یادداشت
یادداشت

یادداشت

معنا

خواسته، از داشتنی های تقسیم کردنی است؛ و خواستن از اعمالِ دسته جمعی. 

شادی تیم آلبانی؛ دیشب
آلبانی، امروز، کشوری است با یک برد در جام ملت های اروپا نه مثل دیروز کشوری با کمتر از سه میلیون نفر جمعیت و صادر کننده مهاجر غیر قانونی به اتحادیه اروپا!

تاریخ

قهرمان،
 هرقدر بزرگ، بدون داستان بدون معناست.

کریستیانو ر ونالدو، به پشتِ سر، به تیم اتریش و  به پیش رو نگاه می کند؛ دیشب!

راه حل

اِدِر در حال زدنِ گل ایتالیا به سوئد؛ دیشب


مساله فقط تغییر سرعت است؛

 مزه کردنِ رفتن و ماندن؛

راه رفتن؛

ایستادن؛

خوابیدن؛

و

دویدن.


بازیکنان کرواسی در واکنش به عاقبت بازی با چک؛ دیشب


مساله فقط تغییر سرعت است؛ تغییر نتیجه.


کلمات و ترکیباتِ تازه یا چگونه می شود با اشلی ویلیامز آشنا شد؟

"آفساید که به هیچ وجه نیست! توپ رو اشلی ویلیامز زد."

اینجاست که دانش مخاطب به چالش کشیده میشه؛ وسط مسابقه انگلستان و ولز. این خیلی فرق می کنه با تو هر بازی دیگه ای،گفتن مثلا توپ رو ناکاتا زد یا کریستیانو رونالدو یا لیونل مسی یا مثلا لوکا مدریچ؛ یا حتی تو همین مسابقه، وین رونی! اینجا شما باید زبان بلد باشید؛ نه در اندازه تشخیصِ فعل از فاعل و سازمانِ جمله و دانستنِ نام بودنِ ترکیبِ اشلی ویلیامز، یا حتی بریتانیایی بودنِ این نام. اینجا دانستنِ معنای آفساید طبق آخرین اساسنامه فیفا، تماس با تصویرِ زنده و مطلع بودن از زده شدنِ گل توسط انگلستان باعث می شود بدونِ آشناییِ و برخوردِ حتی سطحیِ قبلی با چیزی به اسم اشلی ویلیامز، به کسرِ ثانیه ای، حتی پیش از بازپخشِ صحنه به صورت اسلوموشن، قادر به ارائه تعریفی مفصل از او باشید:

یک فوتبالیست که در تیم ملی ولز بازی می کند و در لحظه ای که توپ به صورت تهدیدی به سوی دروازه تیم ولز در حرکت بوده است، سعی در ارائه خدمات دفاعی برای تیم خود بوده اما در انجام این کار به توفیق دست نیافته است و به جای دور کردنِ این خطر، توپ را به بازیکنی از تیم انگلستان که از آخرین مدافع تیم ولز به دروازه این تیم نزدیک تر بوده، رسانده است و به این ترتیب او را در موقعیت مناسب و در عین حال قانونی برای گل زدن قرار داده است و از آن جا که بازیکنِ تیم انگلستان موفق به بهره برداری از این موقعیت شده است، اکنون بارِ سنگینِ تقصیر بر شانه های این بازیکنی که لحظاتی بعد حتما بابتِ کلوزآپی که کارگردانِ پخش تلویزیونیِ مسابقه از او ارائه خواهد داد با شکلِ ظاهریش هم آشنا خواهید شد، قرار دارد. سوالِ باقیمانده این است که زیر این بار خم خواهد شد یا خیر؟

که خب بدونِ اون دانشِ به چالش کشیده شده، این سوالِ جدید وجود خارجی پیدا نمی کنه و مخاطب میتونه در لذت حاصل از نادانی، همچنان به دنبال پاسخ سوالهای دارای پاسخِ از پیش تعیین شده فبلیش باشه؛ مثل شام چی داریم؟ قسطهام رو چه طور پرداخت کنم؟با کی آشنا بشم که کجا موفق بشم؟ و جای من در این نظام بزرگ هستی دقیقا کجاست؟


اشلی ویلیامز، پشت به ما و در برابر بازیکنان انگلیس؛ دیشب

از آن ها

من از آن نویسنده ها هستم که دوست ندارند خوانندگانشان از آن خواننده هایی باشند که فکر می کنند رکوردهای ورزشی را فقط یا با متر اندازه می گیرند یا گرم یا ثانیه؛ یا از آن خواننده ها که فکر می کنند ورزشکار یعنی بازوی کلفت و عقل نارس و پولِ مفت و هنرمند یعنی همان کس که در کتاب های پدربزرگ هایشان نام برده اند و تعریف کرده اند و مربی ها و مرادها و مدرس ها و الگوها و راهبرها نام هایشان را مثل ذکر رفع بلا روزی چهل بار تکرار می کنند و دور خودشان فوت می کنند و  ... ؛ یا از آن خواننده ها که اخبار برایشان خلاصه می شود در جنگ و انتخابات و نوسانات ارز و بورس و بهای نفت و طلا. از آن نویسنده ها هستم که دوست دارند خوانندگانشان در برابرِ نام های یوزورو هانیو، خاویر فرناندز و شوما اونو شبیه علامت تعجب یا خط تیره یا  سه نقطه نشوند و آن ها را برابر با سکوی توزیع مدالِ مسابقات جایزه بزرگ پاتیناژ سال 2015 بشناسند(همان مدال ها که دیشب توزیع شده اند) و از اینکه یوزورو هانیو در دو هفته گذشته 2 بار، هربار دست کم سه رکورد جهانی را جا به جا که نکرد، از اساس تکان داد با خبر باشند و با انتخاب های متنوع و هیجان انگیز و اریجینالِ خاویر فرناندز در موسیقی و کورئوگرافی و شیوه اجرا آشنا باشند و حرارت و طراوت و کیفیت هر یک حرکت شوما اونوی تازه از راه رسیده را دیده باشند و اگر خودشان به یاد دایسوکه تاکاهاشی نیفتاده باشند، دست کم از شنیدن این نام از زبان دیگران شبیه همان علامت های فوق الذکر نشوند و او را هنرمندی محبوب بشناسند که ... *


 


برای آن دسته از خوانندگانی که هم این چند خط را تا به آخر می خوانند و هم آن قدر با منطق و ریاضیات هم بازی نیستند که ترتیبِ 1،2،3 ایِ نام ها را تشخیص بدهند یا/و این قدر با ورزش غریبند که ترتیبِ سکو را نمی دانند: مدالِ طلا، آن وسطی است(یوزورو هانیو)، نقره، دست راست او و دست چپ ماست(خاویر فرناندز) و برنز هم آن یکی است که این دو تا نیست(شوما اونو)


____

* در عین حال، من از آن نویسنده ها هستم که امیدوارند اگر خوانندگانشان در هر کدام از کلیشه های خوانندگانی قرار دارند دست کم آنقدر کلیشه ای باشند که این نام های نا آشنا را مثل نام "هندوانه ابوجهل" در موتورهای جستجو وارد کنند و بدشان نیاید که بدانند وقتی از دایسوکه تاکاهاشی حرف می زنیم از چه حرف می زنیم!

how was the match?

شما ابیانه را با خاطره هوای خنک و پاکش، با تصویر رنگ سرخ خانه هایش، در حال بررسی انگشتانی که صرفِ شمردنِ تعدادِ بومیانِ کهنسالِ رویت شده اش کرده اید، مشغولِ ویرایش عکس های گرفته شده، در تناولِ سیب خشک شده خریداری شده، در اندیشه جاده پر پیچ و خم پیش رو، در تنظیم شیوه روایت خاطره، در محاسبه کیلومترهای باقی مانده تا شهر یا ... چگونه ترک می کنید؟ ما در حالِ آماده شدن برای تماشای مسابقه موتو جی پیِ دو ساعت بعد، ترکش کردیم. زرد، رنگ توی نگاهمان بود و قرمز، دیگر نه دیوارهای خانه های روستا، رنگ لباس مارک مارکز بود!  کاشان ولی داشت دلمان را می شکست!..هتل پر ستاره خوش قیافه "سرای عامری ها"یش، روی پشت بام، امکان کشیدن قلیان را در اختیار مهمانانش می گذارد اما زیرِ سقفِ وسیعش، امکانِ تماشای شبکه ورزش را به آن ها نمی دهد! مهماندارها باور نمی کردند انگار که تماشای مسابقه موتورسواری می شود خواستنی باشد و می شود بابتِ یافتنِ صفحه ای چند اینچی برای تماشایش، از جاده رسیده، بیشتر از یک ساعت را در لابی گذراند؛ کم کم اما دقایق که زیاد شد، باور کردند، شماره تلفن و اسمِ هتل و کافه به ذهنشان رسید. عجیب اینکه تمامیِ بردارندگان گوشی های تلفن هم فاقد قدرتِ ارائه این خدمت بودند؛ دست کم این طور عنوان می کردند. پس ما دو بار دعوت شدیم به منزل شخصی کارکنان و سر ساعت 4:31 دقیقه، یعنی یک دقیقه بعد از شروع مسابقه داشتیم یکی از دعوت ها را می پذیرفتیم که تلویزیونِ ساندویچ فروشیِ همسایه هتل،  جای قلب مهربانِ میزبانانمان را گرفت و دلِ ما مهمانان را به دست آورد! گیرم که همکاریِ صمیمانه و برادرانه 3 موتور سوار اسپانیایی، از 10 دور پایانیِ مسابقه، داستانهای تکراری ساخت و پاسخِ پرسش های دو روزِ بعدِ "مسابقه چه طور بود؟" را "بد" تعیین کرد.

یکی از زیرساخت های گردشگری که سرزمین ما در آن ضعف دارد، تعریف است؛ تعریفِ نیازهای گردشگران مثلا.

امپراتور*ها هم زمین می خورند...

دیشب کوهی اوچیمورا (که حتما اگر اهمیتی به وجود داشتنش می دهید، اما نامش را نشنیده اید یا در یاد ندارید و عکسِ زیر را برای آشنایی با او کافی نمی دانید راه موتورهای جستجو را بلدید) از بارفیکس سقوط کرد! البته حواسش بود که یوسوکه تاناکا هم این کار را انجام داده است، آن هم نه فقط بر روی بارفیکس، بلکه بر پارالل هم؛ و حالا دیگر خبری از آن همه امتیاز اختلاف با تیم های پشت سر نیست و برای ادامه که بالا رفت، دشواریِ امتیاز آور را تکرار کرد و اختلافِ 5 دهمی امتیاز نسبت به بریتانیا و در نتیجه مدالِ طلای تیم ژاپن را باز به دست آورد. خب، گزارشگر چه کار کرد؟ بیانِ جمله محبوبِ ایرانیان، "چه وقت چیپ زدن بود آقای گل محمدی؟" و "از ورزشکاری با تجربه او بعید بود" و "آخر آدم در این سطح از تجربه که از این دست اشتباهات نمی کند" و انواعِ " من این همه رنج کنار گود نشستن و تخمه خوردن بر خودم هموار کرده ام ، تو چرا لنگش نمی کنی؟"... 
کارمینه لوپینو و ایگور کاسینا، که هر دو پیش از این که تلویزیون تبدیل به منبع درآمدشان شود، روی پیست ژیمناستیک هم عرق ریخته اند و دستاوردهایی داشته اند، خب جور دیگری فکر می کنند انگار. آن ها گفتند با این سقوط، می شود متوجه شد که اوچیمورا هم آدمی زاد است و اشتباه هم از او بر می آید و خستگی هم می شناسد. 

____
*این، لقب کوهی اوچیموراست بابت حاکمیت درازمدتش بر جهان ژیمناستیک.

درک دشوار دو چرخ روی آسفالت

شما نه می دانید و نه می خواهید که بدانید چون در رشته هایی که به تحصیلش تشویق شده اید و کتاب هایی که بابتش معرفی کرده اند، اشاره ای به مسابقات موتو جی پی چند روز پیش نشده است.گیرم که محصل واقعی اگر باشید احتمالا در تمامی رشته های توصیه شده، قابل مطالعه است:

والنتینو رسی(که اگر زحمت خواندن این خطوط را کشیدید و خواستید زحمت فهمیدن وقتی از فلان چیز حرف می زنیم از چه حرف می زنیم را هم بر خود هموار کنید، در موتور جستجو تایپ یا فقط پیست می کنید و به نتایجی می رسید)، با زانو، سر مارک مارکز(که پرانتز قبل در مورد او نیز برقرار است) که مزاحمش شده را از خود دور کرده، مارکز هم زمین خورده. نتیجه این که حکم داده اند آخرین دور این مسابقات را رسی، آخرین نفر آغاز کند و این یعنی خطر از دست دادن قهرمانی فصل! رسانه های ایتالیا چه کنند؟ بر دارند بگویند «چه وقت چیپ زدن بود آقای گل محمدی؟» یا موقعیت را تحلیل کنند، خشم آدمی زاد و ضعفش را بفهمند و از او انتظار خدا (به معنای جامع مطلق و گوینده آن کن که بی تردید فیکون به دنبال دارد) بودن نداشته باشند، نقش و وظیفه قانون را بفهمند و بی جبهه گیری علیه قانون، ورزشکار را به جبران ورزشی و انجام آن معجزات که از بشر بر می آید تشویق کنند؟...

راحت تر همان نیست که بروند کامنتهای صفحه مجازی مارکز (نه آن نویسنده محبوب شما از امریکای جنوبی)را بخوانند و ناسزاهای ایتالیایی مردم را پیدا کنند و وااسفا بر این فرهنگ بگویند و از اساس، ماجرا را بی خیال شوند و سرگرمی مد روزتر بیابند، بدون سعی در درک علت و تقصیر خودشان در تولید این روش تخلیه خشم در طیف مخاطب؟..