اندازه

کیم کی دوک فیلمساز مورد علاقه ام نیست. ناتورالیسم توی نگاهش را دوست ندارم؛ همین طور توحش* توی فیلم هایش را. اما تماشایشان می کنم. بهشان فکر می کنم. سرگرم می شوم.

"گارد ساحلی" یکی از این همه است که دوست ندارم اما به راحتی تا به پایان تماشا می کنم به مرزها و مفهوم دفاع و حمله فکر می کنم و دیوانه هایش و دیوانگی شان سرگرمم می کنند. اما دائم به این فکر می کنم که گره های داستان، بهانه های حوادثش و پیش برنده ها چقدر احمقانه اند. گاهی لازم است اگر ایده ای در حد فیلم کوتاه 40-30 دقیقه ای داریم، حتی اگر فیلمساز بزرگی هستیم و کیم کی دوک صدایمان می کنند، همان 40-30 دقیقه را بسازیم و برای بند کردنش سر و پایش را این طور نکشیم؛ گیرم همین بسط های احمقانه داستان را هم بشود توجیه کرد با احمقانه بودن آن مرزها و این اسلحه ها و اصلا خود حیات و بشر و فرو افتادنش از بهشت در حوض ماهی!



The coast guard/Hae anseon(Ki-duk Kim)-2002


* توضیح واضحات: توحش و خشونت دو معنای متفاوتند.

تغییر فصل

آن چه گذشت...


علی رغم ناباوری های سیندخت خانم که


فروریخت از مژه سیندخت خون                که کودک ز پهلو کی آید برون


رستم از پهلوی شکافته مادر قدم به این دنیای من و شما و شاهنامه میذاره.

این ور سام و زال و خانواده رو در جشن تولد رستم میذاریم میریم اونور که منوچهر داره همین دنیای شما و من و شاهنامه رو ترک می کنه. پسرش نوذر رو صدا می کنه و میگه


چنانچون فریدون مرا داده بود             ترا دادم این تاج شاه آزمود


اما خب نوذر شبیه پدر و پدربزرگ و باقی فامیل نیست و


همی مردمی نزد او خوار شد                  دلش برده گنج و دینار شد


خب مردم هم شاکی میشن و دست به اقداماتی می زنن


بترسید بیدادگر شهریار                             فرستاد کس نزد سام سوار


غافل از اینکه همین کسان میرن میشینن زیر پای سام که آقا ما نوذر رو نخواستیم برمی داریم تاجش رو میاریم میذاریم سر تو.


ادامه دارد...

جایی از جهان

"ماما روما" پر است از نشانه های مربوط به مسیحیت، از نقطه های اتصال به گوشه هایی از تاریخ ایتالیا و اروپا. بر پایه فرهنگ ایتالیا ساخته شده وآدم هایش با لهجه صحبت می کنند. اما اگر شما فیلم را دوبله شده به زبان رسمی هر کشور دیگر ببینید، ندانید ایتالیا کجای جهان است و مذهبتان جز از مسیحیت باشد و شناختی از ادیان دیگر نداشته باشید و عمیقا در لحظه حال زندگی کنید و هیچ ارتباطی با هیچ گوشه ای از تاریخ هیچ گوشه دنیا مگر کوچه محل سکونتتان نداشته باشید هم باز از آن سر در می آورید، با قصه ارتباط برقرار می کنید، تاریکی شهر و تنهایی مردمش را می فهمید و کلی چیز دیگر دستگیرتان می شود. این را می گویند جهان شمولی.



mamma Roma(Pier Paolo Pasolini)-1962

بفروش

به راحتی می شود بدون دیدن "فروشنده" مُرد.  البته می شود رئالیسم را از رویش درس داد تا مدت ها؛ اما 50 سال بعد از امروز، فقط قرار گرفتنش در فهرست مجسمه دارها باعث به یاد آوردنش خواهد شد و نه تبلیغاتِ دهان به دهان و قلب به قلب و چشم به چشم و نقد به نقد. "فروشنده" سرگرم کننده است؛ مد روز است؛ ریتم مناسبی دارد؛ بازیگران خوش قیافه و پرتوانی؛ می فروشد. سوال دارد و پس مدتی ماندگاری. شعار دارد پس هواخواهِ سینه چاک و دشمنِ خون ریز و باعث اتحاد و نقل مجالسِ شبهِ گروهک ها. اما با سوالِ جدید، سرگرمی جدید، مد جدید و شعار جدید جایش را فورا به خون تازه خواهد داد و فاقد آن "یک چیز دیگر"، آن "wow factor" و آن "آن" است که پرزور تر از سال ها و بلندتر از شکاف بین نسل هاست.



توضیح واضحات:این کلی گویی است. یادداشت شخصی است. نقد فیلم نیست که باید مستند باشد و تحلیل گر.


فروشنده(اصغر فرهادی)-1395

انسان

عود می سوزم بر ساخته هایم

در خواسته هایم



The Grandmaster(Wong Kar Wai)-2013