یادداشت
یادداشت

یادداشت

توی قاب

نگاهی به داستان زاتویچی (کنجی میسومی) برای سه شنبه های تمرین نقد و نگاه


امروز، در آخرین روزهای سال میانیِ دهه دومِ قرنِ بیست و یکم هم هنوز به شما می آموزند که شاخه گلی، نرده پلکانی، تارِ مویی، بالِ ملخی، چیزی جلوی کادر و برابرِ موضوع اصلیتان قرار دهید تا چند صدمِ ثانیه بیشتر چشمِ تماشاگرتان را رو به خودتان(فیلمتان) نگه دارید. چهل و چند سالِ پیش هم که "داستان زاتویچی" را می ساختند، همین را به کارگردان ها و تصویربردارها و باقی افرادی که بهشان مربوط می شد می آموختند. حاصلش را می بینیم. گاهی مثلِ چوب ماهیگیری که چهره زاتویچی را به دو قسمتِ مساوی تقسیم می کند، برابر با دستورالعمل، صرفا جهتِ گرم کردنِ سرِ مخاطب است و گاهی هم کارکردهای جالب تر و قابل بررسی تری دارد. همان نصف النهارِ چهره زاتویچی را هم می توان به سبکِ معناگرایانی که نام و نام خانوادگی شان جز کنجی و میسومی است و مخاطب موظف است در هر لکه ای که از روی بی توجهی تصویربردار روی دوربین آمده و هر مگسی که تصادفا از حشره کشِ تدارکات، جان از کف نداده است، معناهای والا بیابد، این تصویرِ سرگرم کننده را هم تفسیر کرد و از دوگانگی هایی گفت و به جهان هایی سفر کرد و از فیلسوف هایی نقل قول آورد و ...؛ اما چیزی به این برجستگی، بهتر است معنایی نداشته باشد، حتی در نزدِ فیلسوف ترین شاغلان به هنر!

جایی هم هست که شاخه ای، انگار بی قصدِ قبلی و به تصادف، اما مستقر روی خطوطِ طلاییِ کادر و برابرِ چهره رونینی که داریم می شناسیم ایستاده است. چهره او را مخدوش می کند و زخمی می سازد که نه فقط بر چهره او، گویی بر تمامیِ عصری که چکیده اش* با او تصویر می شود، گذشته است. جایی دیگر، شمشیر، لبه پایینیِ کادر را پوشانده اما مخاطبِ مشغولِ تماشا، توجهش معطوفِ آدم هاست و گفتگوهاشان (که جز اطلاع رسانیِ ساده کاری نمی کنند، به استنادِ زیرنویس!). رونین که قصدِ بیرون رفتن از اتاق و قاب بندیِ کارگردان را می کند، به پشت بر می گردد و شمشیر را از برابرِ چشمِ او (اگر مرجع ضمیر را گم کرده اید، همان مخاطب است) بر می دارد تا همه رونین، کامل از اتاق و برابرِ آتش بیرون برود و تازه این جاست که شمشیری که تمامِ طولِ پلان، آرایشِ صحنه بوده است دیده می شود و به مخاطب یادآور می شود که بخشی از رونین است نه ابزاری برای او (این یکی او، رونین است نه مخاطب). مخاطب، اگر پیش تر تصمیم نگرفته باشد که اندیشه اش والاتر از این هاست که صرفِ این گونه فیلم ها شود، اومانیست باشد یا نباشد، ناتورالیست باشد یا نباشد، یا با هر ایستِ دیگری تقسیم شده باشد یا نباشد، به "انسان" خواهد اندیشید تا جایی که پسرکِ راهب، نور را از بین درختان بیرون ببرد و آدم ها، خونِ خودشان را بریزند با تکیه بر چشم هایی که دارند و او(این یکی هم مخاطب است و هم رونین، هر کدام که شما خواسته باشید) می بیندشان.

فاصله خلق هنری و انجام وظیفه، به گمان نگارنده، فاصله آن قلابِ ماهیگیریِ عمود منصف است و این شمشیرِ پیدای پنهان.



the tale of Zatoichi/ Zatoichi monogatari(Kenji Misumi)-1962

_____

* خانه روی دوش، شمشیر روی کمر، پوسیدگیِ درونی با نمایشِ بیرونیِ بالا آوردنِ خون، اقامتِ در معبد و روش های گذرانِ اوقات، مردن روی پل و ... که موضوعِ بحثی داستان محور خواهد بود؛ انتخابِ وقتی یا کسی دیگر.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد