یادداشت
یادداشت

یادداشت

مدرسه

تا همین چند روز پیش، "داستان زاتویچی" فیلمی بود که من را با تاریخ و طبقات اجتماعی ژاپن و فرهنگش آشنا می کرد و دو فلسفه متفاوت را روی باریکه ای معلق بین هر دویی در نبرد تن به تن گذاشته است. الآن اما فیلمی است که "واشی" را به جمع "من" هایی که می شناختم  اضافه کرده و تنوعشان را بالا برده و درباره شدتِ گوناگونیِ ضمایر ژاپنی روشنم کرده است! فیلم ها، بهترین معلم های زبانی هستند که می شود شاگردیشان را کرد. معلم هایی که لقمه هایی که قورت داده اند را بالا نمی آورند تا شاگردان فقط مختصر نوشخوارشان کنند، از تعلیم گیرنده کار می کشند و انتخاب لقمه و میزان جویدن و شکل هضمش را به عهده او می گذارند.  گاهی بعضی از درس های این معلم ها آن قدر شیرین (یا هر مزه مطلوب دیگر) است که فراموش نشدنی است و معلم و درس را مترادف، در ذهن ماندگار می کند. زیاد دارم از این معلم ها، متکلم به انواع زبان ها... هر درسشان را به کسر ثانیه ای داده اند، انتقال اثرش اما یادداشتهای طولانیِ پر کلمه می طلبد؛ ناکام!



the tale of Zatoichi/ Zatoichi monogatari(Kenji Misumi)-1962

نقش منفی

گاهی، در بعضی صحنه ها، موسیقی سعی می کند تماشاگر را به هیجان بیاورد، کنش ها را توضیح بدهد و برداشت تماشاگر از آن ها را کنترل و جهت دهی کند. درست همین جاها موسیقی به فیلم آسیب می زند و زائد به نظر می آید. تماشاگر بی نیاز از آن هیجان کاذب و آن دستگیری است. موسیقی درباره ریونوسکه قضاوت می کند و بی طرفیِ مخاطب را از بین می برد و عمق را از شخصیت و آن چه بر او می گذرد می گیرد. خوشبختانه، غیبت موسیقی یا حضورِ  مختصرِ موسیقیِ خلوت و سنتیِ ژاپنی در بخش های دیگر و شاید مهم ترِ فیلم ، عکس این کار را انجام می دهند.



The sword of doom/ Dai-bosatsu T?ge( Kihachi Okamoto)- 1966 

دارایی

برای مجید مویدی:


samurai assassin(کیهاچی اکاموتو)-1965[**]

+ نوشته شده در شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 17:45 شماره پست: 695


من همه چیز داشتم، غیر از وجود خارجی.


                                           

 

the real thing!

شمشیر، برای این سامورایی های جوان، بخشی از آرایش ظاهر است؛ درست مثل شیوه نشستن، مثل شیوه پوشیدن، سخن گفتن، اعتراض و شورش و مبارزه کردن. مثل کلام برای روشنفکرهای جوان جامعه امروز ما! همان طور که از این 9 نفر، کاری جز ویرانگری و در بهترین وضعیت، پیروی بر نمی آید و با بستنِ دو شمشیر و تراشیدن موی سر و حمل نشان و عنوان خانوادگی، سلحشوری ازشان بر نمی آید، بر زبان داشتن "به مثابه" و "ساز و کار" و رعایت تمامیِ فهرستِ ملزومات و مقدساتِ روزی روزگاری، چراغی در هیچ فکری روشن نمی کند؛ روشن کردنِ بیرون و تابیدن بر این و آن و اینجا و آنجا کجا؟ مثل همین مردِ ژولیده ی ژنده پوشِ مستِ یک شمشیری که آن یکی را هم نه چون نشان افتخار و سمبلِ برتری و ابزار کشتار و هر کاربردِ دیگرِ آمده در شناسنامه و ویکی پدیا، بلکه مثلِ عصا و تکیه گاه، به کار برده است، نوری اگر برای فکری می جوییم در همه گناهانِ بوشیدوی تلگرامی و کافی شاپی و کارگاهی و انجمنی و مسابقاتی شاید بیابیمش!


