یادداشت
یادداشت

یادداشت

و به این ترتیب

آن چه گذشت...


وقت آن است که بر اساس همان اصولِ پژوهش نویسیِ نمره و امتیازدار، آقای ابوالقاسم فردوسی به ما اعلام کنند که چرا قصدِ ارتکاب شاهنامه را پیدا کرده اند؟ اینجاست که ایشان دستِ همیشه پشتِ پرده دوست را رو می کنند که آمد و حاصلِ دسترنجِ آن پهلوانِ دهقان نژاد را آورد و گفت: تو که همه چیت جوره و 


گشاده زبان و جوانیت هست                   سخن گفتن پهلوانیت هست

شو این نامه خسروان بازگوی                  بدین جوی نزد مهان آبروی


گویا این دوست از آن دوست های دوست شناس بوده است زیرا که حکیم طوس ادامه می دهد:


چو آورد این نامه نزدیک من                    برافروخت این جان تاریک من                       


ادامه دارد...

پیش کسوت

آن چه گذشت...


چیز دیگری که باید پیش از پا گذاشتن به درون ماجرا برای ما مخاطبینِ احتمالی روشن شود، این است که کلا خود ماجرا از کجا آمده است؟ حکیم که به تنِ خود پیش از تاریخ تا صدرِ اسلام را از سر نگذرانده به احتمال قریب به یقین! قصه بافته است پس؟...ایشان فرضیه بافنده بودنِ خود را رد می کند و می گوید که کل ماجرا در مکتوبی دیگر، حاصلِ تلاشِ کسی دیگر موجود بوده است از پیش:


یکی پهلوان بود دهقان نژاد               دلیر و بزرگ و خردمند و راد

پژوهنده روزگار نخست                      گذشته سخنها همه باز جست

ز هر کشوری موبدی سالخورد          بیاورد کاین نامه را یاد کرد

بپرسیدشان از کیان جهان                 وزان نامداران فرخ مهان

که گیتی به آغاز چون داشتند           که ایدون بما خوار بگذاشتند


الآن، هزار سال بعد از فردوسی، این بخشِ یاد کردن از پیشینیانی که روی موضوعِ پژوهش(!) دانشگاه روندگانِ نمره خواه، کار کرده اند هنوز هم دقیقا همین جای مقدمه منظور می شود.


ادامه دارد...

زمین و هرچه در او هست

آن چه گذشت...

مقدمه ادامه دارد و بعد از اینکه تکلیفِ "من کی هستم؟" (دقت دارید که منَش من و شماییم نه جناب حکیم)، نوبت می رسد به "اینجا کجاست؟" و گفتار در آفرینش عالم


که یزدان ز ناچیز چیز آفرید               بدان تا توانایی آرد پدید


و خب حالا باید این "چیز" را به روشنی به خواننده معرفی کرد، البته در همان اندازه ای که نگرانیِ خواننده و مربوط به داستانی است که در پی خواهد آمد: زمین که محلِ رخدادِ حوادث خواهد بود.


زمین را بلندی نبد جایگاه                 یکی مرکزی تیره بود و سیاه

ستاره برو بر شگفتی نمود              بخاک اندرون روشنایی فزود

همی بر شد آتش فرود آمد آب        همی گشت گرد زمین آفتاب

 گیا رست با چند گونه درخت            بزیر اندر آمد سرانشان ز بخت

ببالد ندارد جز این نیرویی                نپوید چو پویندگان هر سویی

وزان پس چو جنبنده آمد پدید          همه رستنی زیر خویش آورید


در اهمیتِ "من کی هستم؟" ، پایان بندیِ "اینجا کجاست؟" دوباره با من و شماست!


ادامه دارد...

انجام تکلیف

فردوسی هم مثل ما در تکالیف کلاسیمان، شاهنامه اش را با مقدمه آغاز کرده است. با این تفاوت که مقدمه او، یک مقدمه واقعی است و کارش، آغاز است و به تدریج وارد کردنِ خواننده به اصلِ ماجرا، از راهِ فراهم آوردنِ مقدمات. یکی شان(یکی از مقدمات)، در ستایشِ خرد، که بی آن نه نوشتن میسر بود و نه خواندن میسر است. فردوسی، بعد از شرح منظورش از واژه خرد در ابیاتی که یکیشان این است:

 

ازو شادمانی و زویت غمیست                     وزویت فزونی وزویت کمیست

 

بعد که خیالمان را راحت کرد که خرد آن شکرِ شیرین کننده هر زهری و آن تامین کننده هر امنیتی و آرامِ هر ناآرامی نیست،به هر کدام از من و شما می گوید:

 

تویی کرده کردگار جهان                      ببینی همی آشکار و نهان

 

و این یعنی چرایی و  شاید حتی چگونگیِ امکانِ در دست داشتنِ کتابِ او برای من و شما.


ادامه دارد...