تغییر فصل

آن چه گذشت...


علی رغم ناباوری های سیندخت خانم که


فروریخت از مژه سیندخت خون                که کودک ز پهلو کی آید برون


رستم از پهلوی شکافته مادر قدم به این دنیای من و شما و شاهنامه میذاره.

این ور سام و زال و خانواده رو در جشن تولد رستم میذاریم میریم اونور که منوچهر داره همین دنیای شما و من و شاهنامه رو ترک می کنه. پسرش نوذر رو صدا می کنه و میگه


چنانچون فریدون مرا داده بود             ترا دادم این تاج شاه آزمود


اما خب نوذر شبیه پدر و پدربزرگ و باقی فامیل نیست و


همی مردمی نزد او خوار شد                  دلش برده گنج و دینار شد


خب مردم هم شاکی میشن و دست به اقداماتی می زنن


بترسید بیدادگر شهریار                             فرستاد کس نزد سام سوار


غافل از اینکه همین کسان میرن میشینن زیر پای سام که آقا ما نوذر رو نخواستیم برمی داریم تاجش رو میاریم میذاریم سر تو.


ادامه دارد...