا نمی دونم دستپخت مامانشون! اون ها خوشحالن. به هوا می پرن و آواز می خونن no matter تو زمین چه خبره! گاهی، ما جهان سومیا همراه یه سری از جهان اولیا مثل تماشاگرای فرانسوی و انگلیسی و ایتالیایی و اسپانیایی و ... ممکنه دچار این توهم بشیم که اونا هیچ ارتباطی با ورزشی به اسم فوتبال برقرار نمی کنن و تنها چیزی که ازش میدونن اسم و چهره جرج بست هست که تقدیم تاریخ جهان کردن و بعد هم به سفارشِ خودش هر چیزی رو جز فوتبالش درباره ش فراموش کردن! اما اونها یه هو آخرای بازی، وقتی یک هیچ از آلمان عقبن و صدای سوت داور رو می شنون و دستش رو می بینن که به نفع تیمشون کرنر گرفته، ورزشگاه رو به لرزه در میارن و به ما میگن که دارن بازی رو نگاه می کنن و می فهمن که اتفاقی به نفعشون افتاده؛ فقط این سوال برای ما میمونه که آیا نوع این اتفاق رو هم درک می کنن؟ داور دوباره گوشه زمین رو نشونشون میده و دوباره توپ رو بهشون میده و اونا دوباره از این لذت چنان به هوا می پرن که ما برای سوتِ آخرِ بازیِ ایران-استرالیا نپریدیم! و جهان اولیا وقتِ بردنِ اون جامهای جهانی که می بردن! فوتبال ورزشیه که مردم ایرلند شمالی رو خوشحال می کنه و دیگران رو با اونا آشنا.
فوتبال در ضمن ورزشیه که در بقیه مردم دنیا، قادره چیزهایی پیچیده تر و متنوع تر از خوشحالی تولید کنه.
ایوان پریشیچ، داوید دخیا و دیگران در لحظه بعد از گلِ کرواسی به اسپانیا؛ دیشب