یادداشت
یادداشت

یادداشت

طعم موفقیت

آن چه گذشت..


از مزایای اقامت روی قله موفقیت اینه که کلی خدم و البته حشم کمر می بندن به تامین شرایط رفاهیِ فرد مقیم. غذا هم که رکن اساسیِ رفاه! پس شاید شما هم جای جناب ابلیس بودید و می خواستید خدمتی به یکی از رتبه های برترِ کارگاه های آموزشیتون کنید، می رفتید و آشپز می شدید. اون که رفت و شد و مزه غذاهاش اون قدر به دل و شکمِ ضحاک نشست که گفت هرچی می خوای اراده کن بهت پاداش بدمش. ابلیسم جواب داد:


مرا دل سراسر پر از مهر تست                   همه توشه جانم از چهر توست


میشه یه ماچ از اون شونه هات بکنم؟ ضحاک هم گفت معلومه که میشه.

بوسه جناب آشپز منعقد شده نشده، دو تا مار، عین ساقه لوبیای آقای جک از جای بوسه ها سبز شدن. ضحاک هی بریدشون، اونام هی خونشون بر شمشیر پیروز شد و هی دوباره سبز شدن. شکست روش های سنتی و تجربی، باعث شد که دست به دامن علم پزشکی بشن. اهریمن هم که استاد فن و زندگی بود و دلش نمیومد این شاگرد برجسته رو از تعالیم ویژه خودش محروم کنه، این بار خدمات خودش رو در لباس پزشک ارائه داد و نسخه نوشت:


بجز مغز مردم مده شان خورش                مگر خود بمیرند از این پرورش


این شد که روزی دو نفر از شهر بر می داشتن، مغزشون رو می دادن دست آشپز واسه مارها خورش بپزه و باقیمانده شون رو هم می سپردن دست نظام طبیعت تا هر کاری که باید و شاید رو باهاشون انجام بده.


همین طوری زندگی به خوبی و خوشی می گذشت و بالاخره جمشید تحت تعقیب هم یه جایی رویت شد و


چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ*         یکایک ندادش زمانی درنگ

بارّش سراسر به دو نیم کرد**            جهان را ازو پاک بی بیم کرد


_____

*برای اونایی که گرفتارتر از اونن که برای فهمیدن زبون فارسی وقت بذارن: "ضحاکش آورد به چنگ" به زبون شما میشه "ضحاک او را به چنگ آورد"

**برای همون افراد فوق الذکر: "بارّش به دو نیم کرد"به زبون شما میشه "او را با اره به دو نیم کرد"


ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد