یادداشت
یادداشت

یادداشت

فصل تازه

آن چه گذشت...


ابلیس پا میشه میره پیش ضحاک و بهش میگه "پسر جون! وقتی میشه پدر رو کُشت و هر چی داره رو صاحب شد، تو چرا دست رو دست گذاشتی و پا روی جاده موفقیت نمی ذاری؟" ضحاک هم که هنوز نه مشترک مجله موفقیت بود و نه عضو هیچ NGO ی موفق کننده ای و نه کارت عضویت باشگاه های موفقین رو داشت،


بابلیس گفت این سزاوار نیست             دگر گوی کین از در کار نیست


ولی خب همه می دونیم که یه تبلیغ خوب از هر سلاح و زرهی قوی تره و عاقبت ابلیس


سر مرد تازی بدام آورید                       چنان شد که فرمان او برگزید


از اون ور هم خب مردم که حوصله شون از تماشای پای درازتر از گلیمِ جمشید سر رفته بود و دنبالِ یه شاهِ پاکوتاه می گشتن اسم ضحاک رو شنیدن و رفتن و صاف گذاشتنش روی قله موفقیت.


ادامه دارد...

پیشرفت

آن چه گذشت..

اون وقتی که یکی بود یکی نبود، یه آقا جمشیدی بود که پادشاه بود.


منم گفت با فره ایزدی                همم شهریاری همم موبدی*


ما هرچی داریم از دوره جناب جمشید داریم: از پارچه و لباس و آجر و زره و شمشیر بگیر تا عطر و جواهرات و دوا درمون و دریانوردی و همین امروزِ نوروز رو


سر سال نو هرمز فرودین                   برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند                می و جام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ ازان روزگار              بما ماند ازان خسروان یادگار


اینقدر همه چیز خوب بوده و خوش میگذشته که کم کم جمشید خیال می کنه خبریه و میگه


جهان را بخوبی من آراستم              چنانست گیتی کجا خواستم

خور و خواب و آرامتان از منست         همان کوشش و کامتان از منست


در واکنش،


همه موبدان سرفکنده نگون              چرا کس نیارست گفتن نه چون


از اون طرف، یه جای دیگه بود زیر همون گنبد کبود که توش یه مرداس نامی پادشاه بود و


پسر بد مر این پاک دلرا یکی              کش از مهر بهره نبود اندکی


این آقا پسر همون ضحاک خودمونه.

 

*اگه زبون فارسی راه دستتون نیست، خدمتتون عارضم که وقتی پادشاه می فرماید "فره ایزدی" دارم، منظورش اینه که مستقیما از خود ایزد امکان یا شایدم وظیفه سلطنت رو دریافت کرده. و وقتی ایشون می فرمایند که همزمان هم شهریار تشریف دارند و هم موبد، منظورشون اینه که دین از دولت هیچ رقمه سوا نیست.


ادامه دارد...