یادداشت
یادداشت

یادداشت

رجحان

نگاه به نقش اول(جعفر مدرس صادقی) برای سه شنبه های تمرین نقد و نگاه

"نقش اول" داستانِ زمان است: گذشته و حال و آینده. تصادفا مجله ای را بردارید و مصاحبه ای را بخوانید(این کار را می توانید بر روی سایت های اینترنتی و بدون تماس فیزیکی با کاغذ و مجله هم انجام بدهید). مهم نیست مصاحبه شونده شخصیتی هنری است یا سیاسی یا اجتماعی یا ورزشی، همه شان از قدیم ندیم های خوب می گویند. اصلا مجله و مطالعه و مصاحبه و مصاحبه شونده چیست؟ توی تاکسی، هدفون به گوش نداشته باشید،در محیط کار با همکارتان گپ بزنید یا به مهمانی بلندتر از 10 دقیقه ای بروید، شنیده ها و شاید گفته هاتان همه شهادت به گذشته های مقدس و حالِ لگدمال شده و حیف شدنِ احتمالیِ تک تک گویندگان، فقط و فقط به تقصیرِ زمان می دهند. "نقش اول"، نقش اولِ داستانش را داده است به یک بازیگر؛ بازیگری که می تواند در حالِ حاضر، 20 سال قبل و 20سال بعد هم باشد؛ با گریم، به گذشته هایی که در آن زیبا و جوان بوده (و توهم زیبایی و طراوتِ گذشته هم از همین باقی ماندنِ زیباییِ چهره در آن زمان می آید، شاید!) و آینده ای که در آن زشت و فرسوده خواهد بود (و نفرت از حال بابتِ هدایت به سوی این چهره است، شاید!) می رود و از هر دو وضعیت بر می گردد به امروزِ ناپایدار و معلقی که نقش اولِ داستان(شبیه به قریب به اتفاقِ خوانندگانش)، بازیگرِ بدونِ گریمِ بیرونِ فیلم، ترجیح می دهد به آن پا نگذاشته باشد. این را با تمام وقت خاطره گفتنش به ما، به دستیار کارگردان، به خواستگارش، با سال ها سینما و تئاتر نرفتن و فقط باز دیدن فیلم های در گذشته دیده شده(که در گذشته تر از آن گذشته ساخته شده اند) و باز گفتنِ خاطراتِ تئاترهای در گذشته اجرا شده، با دلیلی که برای تماشای "سنگام" دارد و دلیلی که برای تماشا نکردنش دارد و با دست به تلفن شدن هایش و البته با اثاثیه عتیقه یا به عبارت روشن تر دست دومش به ما نشان می دهد: او هم مثل اثاثیه اش دست دوم است جوانیش را تئاتر و دوستان استفاده کرده اند، میان سالیش را سینما و همکاران و مجلات استفاده می کنند و آیندگان، مثل مرد خواستگار(که در گذشته، نقش آینده مبهم نیامده را بازی می کند)، به تصاویرِ غیر متحرک و محتملا متحرکِ بازمانده از گذشته او سرگرم خواهند بود همان طور که او به اثاثیه بازمانده از تزارِ ناموجود.

نظرات 1 + ارسال نظر
هم چراغ پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 14:45

به نظر من این بخش متن رو که تو بهش توجه کردی نویسنده خیلی خوب پیش برده، یعنی همین تلاش رئالیستی نویسنده برای شباهت دادن شخصیت به ادم هایی که ما می شناسیمشون انقدر که فکر کنیم این راوی رو می شناسیم از قبل و همه جا دیدیمش

اسم این آشنا بودن شخصیت رو تو به درستی گذاشتی کلیشه.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد