الان دیگه یادم نیست چقدر گذشته، ولی هیچ وقت یادم نرفت که برنامه داشتیم (یا شاید داشتم و رفیقی خیلی همراهی کرد باهاش) یه تحلیلی روی شخصیت های زن چند تا از داستان های شرلوک هولمز انجام بدیم. نه از این بابت که یک وظیفه فرهنگی را به اجرا درآورده باشیم. دست کم نه از جانب من. قصد بر این بود که چیزی جز مسابقه دزد و پلیس و فرایند حلِ معما و رسیدن به 4 از اعمالِ جمع بر دو عدد 2 رو توی داستان های مربوط به این کارآگاه مشهور، به دستِ کم نفرِ سومی نشون بدیم. تا امروز به دلیلِ تنبلی (یا در حالتِ حق به جانبش، گرفتاری) من، ممکن نشد یا عقب افتاد. حالا من باید همه اون داستان های مورد اشاره رو باز بخونم تا بتونم اختلاف ها و اتفاق های نظرم با رفیق رو تشریح کنم
این اصلِ یادداشت رفیق (که من با بی طرفیِ واتسن اش توافق نظر ندارم و با کم بودنِ رنگِ مادر مری برای مداقه و با گوشه ای از استدلالِ مربوط به فریب خوردنِ دو تا از شخصیتهای زنِ مورد توجهمون):
در فضایی که هنوز، زنانگی را معمولاً با کلمههای مبهم و درخشان که ظاهراً از فرهنگِ غیبگویان به عاریت گرفته شده است توصیف میکنند، بسی شگفت انگیز است که نویسندهای، در داستانهایش که ظاهراً قرار است جنبهی ماجراجویانهای داشته باشد سهمی چنین منصفانه و گاهی تا بیش از حدِ تصور محترمانه و هوشمندانه برای شخصیتهای زنانی که به تصویر میکشد قایل شود. تاآنجا که میدانیم شرلوکهولمز و داستانهای او سرچشمه از معماهایی میگیرد که او به عنوان یک کارآگاه خصوصی به داخلِ آنها دعوت میشود. و از این مجرا او خواننده را به درون جامعهی انگلستانِ اواخر قرن هجدهم، با تمامی تظاهراتِ نمادینش، از جمله رفتارها و منشها و نگرشهای متفاوت و متضاد آدمیانش برده و تصویری واقعگرایانه و متکی بر حقیقتهای جامعهی آن روز به دست میهد؛ در جامعهی سنتیِ روز ( آن بازهی زمانی که داستنها نوشته میشده است.) که درحال تکوین و تبدیل لایههای مردسالارانه و رها شدن از قیود سنتهای کهن که زنان را همچنان بخشی از مایملکِ مردان میدانند، این نوع نگاهِ ویژه به زنان که فارغ از اغراق و البته، بسیارکنشگر، فعال، و تاثیر گذار است، نگاهی قابل بررسی است که در این مقاله، کوشش شدهاست زوایایِ آن مورد مداقه قرار گیرد.1- کلیات: در یک نگاه کلی، تقریباً با شش شخصیت زن، مواجهایم که چیزی از شخصیت آنها را میدانیم و یا بار بخشی از داستان را به دوش میکشند، که این تعداد شخصیت زنانه به لحاظِ کمی، درمقایسه با تعداد شخصیتهای موجود مردی که موثر در پیشبرد ماجراهای داستانها هستند، تقریباً نسبتی برابر داشته و میتوان گفت که نویسنده به راحتی نیمی از بار پیشبرد ماجراهایش را به عهدهی همین شش زن گذاشته است. و با توضیحاتی که در ادامه خواهد آمد، به نظر میرسد که سهم این زنان در قصهگویی به لحاظ کیفی نیز با تقریب بسیار بالایی برابری کرده و حتی پیشی میگیرد....
