یادداشت
یادداشت

یادداشت

خوش آمدید

در هتل صفائیه (پارسیان صفائیه) یزد، من بودم و خانمی پشت میز پذیرش و 9 نفر همراهِ منتظرِ من. ساعت طرف های 4 بعد از ظهر. خانم یکی یکی مدارک ما را کنترل می کند، یکی یکی اتاق اختصاص می دهد و پسوردِ وای فای مرحمت می کند و فرم می دهد پر کنیم و بعد از تمام این خدمات، می پرسد "اگر وقت دارید که زنگ بزنم وِلکام بیارن؟" این ولکام که ایشان می فرمایند همان "خوش آمدِ" خودمان است که فرنگی ها قشنگ تر صدایش می کنند و شده است نامِ نوشیدنی که وقت ورود به هتل هایی که بناست خوش قد و بالا به چشممان بیایند، می آورند و تقدیم مسافرِ خسته از راه رسیده می کنند که سرش گرم باشد و متوجه وقتی که صرفِ ثبت مدارک و تخصیص اتاق می شود نشود. حالا حدود 4 ما شده است حدود 4 و نیم و به چشممان آمده، بنا داریم 5 و نیم هم از هتل بیرون بیاییم به قصدِ بالا رفتن از دخمه عزیز شهر یزد زیر آفتاب سوزانش، خانم زنگ بزنند برای ولکام یا خیر؟....

به این ترتیب

کلید معروفِ do not disturb ، مهمترین امتیاز هتل آرامیس تهران است چون

1- به رنگ آبی است و نه قرمزِ مرسوم.

2- به جای یک زنگِ خط خورده، یک رختخواب در حال استفاده و تعدادی حرف z معلق در فضا روی آن نقش شده است.

یک نکته غیر تزئینی هم درباره این هتل باید بدانید: کارت ورود به اتاق فقط به اندازه 24 ساعت عملِ باز کردنِ در اتاق را برایتان انجام می دهد و برای 24 ساعت دوم ، سوم و بعد از آن باید به پذیرش مراجعه کنید تا عملِ ریکاوری را روی کارت اتاقتان انجام دهند!

تفاوت

هتل زندیه هم از همون کلیدهای خوشگل هتل چمران داره، با این تفاوت که خانه داری این هتل بهش توجه هم می کنه و اگه اون زنگ ضربدر خورده قرمز رنگ در تمام ساعات معمول نظافت روشن باشه(مثل مال اتاق من)، یه یادداشت با امضا و ساعت از زیر در اتاق میندازن تو، خطاب به تو(من)، با نام و نام خانوادگی که چون خودت گفتی ما هم از در تو نیومدیم، هر وقت خواستی زنگ بزن خدمت می رسیم!

هتل زندیه چند تا فرق دیگه هم با هتل چمران داره: کارکنانِ مودبِ لبخند بر لب؛ لوکیشنِ مناسب برای فعالیت های توریستی(چند قدمی فقط با ارگ کریم خان و در کل مجموعه وکیل فاصله داره)؛ حوله های لطیف و نو؛ و البته رختخواب های سفت و سخت!! و کلی طبقه کمتر!

علم تناسب

 آن چه در زیر می بینید «ماست و گرانول» نام دارد و با روم سرویس هتل اوین تهران(پارسیان اوین البته)، به همین صورت و بدون سینی از کافی شاپ تا اتاق آمده است. 


برج کج ساخته شده از میوه های تازه روی لیوان در نگاه اول شاید چند تایی «به به!» تولید کند، اما در نگاه دوم که نگاه خورنده خواهد بود و نه نگاه تماشاگر، جای خودش را به «حالا چه کارش کنم» می دهد. قاعدتا استفاده از هرگونه ماده خوراکی در تزئین یک خوردنی باید با هدف خورده شدن آن چیز صورت گرفته باشد؛ در غیر این صورت مصداق مسلم اسراف است و خشم سازمان جهانی غذاو فعالان حقوق بشر و محیط زیست را هم بر خواهد انگیخت! پس حالا که بناست آن برجک را بخوریم سوال پیش می آید که چگونه؟ حتی اگر بنا نبود بخوریمش سوال پیش می آمد که برای خوردن اصل مطلب این برج را کجا پیاده کنیم؟ بشقابک زیر لیوانمان که در برابر این قد و قامت حرفی برای گفتن ندارد؟ پس می خوریمش؛ اما چگونه؟ به قد و بالای چوب نگه دارنده نگاه نکنید! زورش به اندازه همان خلال دندان خودمان است و نمی تواند میوه ها را آن گونه نگه دارد که یکی یکی و بدون دخالت دست بخوریمشان. گذشته از این، بعید است بتوانیم بدون دخالت دست از پس جدا سازی پوست هندوانه و موزی که از طبقات این برج هستند بر بیاییم! در ابزارمان هم نه چاقو داریم و نه چنگال و این کار، شغل قاشق هم نیست! 
بعد از حاشیه، نوبت می رسد به متن. بگذریم از نسبت ماست و گرانول که بر خلاف عنوان برتری با حجم غلات به کار رفته است و ناچاریم از خشک خشک صرف کردن مقداری از آن ها؛ بگذریم از کوتاه قامتی قاشقمان که باعث می شود از نیمه به بعد، از هرچه روی دیواره لیوان جا گذاشته ایم روی دسته قاشق و انگشتهامان هم یادگار برداریم؛ این میان وعده غذایی که به خوبی از عهده ایفای نقش وعده شام هم بر می آید از یکی از مهمترین بیماری های بسیاری از دسرها و شیرینی جات تولید شده در واحدهای متعدد پذیرایی کشور رنج می برد: دارچین! دارچین عطر دلپذیر و حتی طعم گوارایی دارد اگر مختصری به عنوان چاشنی خوردنی را همراهی کند؛ اما اگر این اختصار حضور رعایت نشود، ایشان آن قدر خودنما و نیرومند است که هرگونه طعمی و عطری را در حوزه ظرف غذا از دید خارج می کند و هی خودش را به رخ می کشد آن قدر که خورنده بالاخره از لمس طعم باقی عناصر تشکیل دهنده خوراکی ناامید شده، عمل خوردن را نیمه کاره می گذارد و فقط  با خاطره  دارچین صحنه را ترک می کند!

do disturb please

تو هتل چمران شیراز، کنار تختتون یه کلید خوشگل دارید با تصویر یه زنگِ ضربدر خورده که اگه فشارش بدید یه نور قرمز جذاب هم این تصویر رو روشن می کنه و تازه اونورِ درِ اتاقتون، توی راهرو،جهت اطلاعِ جمیعِ عابرین من جمله خدمه هتل هم خودش رو نشون میده. برای رفاه اونایی که نشانه خونیشون ضعیفه و همیشه به یه زیرنویسِ مشروح هم نیاز دارن، یه do not disturb خوانا هم این تصویر رو همراهی می کنه. شما فکر می کنید کاربردش چیه؟ این که خانه دار هتل ببیندش و بی سر و صدا از کنار در اتاقتون رد شه که مبادا ترک بر دارد چینیِ نازکِ تنهاییتان؟ خیر! ایشون در می زنن تا صدای شما رو بشنون و بعدش ازتون بپرسن "نیاز به نظافت ندارین؟"

how was the match?

شما ابیانه را با خاطره هوای خنک و پاکش، با تصویر رنگ سرخ خانه هایش، در حال بررسی انگشتانی که صرفِ شمردنِ تعدادِ بومیانِ کهنسالِ رویت شده اش کرده اید، مشغولِ ویرایش عکس های گرفته شده، در تناولِ سیب خشک شده خریداری شده، در اندیشه جاده پر پیچ و خم پیش رو، در تنظیم شیوه روایت خاطره، در محاسبه کیلومترهای باقی مانده تا شهر یا ... چگونه ترک می کنید؟ ما در حالِ آماده شدن برای تماشای مسابقه موتو جی پیِ دو ساعت بعد، ترکش کردیم. زرد، رنگ توی نگاهمان بود و قرمز، دیگر نه دیوارهای خانه های روستا، رنگ لباس مارک مارکز بود!  کاشان ولی داشت دلمان را می شکست!..هتل پر ستاره خوش قیافه "سرای عامری ها"یش، روی پشت بام، امکان کشیدن قلیان را در اختیار مهمانانش می گذارد اما زیرِ سقفِ وسیعش، امکانِ تماشای شبکه ورزش را به آن ها نمی دهد! مهماندارها باور نمی کردند انگار که تماشای مسابقه موتورسواری می شود خواستنی باشد و می شود بابتِ یافتنِ صفحه ای چند اینچی برای تماشایش، از جاده رسیده، بیشتر از یک ساعت را در لابی گذراند؛ کم کم اما دقایق که زیاد شد، باور کردند، شماره تلفن و اسمِ هتل و کافه به ذهنشان رسید. عجیب اینکه تمامیِ بردارندگان گوشی های تلفن هم فاقد قدرتِ ارائه این خدمت بودند؛ دست کم این طور عنوان می کردند. پس ما دو بار دعوت شدیم به منزل شخصی کارکنان و سر ساعت 4:31 دقیقه، یعنی یک دقیقه بعد از شروع مسابقه داشتیم یکی از دعوت ها را می پذیرفتیم که تلویزیونِ ساندویچ فروشیِ همسایه هتل،  جای قلب مهربانِ میزبانانمان را گرفت و دلِ ما مهمانان را به دست آورد! گیرم که همکاریِ صمیمانه و برادرانه 3 موتور سوار اسپانیایی، از 10 دور پایانیِ مسابقه، داستانهای تکراری ساخت و پاسخِ پرسش های دو روزِ بعدِ "مسابقه چه طور بود؟" را "بد" تعیین کرد.

یکی از زیرساخت های گردشگری که سرزمین ما در آن ضعف دارد، تعریف است؛ تعریفِ نیازهای گردشگران مثلا.