راه حل

اِدِر در حال زدنِ گل ایتالیا به سوئد؛ دیشب


مساله فقط تغییر سرعت است؛

 مزه کردنِ رفتن و ماندن؛

راه رفتن؛

ایستادن؛

خوابیدن؛

و

دویدن.


بازیکنان کرواسی در واکنش به عاقبت بازی با چک؛ دیشب


مساله فقط تغییر سرعت است؛ تغییر نتیجه.


کلمات و ترکیباتِ تازه یا چگونه می شود با اشلی ویلیامز آشنا شد؟

"آفساید که به هیچ وجه نیست! توپ رو اشلی ویلیامز زد."

اینجاست که دانش مخاطب به چالش کشیده میشه؛ وسط مسابقه انگلستان و ولز. این خیلی فرق می کنه با تو هر بازی دیگه ای،گفتن مثلا توپ رو ناکاتا زد یا کریستیانو رونالدو یا لیونل مسی یا مثلا لوکا مدریچ؛ یا حتی تو همین مسابقه، وین رونی! اینجا شما باید زبان بلد باشید؛ نه در اندازه تشخیصِ فعل از فاعل و سازمانِ جمله و دانستنِ نام بودنِ ترکیبِ اشلی ویلیامز، یا حتی بریتانیایی بودنِ این نام. اینجا دانستنِ معنای آفساید طبق آخرین اساسنامه فیفا، تماس با تصویرِ زنده و مطلع بودن از زده شدنِ گل توسط انگلستان باعث می شود بدونِ آشناییِ و برخوردِ حتی سطحیِ قبلی با چیزی به اسم اشلی ویلیامز، به کسرِ ثانیه ای، حتی پیش از بازپخشِ صحنه به صورت اسلوموشن، قادر به ارائه تعریفی مفصل از او باشید:

یک فوتبالیست که در تیم ملی ولز بازی می کند و در لحظه ای که توپ به صورت تهدیدی به سوی دروازه تیم ولز در حرکت بوده است، سعی در ارائه خدمات دفاعی برای تیم خود بوده اما در انجام این کار به توفیق دست نیافته است و به جای دور کردنِ این خطر، توپ را به بازیکنی از تیم انگلستان که از آخرین مدافع تیم ولز به دروازه این تیم نزدیک تر بوده، رسانده است و به این ترتیب او را در موقعیت مناسب و در عین حال قانونی برای گل زدن قرار داده است و از آن جا که بازیکنِ تیم انگلستان موفق به بهره برداری از این موقعیت شده است، اکنون بارِ سنگینِ تقصیر بر شانه های این بازیکنی که لحظاتی بعد حتما بابتِ کلوزآپی که کارگردانِ پخش تلویزیونیِ مسابقه از او ارائه خواهد داد با شکلِ ظاهریش هم آشنا خواهید شد، قرار دارد. سوالِ باقیمانده این است که زیر این بار خم خواهد شد یا خیر؟

که خب بدونِ اون دانشِ به چالش کشیده شده، این سوالِ جدید وجود خارجی پیدا نمی کنه و مخاطب میتونه در لذت حاصل از نادانی، همچنان به دنبال پاسخ سوالهای دارای پاسخِ از پیش تعیین شده فبلیش باشه؛ مثل شام چی داریم؟ قسطهام رو چه طور پرداخت کنم؟با کی آشنا بشم که کجا موفق بشم؟ و جای من در این نظام بزرگ هستی دقیقا کجاست؟


اشلی ویلیامز، پشت به ما و در برابر بازیکنان انگلیس؛ دیشب

نظم

داره خاطره تعریف میکنه؛ برای شرح موقعیت توی ورانتز میگه: تو لوکزامبورگ نمیتونی بعد از ده شب سر و صدا کنی، چون همسایه ت زنگ میزنه پلیس. پلیس هم میاد.

پرانتز باز میمونه و بقیه هم واردش میشن و تو یکی از شاخا و برگا میگن: پلیس ایتالیا برای بدتر از اینشم نمیاد.مونده بیاد بگه «هیس»!

احوالپرسی

می پرسد: اوضاع چطوره؟

می شنود: خوب. اوضاع شما چی؟

پاسخ می دهد: ما تو تعطیلاتیم؛ اوضاعمون خوب نباشه احمقیم.

پرسشگری

یک فروشنده، سه نفر احتمالا دوست فروشنده که گوشه ای از مغازه ایستاده اند و چند مشتری که در حال بحث و بررسی قیمتها با فروشنده اند. ناگهان یکی از سه نفر، یکی از چند نفر را مخاطب می گیرد که «ببخشید شما این دستبندتون رو از سلمان خان گرفتید؟»
مخاطب بدون اینکه در پی کشف جهت اشاره پرسشگر باشد پاسخ می دهد«بله». پرسشگر ادامه می دهد «از هند؟» و باز پاسخ می گیرد «بله». یکی دیگر از سه نفر وارد می شود که « میشه ببینمش؟» و می بیند و توضیح مختصر از پرسشگر و مخاطبش می گیرد که ربط چه چیز با چه چیز است و بعد معلوم نیست کدام یک از سه نفر می پرسد« خود سلمان رو دیدی ازش گرفتی؟»
... 

تفاوت

هتل زندیه هم از همون کلیدهای خوشگل هتل چمران داره، با این تفاوت که خانه داری این هتل بهش توجه هم می کنه و اگه اون زنگ ضربدر خورده قرمز رنگ در تمام ساعات معمول نظافت روشن باشه(مثل مال اتاق من)، یه یادداشت با امضا و ساعت از زیر در اتاق میندازن تو، خطاب به تو(من)، با نام و نام خانوادگی که چون خودت گفتی ما هم از در تو نیومدیم، هر وقت خواستی زنگ بزن خدمت می رسیم!

هتل زندیه چند تا فرق دیگه هم با هتل چمران داره: کارکنانِ مودبِ لبخند بر لب؛ لوکیشنِ مناسب برای فعالیت های توریستی(چند قدمی فقط با ارگ کریم خان و در کل مجموعه وکیل فاصله داره)؛ حوله های لطیف و نو؛ و البته رختخواب های سفت و سخت!! و کلی طبقه کمتر!

روزگار خوشی

 آنچه گذشت...


بالاخره، فریدون

 

به روز خجسته سر مهر ماه                   بسر بر نهاد آن کیانی کلاه

زمانه بی اندوه گشت از بدی                 گرفتند هرکس ره ایزدی

  

از ازدواج با هر دو دخترِ آقای جمشید و هر دو همسرِ سابقِ آقای ضحاک، فریدون صاحب سه پسر میشه: آقایان سلم و تور از خانم شهرناز و آقای ایرج هم از خانم ارنواز. این سه تا پسر بزرگ میشن و وقت تشکیل خونواده شون میشه. فریدون هم به عنوان یه پدر وظیفه شناس، یکی از آدم حسابی ترین افرادِ توی دست و بالش به اسم جندل رو راهیِ سفرِ مهمِ کشف و استخراج همسر برای این سه پسر می کنه.

 

بدو گفت برگرد گرد جهان                       سه دختر گزین از نژاد مهان

سه خواهر ز یک مادر و یک پدر               پری چهر و پاک و خسروگهر*

 

جندل هم راه میفته و

 

به هر کشوری کز جهان مهتری             بپرده درون داشتی دختری

نهفته بجستی همه رازشان                 شنیدی همه نام و آوازشان

 

آخرش دخترای آقای سرو، پادشاه یمن رو پسند می کنه و میره پیشش میگه فریدون سلام رسوند و گفت

 

مرا پادشاهی آباد هست                همان گنج و مردی و نیروی دست

سه فرزند شایسته تاج و گاه           اگر داستان را بود گاه ماه

 

و چرا دخترات رو ندی به این سه تا دسته گل ما؟

 

سرو چندان ذوق زده نمیشه از این پیشنهاد اما جرات رد کردنش رو هم نداره. میره پای مشورت و میشنوه که

 

اگر شد فریدون جهان شهریار                 نه ما بندگانیم با گوشوار

 

دختر نمی خوای بدی نده بابا! خوشش نیومد ما هم

 

بخنجر زمین را میستان کنیم                  بنیزه هوا را نیستان کنیم


ادامه دارد...