شیوهی روایت:
بخشِ عمدهیِ توصیفات، دربارهی شخصیتهای داستانهای شرلوک هولمز، از زبان سایرِ شخصیتها بیان میشود، که این شیوهی معرفی شخصیت، قابلیت بسیار خوبی برای به باور نشاندنِ توصیفی که ویژگیهای شخصیت را نمودار میکند- در مقابل شیوهی روایتی که به خودِ راوی امکانِ توصیفِ خود را میدهد- فرآهم آورده است... راوی بیطرفِ داستانها (واتسن) که نقشِ بیطرفانهی او در مواجهشدن با شخصیتها در ذهنیتِ خواننده این همدلی را به وجود میآورد که به دیدن ماجرا از دریچهی چشم او اعتماد کند، همواره با توصیفات مثبت از زنانِ داستانها یاد کرده است. به نحوی که درهمهی موارد، درکنشها و واکنشهای بعدی، توصیفها را اثبات شده مییابیم. واتسن، که تقریباً هیچ انتقادی به زنی وارد نمیکند به دلیل بیطرف بودنش، تاثیر مثبت را به خواننده منتقل میکند. معمولاً نویسنده انتقادات را از زبان هولمز عنوان میکند و این مسئله بیطرفیِ واتسن را درقضاوت، در مورد شخصیت داستانها و در نتیجهی آن، اعتماد خواننده به آنچه که او میگوید را از این طریق، حفظ کردهاست...
واتسن مردی است متاهل، که در قیاس با هولمز، تاهل او را این رو میتوان، دلیلی فرض کرد بر تحت تاثیر جنس مخالف خود قرار گرفتن و در او تمامی نیکیها را برای آرامش خود جستجو کردن... وبه طور کلی در میانهی ماجراها، اگر گاهی شاهد این هستیم که رفتار، کنش و واکنشهای شخصیتهای زنِ داستانی یا توصیفهای واتسن برآورده نمیشوند این عدمِ برآورده شدن به هیچ وجه، در جهت بروز ویژگیهای منفیِ شخصیتی نبوده است بلکه همواره خواننده خود فضایلی را در شخصیت این بازیگرهای نقشها مییابد که از نظر واتسن دور بوده است.
شباهتها و تفاوتهای شخصیتهای محوریِ زنان در این داستانها
نگاهی به شباهت های ویولت و ایرنه: به طور عام، همهی این زنها جوان هستند؛ ولی به طور مشخص، فقط به زیبایی دو نفر از آنها اشاره میشود. "ویولت دی مرویل" در داستان " موکل نامی" و " ایرنه" در داستان "رسوایی در بوهمیا" که این دو زن زیبا نسبت به سایرین شخصیتهای برجستهتر و پرداختهشدهتری دارند و داستان درواقع، بر روی شخصیت آنها متمرکز است – با عنایت به همین نکته، خواننده میتواند حس کند که نویسنده به شخصیتهای قوی زنانه وقتی که لزومِ کار ایجاب میکرده است، توجه داشته و زمانی که قرار بوده روایتش را بر اساس شخصیت یک زن، بیافریند ترجیح داده آنها را تا حد نهایت، زیبا، کامل و خلاصه رویایی توصیف کند. تاکید بر زیبایی قهرمانان داستان، میتواند دلیلی باشد بر اینکه چون زیبایی را از ویژگیهای کمال زنانگی میداند.
این دو زن، به گونهای شخصیت پردازی شدهاند که در ذهن خواننده تثبیت شوند و به راحتی فراموش نشوند. و نکتهی قابل توجه درخصوصشان اینجاست که هر دو، ویژگی مشترک دیگری هم دارند و شخصیتشان برآن پایه شکل گرفته و داستان را با آن ویژگی شخصیتی پیش میبرند. ارادهی آهنی و ثابت قدم بودن، اشتراکِ این هر دوست. گرچه این ثباتِ قدم کارکردهای متفاوتی دارد.(که به خوبی نشانگر این است که نویسنده، مهارتی به سزا در خلق دو شخصیت کاملاً متفاوت، با یک ویژگی بارزِ اخلاقی مشترک دارد. و به راحتی قادر است از یک خصوصیت، دو بهرهی کاملاً مختلف بگیرد و دو شخصیتِ کاملاً مجزا بیافریند.) ثابت قدم بودن ویولت او را به مهلکهی خطرناکی کشیده و بلعکس همین صفت در ایرنه، در پس هوشش پنهان میشود و از او قهرمانی فراموش نشدنی اول از همه در ذهنِ هولمزِ نکته بینِ سخت سلیقه، و از همان مجرا در ذهن خوانندهی داستان میگذارد. و ذکر نام او کاملاً همساز با جنسیتش میشود. به گونهای که در ابتدای داستان او، و از زبان واتسن میشنویم که این زن، همواره با نوع خاصی از خطابِ تحسین آمیز توسط، هولمز و با اشاره به زنانگیاش نامیده میشود.