 

Sanjuro(Akira Kurosawa)-1962

جادو

ساتیاجیت رای یکی از موفق ترین فیلمسازها در قصه گویی از طریق کادربندی است. قاب های این فیلم ساز برای تولید "وای چه قشنگ" طراحی نشده اند، بلکه در راه دستیابی به "پس این طور!"  حرکت می کنند.



the coward/kapurush(Satyajit Ray)-1965

باز بساز

مردم دهکده ای از دست مهاجمینی به تنگ می آیند و از آن جایی که دانش خودشان درباره زندگی، محدود می شود به فصل کاشت و فصل برداشت و انتظار بین این دو فصل، تصمیم می گیرند دست به دامن کسانی بشوند که درباره انتظار کشیدن چیز زیادی نمی دانند و روش هایی مغایر با میل طبیعت برای زندگی می شناسند؛ مختصر، سلاح به دستند. آن ها را پیدا می کنند، قدری مقابله و قدری هم بده بستان فرهنگی با هم می کنند و به اضافه کمی نمک و کمی شکر و کمی ایثار، پیروزی حق بر باطل آماده است می توانید نوش جان کنید، گرم یا سرد. شناختید؟ با کمی بالا و پایین می تواند داستانِ خیلی از کتاب هایی که خوانده اید یا فیلم هایی که دیده اید باشد. بی آن بالا و پایین، "هفت دلاور" است. محصول 1960 به کارگردانی جان استرجس، تولید شده در هالیوود. قبل از آن البته "هفت سامورایی" بوده است در 1950 و خرده ای(!) به کارگردانی آکیرا کوروساوا تولید شده در ژاپن.

بعد از آن هم در 1989 در هنگ کنگ شده است "هفت سلحشور" به کارگردانی تری تونگ.* همین طور که شما برای هنگ کنگی ها تاسف می خورید و برای آمریکایی ها هورا می کشید و چشمتان را بر ژاپنی ها می بندید مبادا اتوپیایتان خط بردارد، خاطرنشان کنم که تنها در صورتی می شود ادعای کپی بودن این سه فیلم را مطرح کرد که هیچ کدام را ندیده باشیم. این سه فیلم، نه حرف مشترکی می زنند و –طبیعتا- نه تاثیر مشابهی بر تماشاگرانشان می گذارند. یکی درباره تغییر و تحول فرهنگی و اگر بخواهید همان بحران محبوب هویت انسان مدرن است (هفت سامورایی)، دیگری دیدگاهی مذهبی دارد و قهرمان پروری می کند و موضوع نجات دهنده را مطرح می کند(هفت دلاور) و آخری، در تشویق و تبلیغ همبستگی است (هفت سلحشور). اولی، از تماشاگرش تفکر می خواهد، دومی انگشتش را روی احساسات او می گذارد و سومی سعی می کند تماشاگرش خوش بگذراند.


  

     _____

* تعداد بازسازی ها و کشورهای بازسازی کننده بیشتر از این هاست. 

زندگی

هر یک نفر یعنی یک آمدن، یک بودن و یک رفتن


سرجو لئونه و کلودیا کاردیناله در پشت صحنه روزی روزگاری در غرب


once upon a time in the west/C'era una volta il West (Sergio Leone)-1968


توانایی

می توانیم به تلاشِ سازندگان "جهنم" بخندیم؛ نپسندیمش. می توانیم تکنولوژی قرن بیست و یکمیِ دم دستمان را نگاه کنیم و به حال ایشان تاسف بخوریم؛ حتی به حال افکارشان، اگر دلمان خواست با آن بادی که امروز می وزد و بعضی ها دوست دارند روشنفکری صدایش کنند(بی آن که باشد) برویم یا همان نوازش شویم. اما نمی توانیم شجاعت تجربه کردنشان را انکار کنیم و ته دلمان کَمَکی هم حسادت نکنیم.



Jigoku/The sinners of hell (Nobuo Nakagawa)-1960

مهندسی

درباره کلاه(ژان پیر ملویل) برای سه شنبه های تمرین نقد و نگاه


مردی راه می رود و دوربین همین طور که به عقب می رود و فاصله اش را با او حفظ می کند، تماشایش می کند. در میانه راه، دوربین نظری به آسمان می اندازد: آسمان، پشت میله های افقی و عمودیِ تعبیه شده در سقف است. این میله ها یا بهتر، خط های افقی و عمودی، تا پایان، بیشترِ لوکیشن ها را احاطه کرده اند: به شکلِ نزده پله ها، تیرهای چراغ برق، کرکره پنجره ها، یا سایه هایشان، رادیاتورِ توی اتاق یا حتی کت و شلوارِ بازپرس پلیس و آرایش چهره زن. در برابرِ این نمایشِ نه چندان پنهانِ اسارت، نمایشی هندسی از رهایی هم داریم :به شکل دایره و خطهای منحنی که از پیکر زن آغاز می شود، در گردیِ لوله اسلحه به تکامل می رسد و در آینه ای که اجازه ورود به هیچ کدام از خط های پر کننده محیطش نداده است و در نهایت، کلاهِ بی سرِ سلین تجلی می یابد. شاید اگر روح ژان پیر ملویل را اینجا حاضر داشتیم، داشت قاه قاه می خندید که او فقط از شکل و شمایل این چیزها خوشش می آمده یا مثلا به تصادف و سر صحنه، از روی ناچاری و به ترمیمِ کمبودی، هر کدامشان ظاهر شده اند؛ اما بعید است این روح راه راه بودنِ پرده کرکره و گرد بودنِ کلاه و امکان این برداشت را رد کند و بابتش رو ترش کند، نه؟



