فریدون خیلی عصبانی میشه واسه اون دو تا پسر پیغام تنبیهی میفرسته و میره به ایرج هم میگه دنیا دست کیه. ایرج میگه دنیا همینه دیگه
بآغاز گنج است و فرجام رنج پس از رنج رفتن ز جای سپنج
چو بستر ز خاکست و بالین ز خشت درختی چرا باید امروز کشت
که هرچند چرخ از برش بگذرد تنش خون خورد بار کین آورد
آخرشم در راستای حفظ صلح جهانی میگه اگه برادرا این شکلی راضی ترن پس
نباید مرا تاج و تخت و کلاه شوم پیش ایشان دوان بی سپاه
آشتی کنیم خلاصه.
ایرج تدارک سفر میبینه و فریدون هم بر میداره به اون دو تا مینویسه که
سه فرزند را خواهم آرام و ناز از آن پس که دیدیم رنج دراز
بهشون خبر میده که ایرج داره میاد:
بیفکند شاهی شما را گزید چنان کز ره نامداران سزید
ز تخت اندر آمد بزین بر نشست برفت و میان بندگی را ببست
تحویلش بگیرید و روی هم رو ببوسید و پسرای خوبی باشید دیگه!