اشتراک یک ویژگی در دو شخصیت، خواننده را متقاعد میکند که پرداختِ شخصیتها، به صورت تصادفی خارقالعاده نبوده و نویسنده آگاهانه همچین سهمی را برای زنهای داستانش درنظر داشته... " ویولت" که هم زیباست، هم ثروتمند، هم کمالات بسیار دارد و هم جوان است و به تبع آن مشخصاً میتواند عشقهای متعددی را تجربه کند، چنان دل در گرو عشقی ثابت قدم و محکم میگذارد که هیچ چیز باعث تزلزل اعتقادش و انتخابش نمیشود و همین مسئله او را تاحدودی خارق العاده میکند- او برخلافِ تصورِ رایج درموردِ زنهایی که شایعات، ادعاهای پوچ، نظرهای دیگران، ممکن است بر عقیدهشان تاثیر بگذارد و علیرغم طبقهی اجتماعی که به آن متعلق است، یعنی طبقهی اشراف- تنها در مقابل مدرک مستدل، تن به تسلیم میدهد... و آیا خود بارون، مدرک مستدلی به ویولت ارائه داده؟... ویولت به بارون کاملاً باور دارد، چون بارون را خود انتخاب کردهاست، چون به محبتِ بارون قانع شده است...این مسئله که بیآنکه به اشارهیِ مستقیمی در داستان به آن بوده باشد، ما را وا میدارد که تصور کنیم که برای سایر زنهایی که به زندگی بارون وارد شدهاند هم رخ داده( نوعی شباهت میان شخصیت اصلی و شخصیتهای غایب داستان در همینجا شکل میگیرد که نویسنده را بیش از پیش به باور ثابت قدمیِ زنانی که مینویسد نزدیک میکند، گرچه میتوان برای آنها ثباتی به اندازهی ویولت قائل نشد. در واقع شخصیت ویولت نمایندهی شخصیتِ سایرین است.)..
نگاهی به شباهت های ویولت و ومری سوترلند : شخصیتِ جوان پروندهی " هویت" که طبقه متفاوتی نسبت به طبقه اجتماعی ویولت، دارد نیز هست؛ او صاحب شغل و استقلال مادی هم هست، حتی صاحب استقلال تصمیمگیری هم هست، پدری ندارد برای اطاعت و برای همسرِ مادرش، هم حقی قائل نیست به دستور دادن یا حتی نظارت. و اینجاست که جملهی هولمز در این داستان دربارهی زنان که «بیرون آوردنشون از خیال خیلی خطرناکه" معنادار میشود و در داستان " موکل صاحب نام" میبینیم که هولمز رسماً این آسیب را حتی به صورت جسمی میبیند. و درست هم میبیند.
درخصوصِ شخصیتِ مری، که در حین استقلالش، دست به انتخابی خام و بچهگانه میزند و به راحتی قول ازدواج به شیادی میدهد که شیاد بودنش محرز است؛ با روشنی میتوان دریافت که نویسنده، هرگز نخواسته است علی رغم اینکه به شخصیت زنانی که تصویر میکند ارزشی قایل باشد، مابهازایِ شخصیت بیرونی آنها را به توجه به دوره و زمانی که در آن میزیستهاند نادیده بگیرد و شخصیتی ناواقعی به تصویر بکشاند، چنانچه زنانِ جامعهی وقتِ داستان، اگر چه به استقلال دستیافتهاند اما هنوز، شخصیتهایشان چنان قوام یافته و رشد پیدا کرده نیست که بتوانند، شیادیهایی از این قبیل را تشخیص دهند... درواقع اشتراک دیگر مری و ویولت این است که علی رغم ثابت قدم بودن و خیلی صفات خوب دیگر داشتن، هردو فریفته میشوند، آنهم بهخاطر انتخاب غلط، که ناشی از شناخت نادرست هست. نویسنده علی رغم اینکه میتوانست به راحتی این شناخت نادرست را به گردن، شخصیتهای داستانیاش بیاندازد، دست به این کار نزده است.... بخشی از آن نادرستی محیط و اجتماع و زمان وقوع داستان توجیه میکند و بخش عمدهی دیگر آن، به گردن طرف مقابل این زنهاست، که هردو آدم بدهیِ ماجرا هستند و به قدری سیاه تصویر شدهاند که سادهدلی زنانِ مقابل را نه گناه و یا اشتباه که امری گریز ناپذیر نشان میدهد... نظام مرد سالار اشرافی که در آن زنان، خیلی با واقعیتهای اجتماع آشنا نیستند اشتباهاتِ ویولت را توجیه میکند و در مورد مری هم، با وجود استقلال شغلیاش رگه های مرد سالاری موجود در تار و پودِ محیط اطراف باعث ایجاد ناآگاهی و خطای تشخیص میشود، اگر چه