Le Doulos (Jean-Pierre Melville)-1962

فرق

نویسنده ای که تمام نظریات برجسته خودش را تبدیل به دیالوگ می کند و در دهان شخصیت های توی نوشته اش می گذارد، مقاله نویسی است که به مخاطب عام تر فکر می کند، اما نویسنده ای که شخصیتش را وا می دارد به استفاده از تلفن سکه ای و برایش مشکل کمبود سکه طراحی می کند و این مشکل را با شلیک با اکراه یک فرمانده نظامی به دستگاه فروش کوکا کولا رفع می کند، هنرمند خلاقی است که بر اساسِ عقایدی به تولید هنری می پردازد.


چون تصویر آن صحنه در دسترس نیست، شوخیِ بمب سواریِ کابویِ آمریکایی را به جهتِ هم فیلم بودن با صحنه مورد اشاره، به عنوان تزئین بپذیرید!


DrStrangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb(Stanley Kubrick)-1964

مد دیروز

از تب و تابِ مُد که سال هایی بگذرد و طیف مخاطب آن مُد، پیرو رسوم جدیدی که شده باشند و رنگِ باب روزِ جدیدی گرفته باشند، تازه می شود به طور جدی به مُد قدیم فکر کرد و بعضی هایشان را تا شاید ابد هم نگه داشت و دوست داشت، یکه و تنها این بار!

Funeral parade of roses ، مصداق بارزِ مد است؛ هم در محتوا و هم در ساختار. در مضمون که هنوز مد روز است! شوخ طبعیِ ساختاری و شکل ساختن محتواست که آن قدر از مد رفته که بتوانیم دلتنگ یا آرزومند سینماگری با همین شدتِ بازیگوشی بشویم!



Funeral parade of roses/Bara no Sōretsu(Toshio Matsumoto)-1969

موسیقی

ای کاش فیلمسازهای ژاپنی، خصوصا از نوع سازنده چامبارا(یا چانبارا، اصطلاحی برای اشاره به فیلم های سامورایی و شمشیرزنی)، گرایش بیشتری به نام های کوتاه و خوش آهنگی شبیه گویوکین، کاگه موشا، یوجیمبو، کوایدان، راشومون، کورونکو و ... داشتند تا پخش کننده های بین المللی هم به همان ساده سازی تلفظ و حذف و اضافه یکی دو حرف صدادار و بی صدا قناعت می کردند و عنوان ها را مبهم و زیبا به جا می گذاشتند به جای جایگزین کردنشان با عناوینِ بی معنای مخاطب خاص دارِ پر "شمشیر"!

ِ

 

Goyokin* (Hideo Gosha)-1969


"گویوکین"، فیلم نور و تاریکی و قطع و وصل است، اما نه به آن ترتیبِ معمولِ نماینده خیر و شر، نیک و بد، آن چه شما خواسته اید و آن چه شما نخواسته اید و خلاصه، نه به معنای دو مفهوم ذاتا متضاد. و این، دستاوردِ کارگردانی است که دو آتشِ راه نما و فریبای نهایی که نویسنده فیلمنامه(این که کارگردان در نوشتن فیلمنامه هم سهیم بوده، مانعی نیست بر تفکیک قائل شدن بین فیلمنامه نویس و کارگردان)، منتظرِ لحظه مناسبی برای بیرون آوردنشان از کلاهش بوده را با نورپردازی ها و تقطیع نماهایش، از همان نخست، در تمامیِ طولِ فیلم حاضر داشته است.


_____

*در کتابی درباره تاریخ ژاپن، ساده و مختصر، در یک پاراگراف این اصطلاح توضیح داده شده است که خب نه خوش آهنگیِ این نام را دارد نه به این آسانی و سرعت قابل تکرار است!

!

-فیلم دیشب چطور بود؟

-عجیب بود.

Branded  to kill/  Koroshi no rakuin(Seijun Suzuki)-1967