یادداشت
یادداشت

یادداشت

قدرِ عرق کارگر

همه می گویند امسال طلسم لئوناردو دی کاپریو شکسته می شود و آکادمی اسکار، بالاخره مجسمه طلاییش را در دستان او می گذارد. گمانم همه درست می گویند، چون آکادمی اسکار معمولا به چشم کارگر به بازیگر نگاه می کند و بر اساسِ سختی کار به او پاداش می دهد، نه بر اساس دستاورد هنری؛ مثلا سرد و گرم بودنِ آب و هوای محل فیلم برداری، سنگین و وقت گیر بودنِ گریم، کم و زیاد کردنِ وزن، فعالیتِ فیزیکیِ دشوار برای شرایط جسمی آن بازیگرِ خاص، برهنگیِ طولانی یا سنگین بودنِ البسه، کنار گذاشتن عضوی از اعضای بدن یا فشار آوردن نامتعارف به آن و از این دست. به این ترتیب، معمولا نقش ها برنده اسکار می شوند، نه بازیگرها و شیوه اجرای نقش ها. نقش لئوناردو دی کاپریو در آخرین ساخته ایناریتو،از همان مرحله فیلمنامه، یک اسکار کنار خود دارد؛ نام بازیگرش هرچه که باشد و انجامش هر طور که باشد. اگر  به دست این بازیگر نرسید باید باور کنیم که آکادمی با این نام خصومتی دارد.



the revenant ( Alejandro González Iñárritu)-2015

مضارع اخباری

به بهانه تمرین هفتگی نقد و نگاه.

بردمن (ترجیحِ شاید نوستالژیکِ ترجمه نکردنِ هر عنوانی که یادآورِ سوپرمن است)، یکی از همین داستان های آشنا و جذابِ پشت صحنه ی هنر را روایت می کند و هیچ چیزِ تازه ای اینجا نیست که به خاطرش دوستش داشته باشیم و تحسینش کنیم. هیچ کدام از اعماقِ تحت نفوذش هم جای نو و قبلا ندیده ای نیست که ورود به آن، سرعت نفس کشیدنمان را کم و زیاد کند. توهم پیوستگی را هم که پیش تر خیلی ها در فیلمِ کوتاه و بلند تولید کرده اند، یکیشان همین شهرام مکری خودمان و "ماهی و گربه"ی خوش اقبالش که ناگهان به چراغِ روشنِ توی فکرِ اهلِ سینمای قبل از پارک و کافی شاپِ چندشنبه ها تبدیل شده است، با چنان کیفیتی که در اعتراض به انتخاب فیلم دیگری برای معرفی به اسکار حاضرند خون بریزند و نور توی فکرشان، سالِ تولیدِ فیلم را روشن نمی کند*! بخش قابل توجهی از بارِ توزیعِ معانی و ارضای تماشاگرِ معناگرا هم بر دوشِ دیالوگ های بیرون زده از متن است، به سبکِ استادانِ دیالوگ های پر مغز، نویسندگانِ کم قدر دیده بالیوود! چیزی که بردمن را خاص و دیدنی و شاید به یاد ماندنی می کند، طراوت است. ظرافتی که در طراحیِ مسیرِ حالِ استمراریِ فیلم به کار رفته، چیزی کاملا متفاوت از شیطنتِ تکنیکیِ جذاب و سرگرم کننده "ماهی و گربه" است و به مقصدی متفاوت هم می رود. "ماهی و گربه"، به سوی انجامی در حرکت است (گیرم در آغازی بیابدش) ولی بردمن تا به پایان، در حال می ماند؛ و حال، نیازمندِ فاصله گذاریِ زمانی و جدا کردنِ دیروزها و فرداها از هم نیست؛ نیازمندِ جدا کردنِ خیال و واقعیت هم نیست. حال می تواند، رنگِ منتظر در تفنگِ رنگ پاش باشد یا خونِ بیرون از رگ های آدمی زاده؛ می تواند خنده حضار باشد یا تشویقشان؛ نگاهِ من باشد یا مالِ شما. در لحظه شلیکِ ریگان، من و شما پشتِ سرِ اوییم، رو به تماشاگرانی که رو به رویش هستند. آن ها تشویق می کنند و ما؟ ...

این است دستاوردِ بردمن: یک جای خالی برای پر کردن/شدن!

 

Birdman: Or The Unexpected Virtue of Ignorance ( Alejandro G. Iñárritu)-2014

_______

 

* ماهی و گربه، پیش از همین بردمنِ پارسال اسکار برده، دورش در جشنواره های بین المللیِ پذیرنده اش را تکمیل کرده است.