گونه

ما چرا انیمیشن می سازیم؟ ما که نه...کسانی که بلدند و می توانند چرا این کار را می کنند؟ صرفا چون بلدند و می توانند؟ یا مثلا چون دستمزد بازیگر و تصویربردار و پیدا کردن لوکیشن و این جور چیزها برایشان گران تر از دستمزد انیماتور و هزینه های استودیویی و سخت افزاری تمام می شود؟ یا چون راه دیگری برای تعریف کردن قصه شان بلد نیستند یا انیمیشن بهترین شیوه موجود برای انتقال منظورشان است؟ این سوال ها از تماشای "نجوای دل" بیرون آمده اند که خلاصه یک شوجو مانگاست و به انیمه بلندِ مستقل و خودبسنده ای تبدیل نشده است.



Whisper of the Heart/Mimi wo sumaseba(Yoshifumi Kondô)-1995

نشانه ها

"قلعه در آسمان" پر از تصاویر و کاراکترهای شگفت انگیز آفریده میازاکی است اما داستان هنوز بسیاری از مولفه های داستان های او را کم دارد و بیشتر یکی از همان داستان های دخترخانم های بی عرضه طفلکی است که بوسه آقا پسرهای شجاع همه فن حریف نورشان را بر جهان می تاباند و بشریت را از شرّ دیوهای پلید بی چراغ نجات می دهد. اینجا تیمِ سارقِ مادر پیرِ مو صورتی، فیلم را از رسته پرنسسیان خارج کرده و در قفسه میازاکی سانان می چیند و در حافظه تاریخی سینمایی ماندگار می کند.



Laputa: Castle in the Sky( Hayao Miyazaki)-1986

در قدرتِ آدمی زاده

رسم دنیا

رنگ  دنیا


کلاژی از مشهورترین کاراکترهای آفریده هایائو میازاکی

زخمی

فیلم، صحنه پردازی و شخصیت پردازی قابل توجهی دارد و روحِ کمیک استریپی حاکم بر آن هم لذت کافی تولید می کند. اما اگر با یک قسمت از یک سریال کاغذی رو به رو نباشیم و به چشمِ یک فیلم بلند مستقل سینمایی ببینیمش، نقص های بسیار دست کم در بخش فیلمنامه به نظر خواهند آمد و لذت، ناقص و مخدوش است.

the castle of Cagliostro(Hayao Miyazaki)-1979

شیرین

شهر اشباح در مقایسه با سایر تولیدات میازاکی (که من دیده ام و تمامشان نیست) کمی هالیوودی است. پیروزیِ صریحِ مذهبی دارد. شعارزده است. تلخیِ شرقیِ مثلا همسایه من توتورو را که در آن بیماری بی درمان می ماند حتی اگر کودکی باشی عاشق، جستجوگر، فعال، رهرو و ...، یا مثلا تلخیِ شاهزاده خانم مونوکه را که در آن صلح ناممکن ترین چیز است حتی با رد و بدل شدنِ بوسه ها و به زمین آمدن فرشتگان، یا تلخیِ پونیو که داشتن را در از دست دادن تعریف می کند حتی اگر معجزه ای باشی یا سیاه پوشیِ ابدیِ جادوگرانِ سرویس حمل و نقلِ کیکی، یا پنهانیِ دنیای پشت ابرهای porco rosso،یا شکست بودنِ پیروزیِ باد بر می خیزد و ... را ندارد. شهر اشباح، پیروزیِ مطلقِ حق بر باطل است. باطل هم مطلقا باطل است. حتی زشت روست. به پوسترِ فیلم نگاه کنید. مبارزی را نمایش می دهد مصمم؛ ندیده پیروز. بقیه ساخته های میازاکی را هم جستجو کنید و پوسترها را ببینید. تردید و تعلیق هست، حتی اگر لبخند و شادمانی هم باشد. اطمینان فقط در این یکی است (بیشترِ پوسترها دست های چیهیرو را بیرون از کادر برده اند تا مشت شده تصور کردنشان در کنار آستین های بالازده ممکن شود  و تردیدِ دست های باز از تصویرِ نماینده فیلم گرفته شود)، گیرم در غیبت لبخند.

spirited away/Sen to Chihiro no Kamikakushi(Hayao Miyazaki)-2001