این خطای تشخیص با ظرافت نویسنده، هرگز به صفای باطن شخصیتها راه پیدا نمیکند... نویسنده از زبانِ مری ما را به محیط مردسالاری که در آن زندگی میکند متوجه کرده، آنجایی که مری خود میگوید پدرخواندهی جدیدش علاقهای ندارد که او به مهمانیها رفت و امد داشته باشد و یا نامزدی او تقریباً با نگرانی مری از عکس العمل پدرخواندهاش ودرغبایش انجام میشود و اتفاقاً همین نیاز مری به پنهان کاری، تحت تاثیر مرد سالاری پدرخوانده و سایهی محیط هنوز مردسالارانهی اجتماع را به رخ میکشد ... مری حتی برای سر زدن به هولمز هم به پنهان کاری دارد ... که حاصل یک جور ترس( شاید نگرانی یا شاید بیاعتمادی ) به ناپدری هم هست؛ در واقع استقلال او اگرچه رخ داده ولی هنوز به تکامل نرسیده... در نگاهِ عمیقتر به سادهلوحیِ زنهای داستان، متوجه میشویم که نویسنده انگار که این آدمهایش را قربانی مردسالاری و اشرافیگری محیطی نشان داده است که در آن میزییند تا اینکه بخواهد آنها را احمق و نادان تصویر کند یا حتی با نشان دادن یک وجه سیاه و کدر در نمایش شخصیتشان خود، آنها را مسبب اشتباهاتشان بداند..
2- نگاهی به تفاوتهای ویولت و مری و ایرنه( برپایهی جایگاه اجتماعیشان): استقلال اقتصادی کامل مری و ایرنه، در برابر وابستگی ویولت نکتهی قابل توجهی است. مری شاغل بوده و بدون وابستگی به هیچ بخشی از زمین است. (اشرافیت ویولت، نمادی از وابستگی به زمین است؛ اشرافیت فئودالی؛ همانطور که ایرنه، مالک بوهم را کنار میزند چون قادر به انجامِ این کار هست و بدون مردی صاحب زمین هم میتواند از پس مخارج خودش و البته عشقی تازه بر بیاد. اما ویولت، بین دو فئودال درگیر است: پدرش و بارون اتریشی...و اگرچه ارادهیِ آهنین دارد، اما شغل ندارد و ادامه حیاتش وابسته است به پذیرفته بودن از جانب یک یا هردوی این مردان. اطاعت ناشی از عشق را ترجیح داده با اطاعت ناشی از تولد (گرچه این اطاعت ناشی از تولد را هم تازمانی که به عشق مربوط نمیشود، انجام میدهد. مثلا ًدر پذیرش ملاقات با هولمز، اعلام میکند که این ملاقات صرفاً برای اطاعت از پدرش اتفاق افتاده.) این ترجیح دادن، حاصل اراده است، گیریم که با ارادهی ناشی از استقلال ایرنه یا مری شکل و شمایلش متفاوت است... درواقع می شود گفت هر کدام از این سه نفر، که نمایندهی قشر خاصی هستند بازهم استقلال رای و ارادهای فارغ از انقیادِ مردانه دارند، منتها هرکدام در سبک و سیاق زندگی خودشان، ارادهشان به منصهی ظهور میرسد. این رآ میشود انتقادی به شرایط زمانه هم دانست که مثلا ً زنان طبقه اشراف با وجود برخورداری از امتیازاتی که زنان دیگر از آن محروم بودهاند و با وجود دارا بودن حق انتخاب نسبی و استقلال نسبی در بسیاری مسائل، محرومند از داشتنِ شغل و محکومند به وابستگی به اشراف، به زمینهای متعلق به مردان، به سرسپردگی(که تضاد جالبی ایجاد میکند شخصیت قدرتمند ویولت با این اطاعت اجباری!)... مری سوترلند، زنی است که با پایداریش برای پیدا کردن مردی که او را رها کرده پرده از راز حیلهگری ناپدریش بر میدارد، و همین باعث می شود که عشق کودکانه اش به مردی که او را درست نمیشناسد، در مقابل این پایداری رنگ ببازه... مری هم صاحب شغل است و باز این اوست که پرونده را اصلاً به وجود میاورد...زن دیگری گرچه پایداری او در عشق ،درست به شیوه ویولت، مانع از کشف مسئله توسط خودش میشود و دست آخر این زن در بیخبری و در رویای خودش باقی میماند و برخلاف ماجرای ویولت، کسی چون کیتی، در کار نیست که او را نجات بدهد، هولمز که پرونده رو حل میکند و خودش را موظف نمیداند به نجات بشریت، یا حتی فقط موکل خودش از دست این خلافکار...
