فریدون نامه سلم و تور رو میخونه و به پیک میگه برو بهشون بگو اینجوریام نیست که شما از برادرکشی متنبه شدید و طلب بخشش دارید یا ما چیزی یادمون رفته باشه؛ اینجوریه که
کنون چون ز ایرج بپرداختید بکین منوچهر برساختید
نبینید رویش مگر با سپاه ز پولاد بر سر نهاده کلاه
درختی که از کین ایرج برست بخون برگ و بارش بخواهیم شست
پیک یه گوشش به حرفای فریدون، یه چشمش به قد و بالای منوچهر، حساب کار دستش میاد و فی الفور بر میگرده پیش سلم و تور و بهشون میگه آشتی خیلی دور از افق های دید منوچهر و فریدونه و تازه
گر آیند زی ما بجنگ آن گروه شود کوه هامون و هامون کوه
خلاصه، کاری از دست سلم و تور بر نمیاد جز اینکه واسه جنگ آماده بشن. جنگ هم میشه و توی روز جنگ
همه چیرگی با منوچهر بود کزو مغز گیتی پر از مهر بود
اول با تور رو در رو شد و
سرش را هم آنگه ز تن دور کرد دد و دام را از تنش سور کرد
بعدش به سلم میرسه و میگه
بکشتی برادر ز بهر کلاه کله یافتی چند پویی براه
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت ببار آمد آن خسروانی درخت
و خلاصه هرچی کاشتی خودت کاشتی و حالا هم خودت درو می کنی. سلم هم میره پیش تور.