یادداشت
یادداشت

یادداشت

وقت

آن چه گذشت...


یه خانمی هست به اسم ماه آفرید


که ایرج برو مهر بسیار داشت               قضا را کنیزک ازو بار داشت


فریدون خبرِ وجود داشتن بچه ایرج رو که میشنوه کلی خوشحال میشه و به خودش امید انتقام میده که البته این بچه دختر میشه و دختر خوب هم که زره و کلاهخود نمیپوشه و گرز و شمشیر بر نمیداره و سوار اسب نمیشه بره انتقام پدرش رو بگیره! دختر خوب بزرگ میشه، ازدواج می کنه و یه پسر خوب به دنیا میاره. همین کاری که ایشون می کنه و اسم این پسر رو میذارن منوچهر.


جهان بخش* را لب پر از خنده شد             تو گفتی مگر ایرجش زنده شد


و خودش شخصا مراحل رشد منوچهر رو تحت نظر می گیره.


چنان پروریدش که باد هوا         برو بر گذشتی نبودی روا


خبر هم که همین جوری توی خونه نمیمونه که!


بسلم و بتور آمد این آگهی                که شد روشن آن تخت شاهنشهی


میگن چی کار کنیم چی کار نکنیم؟ یه نامه عذرخواهی بنویسیم واسه فریدون و طلب بخشش کنیم. می نویسن و میدن دست پیک ببره برای فریدون.


___

* یعنی همون فریدون خودمون


ادامه دارد...