یادداشت
یادداشت

یادداشت

انجام

آنچه گذشت...


فریدون نامه سلم و تور رو میخونه و به پیک میگه برو بهشون بگو اینجوریام نیست که شما از برادرکشی متنبه شدید و طلب بخشش دارید یا ما چیزی یادمون رفته باشه؛ اینجوریه که


کنون چون ز ایرج بپرداختید            بکین منوچهر برساختید

نبینید رویش مگر با سپاه              ز پولاد بر سر نهاده کلاه

درختی که از کین ایرج برست        بخون برگ و بارش بخواهیم شست


پیک یه گوشش به حرفای فریدون، یه چشمش به قد و بالای منوچهر، حساب کار دستش میاد و فی الفور بر میگرده پیش سلم و تور و بهشون میگه آشتی خیلی دور از افق های دید منوچهر و فریدونه و تازه


گر آیند زی ما بجنگ آن گروه                       شود کوه هامون و هامون کوه


خلاصه، کاری از دست سلم و تور بر نمیاد جز اینکه واسه جنگ آماده بشن. جنگ هم میشه و توی روز جنگ


همه چیرگی با منوچهر بود                     کزو مغز گیتی پر از مهر بود

اول با تور رو در رو شد و

سرش را هم آنگه ز تن دور کرد               دد و دام را از تنش سور کرد


بعدش به سلم میرسه و میگه


بکشتی برادر ز بهر کلاه                          کله یافتی چند پویی براه

کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت              ببار آمد آن خسروانی درخت


و خلاصه هرچی کاشتی خودت کاشتی و حالا هم خودت درو می کنی. سلم هم میره پیش تور.


ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد