یه خانمی هست به اسم ماه آفرید
که ایرج برو مهر بسیار داشت قضا را کنیزک ازو بار داشت
فریدون خبرِ وجود داشتن بچه ایرج رو که میشنوه کلی خوشحال میشه و به خودش امید انتقام میده که البته این بچه دختر میشه و دختر خوب هم که زره و کلاهخود نمیپوشه و گرز و شمشیر بر نمیداره و سوار اسب نمیشه بره انتقام پدرش رو بگیره! دختر خوب بزرگ میشه، ازدواج می کنه و یه پسر خوب به دنیا میاره. همین کاری که ایشون می کنه و اسم این پسر رو میذارن منوچهر.
جهان بخش* را لب پر از خنده شد تو گفتی مگر ایرجش زنده شد
و خودش شخصا مراحل رشد منوچهر رو تحت نظر می گیره.
چنان پروریدش که باد هوا برو بر گذشتی نبودی روا
خبر هم که همین جوری توی خونه نمیمونه که!
بسلم و بتور آمد این آگهی که شد روشن آن تخت شاهنشهی
میگن چی کار کنیم چی کار نکنیم؟ یه نامه عذرخواهی بنویسیم واسه فریدون و طلب بخشش کنیم. می نویسن و میدن دست پیک ببره برای فریدون.
___
* یعنی همون فریدون خودمون