3- نگاهی به ویژگیهای شخصیتی متمایز کیتی: درمورد زیبایی کیتی، چیزی نمیدانیم. یا ثروتمند بودنش یا هر صفت دیگری که به او این امکان را بده که نسبت به زنان دیگر مجاور خودش، به لحاظ شرایط متفاوت یا ویژه باشد... ولی به عکس، کیتی به خاطر نفرتش شخصیتی بارز دارد و این نفرت، سرچشمهی کنشهای اوست... کنشهایی که نه برای خاطر پول، بلکه برای خاطر فرونشاندن هتک حرمتی است که به عشقِ داغ او شده... در این بین، این زن که نمادِ نفرت هست در بین سایر شخصیتهای زنانه، به گونهی مثبتی از نفرتش یاد شده، نفرتی که متوجه کسی است که پلیدی درون او بر همه آشکار است و خواننده از همان اول ماجرا تو دلش آرزوی به دام افتادن و به سزای اعمال رسیدن او را داره... نفرت او گرچه انگیزهی بزرگی هست، برای اینکه او را به یاری هولمز دعوت کند اما رویهی لطیف و انسانی دارد که تماماٌ آن را در این جمله میبینیم که او خطاب به ویولت میگوید :
I’m not out of love, for you I’m speaking و درواقع نشان میدهد که او اگرچه نفرتی عمیق از کلنل به دل دارد، زنی متوسل به عشق هست. عشق به انسانی دیگر از نوع خود... همین جملهی او روح این زن را از سطح یک روحِ زخمیِ عقدهایِ شکست خورده فراتر میبرد و تا حدودی هم سطح و یا حتی بالاتر از ویولت مینشاند که به وضوح به دلیل زیبایی، ثروت، کمالات، و جوانی از او بالاتر قرار دارد... و این جا هم نویسنده، خیلی ظریف با مقولهی نفرت در زن، شخصیت پردازی کرده و زن متنفر، به شدت حق به جانب نشان داده شده و برخلاف بسیاری از داستانها، هرگز به محدودهی تنفر شیطانی سقوط نکرده بلکه تنفرش به کمکش آمده و انتقام شخصی او را تبدیل به لطفی کرده که به شخص دیگری از نوع خودش دارد... به علاوه، کیتی از معدود زنها(یا حتی شخصیتهایی)است که زیاد با کلمات دیگران وصف نمیشود؛ بلکه با اعمالش به ما معرفی میشود..کیتی جایی پیروز میشود که دیگران شکست خوردهاند. قانون مردانه زمانه و قدرتِ در اختیار مردان و زور بازوی مردانه از این بارون جنایتکار حمایت میکند و او را آزاد میگذاره، آزاد گذاشته... حتی دفترچهای که هولمز به دست میآورد و در اختیار ویولت میگذارد، بدون کمک کیتی قابل دستیابی نبود و در نهایت هم آسیبی جدی به بارون نمیزند و فقط ویولت رو از بارون میگرفت و تمامیِ بقیه زنان عالم همچنان در خطر باقی میماندند..هولمز پرونده رو حل میکنه، اما کیتی مشکل را..این زنِ حلالِ مشکل هم مثل ایرنه و باز هم برخلافِ ویولت، هم صاحب شغل بوده و مستقل است.