تشکیل

ذره ذره ذره

این شمایید که مرا می سازید؛

قاب می کنید؛



و 

می خندانید.


The Devil's Advocate(Taylor Hackford)-1997

زخمی

فیلم، صحنه پردازی و شخصیت پردازی قابل توجهی دارد و روحِ کمیک استریپی حاکم بر آن هم لذت کافی تولید می کند. اما اگر با یک قسمت از یک سریال کاغذی رو به رو نباشیم و به چشمِ یک فیلم بلند مستقل سینمایی ببینیمش، نقص های بسیار دست کم در بخش فیلمنامه به نظر خواهند آمد و لذت، ناقص و مخدوش است.

the castle of Cagliostro(Hayao Miyazaki)-1979

اقدام

آن چه گذشت...


یکی از کارکنان دستگاه جناب ضحاک(یه بابایی به اسم کندرو) میاد ببینه این غریبه کیه آخه همین جوری سرش رو انداخته پایین اومده تو؟ فریدون هم این طور جواب میده که


منم پور آن نیک بخت آبتین                    که بگرفت ضحاک ز ایران زمین1


کندرو


نه آسیمه گشت و نه پرسید راز             نیایش کنان رفت و بردش نماز2


بعدشم رفت پیش ضحاک و گفت بدو بیا که دشمن جایی رفته که نباید می رفت. ضحاک که خب هبمیشه از شاگردهای برگزیده کلاس های موفقیت بوده میگه بابا به دلت بد راه نده مهمونه حتما. کندرو اصرار می کنه که این قیافه ش به مهمون نمی خوره ها!


بدو گفت ضحاک چندین منال              که مهمان گستاخ بهتر بفال


کندرو هم میگه خب هرچی میل شماست ولی


گرین3 نامور هست مهمان تو            چه کارستش4 اندر شبستان تو

که با دختران جهاندار جم               نشیند زند رای بر بیش و کم


بالاخره ضحاک متوجه میشه که خوش بینی فقط تفریح روزای بی کاریه؛ گیرم یه کم دیر! وقتی که فریدون


همی راند او را بکوه اندرون               همی خواست کارد6 سرش را نگون


البته


بیامد دم آن گه خجسته سروش        بخوبی یکی راز گفتش بگوش


که بی خیالِ ریختنِ خونِ این بابا بشو. اینه که فریدون هم ضحاک رو برداشت برد دماوند و


بکوه اندرون تنگ جایش گزید            نگه کرد غاری بنش ناپدید


و آقای ضحاک رو اون جا اسکان داد تا روزی که خودش بمیره و به این ترتیب مخالفت خودش با حکم اعدام رو به نمایش گذاشت!

___

1. اگه با همون بی حوصلگی که نوشته های من رو می خونید مال فردوسی رو هم بخونید خیال می کنید فریدون داره میگه آبتین ضحاک رو از ایران گرفته و مثل نوشته های من مال فردوسی هم برعکس فهمیده میشه. اما اگه میل به فهمیدنتون به مثبت میل کنه و مختصری از صفر بیشتر باشه، متوجه میشید که ضحاک آبتین رو از ایران گرفته. چطور؟ یادتون نمیاد؟ داد مغزش رو مارای روی شونه ش خوردن! مارای روی شونه ضحاک که یادتون میاد! نه؟

2. یعنی بهش احترام گذاشت و تعظیم کرد، نه بیشتر!

