خلاصه بعد از کلی اظهار ندامت و قول دادن به زال که از این به بعد حرف حرف اون باشه و روی هیچ کدوم از خواسته هاش نه نیاره، پدر و پسر دست هم رو میگیرن میرن خونه.
اینا رو همینجا ول می کنیم میریم پیش مهراب که
ز ضحاک تازی گهر داشتی بکابل همه بوم و بر داشتی
جز اینا یه دختر هم داره به اسم رودابه که
دو چشمش بسان دو نرگس بباغ مژه تیرگی برده از پرّ زاغ
یه روزی مهراب با خانمش سیندخت خانم داره درباره پسر عجیب غریب و مو سفید سام حرف میزنه و سیندخت میپرسه
خوی مردمی هیچ دارد همی پی نامداران سپارد همی
و مهراب هم همینجوری از هنرها و قد وبالای زال تعریف می کنه و میگه عیبش فقط همین موی سفیده که اونقدرام عیب به حساب نمیاد. رودابه اینا رو میشنوه و ندید یه دل نه صد دل عاشق زال میشه و
چو بگرفت جای خرد آرزوی دگر شد برای و بآیین و خوی