عشقی که به فریاد میرسد در تقابل با عشق ویرانگر: شخصیتهای عمدهای که تا کنون از انها سخن رفت هر یک به واسطهی عشقشان، ویژگیهای منحصر به فردی از خود نشان میدهند؛ پیشتر از عشقِ ویرانگر ویولت و مری به تفصیل سخن رفت و اینکه علی رغم اشتباهِ این هر دو درعشق، خطایِ انتخاب و تشخیص به عهدهی محیط و زمانه گذاشته شده بود. دربارهی عشق کیتی هم به تفصیل سخن گفته شد که رنگ نفرت میگیرد و از طریق نفرت به عشقی وسیعتر تبدیل میشود. و اما عشقِ ایرنه عشقی دیگرگونه است. ایرنه، زنی که تحسین مستقیمِ هولمز را در برمیگیرد، و عشقِ پیشینش به وجود اورندهی گرهِ داستان است. عشقی که ظاهر شیطانی و بدطینتش در ابتدای داستان، ما را نگرانِ حال بارون میکند، توسط زنی که هوش و درایت و زیباییاش با کلمات بیشتری وصف شده و از زبان خودِ هولمز به صراحت تایید و اقرار میشود، با تغییر جهت و جهشی تازه به سمتِ عشقی دیگر، سبب خود به خودیِ حلِ ماجرا میشود. راستی حالا که این زن به دامِ نقشهی هولمز نمیرسد چرا در پایان داستان دیگر تهدیدی برای بارون به حساب نمیآید؟ چرا هولمز، ماموریتش را پایان یافته میداند؟ مگر نه اینکه او و نویسنده به صداقت عشقِ یک زن باور دارند؟
بررسی ویژگیهای شخصیتی سایر زنها: بقیهی شخصیتهای داستانی، به اندازهی سایرین، ویژگی بارز قابل توصیفی ندارند. راوی از آنها توضیح یا توصیفی زیادی دراختیار قرار نداده و سعی نشده که شخصیت آنها خیلی بزرگ و مهم جلوه داده بشود گرچه هر کدامشان از یک ویژگیِ منفی زنانه را نفی میکنند( و این هم خود نکتهی قابل تاملی است. به جای خنثی بودن و یا حتی منفی بودنِ شخصیتهای فرعی، آنها هر کدام ویژگیِ منفیِ باور شده و کلیشهای را از ذهن میزدایند.) خانوم سنت کلر از آن زنهای سنتیِ دگیرِ عواطفِ غلیظِ محیطهای مردسالارانهیِ وابسته ساز نیست و میتواند ایستاده در برابر هولمز، خبر امکان مرگ شوهرش را بردبارانه و استوار تحمل کند ( بیغش و ضعف و گریه و زاریهایی که از این دست زنان انتظار میرود) و البته اصرار بورزد و پافشاری کند که همسرش ممکن است زنده باشد ...او که اصلاً خود، مسئله را به وجود آورده است و بدون حضورش اساساً سوال پیش نمیآمده آنهم در فضایی چنان مردانه که زنِ دیگر داستان (خانم ویتنی) –که به خوبی میتواند برای ایجاد این قیاس در داستان حضور پیدا کرده باشد- نمیتواند برای نجات همسرش به یک میخانه پا بگذارد و با اشک و عجز، به مردی مراجعه میکنه برای انجام این کار. و همین مقایسه نشان میدهد که علی رغمِ ویزگیِ عامِ زنانِ جامعهی وقت، شخصیتهای داستانی نویسنده از ان مبرا هستند. اساساً این شخصیتهای زنانه به وجود آوردندهی یا به قولی کنشگران داستان هستند؛ پایداری، عنصر عمدهی شخصیتی 4 زن از این شش زن، آدم رو وا میدارد به این برداشت که چنین چیزی تصادفی نیست: پایداری ویولت در عشق، پایداری کیتی در نفرت، پایداری سنت کلر در اینکه شوهرش را از پشت پنجره دیده، و پایداری مری سوترلند دریافتن مردی که او رو رها کرده...