3.اگر این

4.او چه کاری دارد

5.مخفف جمشید، شاه سابق، پدر زنهای ضحاک!

6. که آورد (در مجموع یعنی می خواست بکشدش)


ادامه دارد...

واقع گرایی

فکر می کنید یک نقشه بزرگ وجود دارد و شما فقط باید راهنمای این نقشه را مطالعه کنید و طول و عرض جغرافیاییِ خودتان را بیابید و ناگهان نقشِ از پیش تعیین شده تان را -که نقطه ریزی در آن صفحه بزرگِ پر آب و رنگِ ساخته دست توانمندی که اسمش را یا نظام هستی می گذارید یا هرچیز دیگری که مذهبتان می گوید- بر خودتان مکشوف کنید؟ vampire knight فکر می کند که این طور نیست و شما حتی اگر شکارچیِ خون آشام به دنیا بیایید ممکن است خون آشام بزرگ شوید یا برعکس! و خلاصه راهنمای نقشه از عهده ترسیمِ رنگ و نشان مربوط به شما بر نیاید. خیال می کنید عشق درمان تمامی دردها و نجات دهنده از همه پریشانی ها و پاک کننده همه آلودگی هاست؟ از نظر این انیمه تنها کاری که از عشق بر می آید عمیق تر کردنِ زخم ها و تنها کردن آدم ها و کشنده تر کردنِ سلاح ها و جاری تر کردنِ خون هاست. باور دارید که صلح، وضعیت پایدارِ خواستنیِ نهاییِ احتمالا رسیدنی است؟ این جا اما صلح، اسلحه پنهان کرده است. زیبایی را لطیف ترین چیز می دانید؟ از آشامیدن خونِ آدمیزاد حاصل می شود انگار! 



Vampire knight (Kiyoko Sayama)-2008

انقلاب

آن چه گذشت...


از اون طرف ضحاک دنبال دور زدن سرنوشته و چون گفته ن فریدون قراره با ظلم مبارزه کنه، فکر می کنه که


یکی محضر اکنون بباید نوشت             که جز تخم نیکی سپهبد* نکشت

نگوید سخن جز همه راستی               نخواهد بداد** اندرون کاستی


این میشه که داد کاوه آهنگر در میاد که آقا شما مغز پسر ما رو پختی دادی مارا بخورن نیکی و راستی کجاشه آخه؟ بعدشم


از آن چرم کآهنگران پشت پای          بپوشند هنگام زخم درای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد            همانگه ز بازار برخواست گرد


اونوقت هرکی سوالی شبیه سوال کاوه داشت، فهمید تو کدوم صف باید بایسته. البته کاوه می دونست که چون از طبقه پایین اجتماعه اجازه و امکان رهبریِ قیامی رو نداره و فقط میتونه رو شکل و شمایلش موثر باشه پس می گفت:


کسی کو هوای فریدون کند              دل از بند ضحاک بیرون کند

بپویید کین*** مهتر آهرمنست         جهان آفرین را بدل دشمنست


و این جوری شد که


بدان بی بها ناسزاوار پوست****       پدید آمد آوای دشمن ز دوست


و بالاخره فریدون راهیِ قصر ضحاک میشه. دخترای جمشید(شهرناز و ارنواز) که امروز همسرای آقای ضحاک هستن(فردا همسرانِ فریدون)،


گشادند بر آفریدون سخن              که نو باش تا هست گیتی کهن


____

* منظورش از سپهبد خودشه که با حفظ سمت، فرمانده کل قوا هم هست.

** مطلع هستید که "داد" همون "عدالت" می باشد!

*** کین = که این!

**** یادتون هست که!؟ صحبت از همون چرم پشت پای آقای کاوه موقع ضربه زدن به آهن گداخته است.


ادامه دارد...

دارایی

برای مجید مویدی:


samurai assassin(کیهاچی اکاموتو)-1965[**]

+ نوشته شده در شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 17:45 شماره پست: 695


من همه چیز داشتم، غیر از وجود خارجی.