آخ که این نیاز مردم به امید و قهرمان و نیروی شرِ شکست پذیر برای سر به راه کردنشان چقدر به حال اثر هنری مضر است. مرز هنر و صنعت ارضای همین نیاز است شاید.
20 سال بعد از این، جف کاستلو* رسید کلاهش را از متصدی نمی گیرد و به کافه وارد می شود، جایی که نیک بیانکو از آن بیرون می آید بعد از این که فشنگهایش را توی سطل زباله ریخته و هفت تیرش را به امانت دار کافه تحویل داده و با کلامی هم بر این کارش تاکید کرده است. اسلحه جف کاستلو را پلیس از جسدش بر می دارد و جای خالی فشنگ ها را کنار فشنگ های فرو رفته در بدنِ جف کشف می کنیم و خودکشیِ ساکتِ او را می فهمیم. پلیسِ "بوسه مرگ" اما با دست نوازشگر و قهرمان به حمایت و حفاظتِ نیکِ فداکار می آید، دشمن پلیدش را در مسیر جهنم همراهی می کند و او را به آغوشِ گرمِ بانوی پرحرفی که فیلم را با بیانِ بزرگترین دستاوردش(مردی که می شود برایش غذا پخت و از فرزندانش مراقبت کرد و بوسید) به پایان می برد. فیلم نوآر در امریکا متولد شد اما در فرانسه فهمیده شد.
kiss of death( Henry Hathaway)-1947
* در سامورایی
اگر روزی نیروی شری وجود نداشته باشه خدا از خداییش استعفا میده!
یا اگه شکست ناپذیر باشه..