و اما زن ششم که نقش چندانی ندارد: کیت ویتنی جوان و خجالتی! او حضورش در داستان فقط برای اینکه واتسن وارد ماجرایی تازه بشود انقدری پر رنگ نیست که بشه بهش پرداخت... فقط به این نکته باید توجه کنیم که واتسون به هر ترتیب دیگری هم میتوانست به این داستان وارد بشه، اما اینکه همسری با اشک و آه او رو به مکانی هدایت می کنه که همسر دیگری بدون اشک هولمز رو به اونجا فرستاده و هر دو برای یافتن همسر گمشدهِ خود، خواننده رو به مقایسه وادار میکند ...
همسرِ واتسن شخصیتیه که قبلا در داستان "نشان چهار" به هولمز مراجعه کرده برای یک پرونده نسبتاً عجیب و غریب... او در این چند داستان، هم اینجا به عنوان نمونه دیگری از همسران داشته باشیم برای مقایسه... او به عنوان پل ارتباطی واتسن با دنیای زنانه عمل میکند... دنیایی که واتسن و هولمز، اجازهی حضور در آن را ندارن... چون هنوز اون جامعه مرز ها رو درهم نشکسته و بعضی چیزها مطلقاً مردانه اند و یا مطلقا زنونه... مثل وارد شدن به اون مکان که یه زن واردش نمیشود و به همین دلیل هم از زن واتسن خواهش میکند که واتسون این کار را براش انجام بده.د
نگاهی کلی به شخصیتها از منظرِ فمنیته در ادبیات: نکتهای که ذکر آن در اینجا ضروری به نظر میرسد این است که اصولاً ادبیات فمنیستی به سه دسته تقسیم کردهاند که ما میتونیم این تقسیم بندی را کم و بیش در جامعه هم ببینم. مرحلهی ابتدایی شکل گرفتن استقلال زنانه درواقع کپی کردن و تقلید دنیای مردانه است... مرحلهی دوم دفاع کردن از حقوق فردی است و مرحلهی سوم که درواقع، نقطه حرکت هست نقطهی شناخت و باز آفرینی جهان پیرامون به وسیله حضور و دخالت مستقیم درماجراهاست... از این منظر که به شخصیتها نگاه کنیم، ایرنه، ویولت، کیتی، مری و سنت کلر قویاً و زنهای دیگر هم تا حدودی – با شدت و ضعف متفاوت- درواقع درمرحلهی سوم تکامل نقش جنسیتی خود در جامعه هستند. انها اساساً ادمهایی عملگرا هستند که به جای انفعال و کپی کردن و یا حتی دفاع کردن خشک و خالی از حقوق خود، وارد نقطه ی اغازین تکامل وجود- ولو به اشتباه( که قطعاً اگر اشتباهی هست تعمدی نیست و از ضعف آنها نشات نمیگیرد و بیشتر از سیاهی اشخاصی است که با انها در ارتباطند، به علاوهی ویژگیها جامعهی مرد سالار) شدهاند و درواقع پا به مرحله ی بلوغ جنسیتی خود رسیده اند. زنانی که عملگرایی- ولو با نتایج منفی- را به هرانفعال و تسلیم شدگی ترجیح می دهند.
نگاهی به شخصیت منفی زن در داستانها: مادر مری که با حریف بدکنش، همدست شده تنها شخصیتِ منفیِ داستانهاست. زنی که بهرهی شخصی خود را به آسایش فرزند ترجیح میدهد. نمیدانیم که بین او و این مرد جوان چیزی شبیه عشق هم وجود دارد یا فقط منفعت طلبی است! البته میتوانیم حدس بزنیم به نفع این تنها شخصیتِ منفی. حضور خیلی کمرنگی هم دارد نسبت به زنان دیگر و گرچه نقش موثری دارد اما حجمی متناسب با نقشش اختصاص داده نشده به معرفیش و کمرنگی حضورش جایی باری مداقهی بیشتر نمیگذارد.
به نظرم کار خوبی می شد اگه ادامه پیدا می کرد، منم یادم رفته اصل داستان ها رو و الان که این یادداشت ها رو خوندم، بعضی هاشون تو ذهنم تداعی شد ولی نه کامل .
خب ادامه پیدا می کنه اما بعد از یک وقفه طولانی.