یادداشت
یادداشت

یادداشت

بهشتِ گم نشده

من هم یکی از بی شماری هستم که به تماشای شمشیرها و تبرها و باقی ابزارِ برجسته اعمال خشونتِ فیلم های بالیوودی، تبسمی به ظاهر نکنم هم در دل، لبخند می زنم. خودتان می دانید چرا؛ اما به تماشای همین ها در دستان آفریده های همتایانِ کره ایِ دوستانِ هندیمان، خیالِ خنده هم فرسخ ها دور می رود و جایی پنهان می شود. چرای این یکی را شاید ندانید و شاید هم بدانید اما به روی خودتان نیاورید. در آن گوشه دور آسیا، بر عکس آن یکی گوشه نزدیک ترش، خبری از فانتزی و بازیگوشی نیست. آن گوشه آسیا، تیغه تبر و ساطور و شمشیر و ...، تیغه سرد و سختِ واقعیت است و تجسم توحش و طبیعتِ جانورِ تمدن گریزی به نام انسان؛تصویری صادقانه تر از پرندگان آوازخوان زیر آسمان بی ابرِ بین درختان سبزِ جنگلهای مهربانِ توی فعالیت های تبلیغیِ برگردیم به سمتِ آن بهشتی که از آن افتاده ایم؛ تصویرِ "ما همیشه همین جا بوده ایم و هیچ وقت جایی نرفته ایم"؛ احتمالا چون جراتش را نداشته ایم.



the yellow sea/Hwanghae(Hong-jin Na)-2010


پرسش و پاسخ

 "در جستجوی ریچارد"، "قهوه چینی" و حالا "سالومه"، همه دلبستگی سازنده شان به تئاتر را تصویر می کنند؛ اما به کمکِ ابزار سینما. حاصل، هیچ وقت یک تئاترِ تصویربرداری شده نبوده، بلکه تصویرِ تئاتر، روایتی از آن بوده است. نه چنان که  جدیدترین خاطره مشترک جهانی، "بردمن"، فورا در اذهان تداعی می کند، روایت پشت پرده مثلا  یک نمایش صحنه ای. اشتباه نکنیم. فیلم ها و داستان هایی از دستِ "بردمن"، از تئاتر همان استفاده ای را می کنند که داستان دیگری از یک مزرعه و دیگری از یک آپارتمان و دیگرتری از کره ماه. آل پاچینو اما برای ما، از تئاتر می گوید و نه بحران هویت انسان مدرن مثلا! و انگار این بار موفق تر از بارهای قبل. 



Salomé (Al Pacino)-2013

گرم و سرد

آن چه با تحقیر و تمسخر درباره هندی ها می گویید ولی درباره آمریکایی ها کاملا ندید می گیرید یا با تکبیر و تفخر می گوییدش را این بار می توانید هر طور که صلاح می دانید درباره ژاپنی ها بگویید: نابخشوده شان بازسازی یک نابخشوده آمریکایی است که بنده در کودکی یا شاید نوجوانی،اصلا بگیریم جوانی جوری دیده ام که جز یکی دو لحظه چیز دیگری از آن به خاطرم نمانده است. چون من برعکس شما درباره بازسازی ها بیشتر بر آمریکایی ها سخت گیرم که در راه عامه پسند کردنِ محصولِ اولیه، نخستین اقدامشان پالایشِ هر امتیازِ آن و تبدیلش به یکی از هزاران است، آن قدرها هم از بابتِ این فراموشیِ خودم متاسف نیستم و همان طور که می توانم the departed را مستقل از منبع اقتباسش که به خوبی به یاد دارم، فیلم آمریکایی خوبی ببینم(با در نظر گرفتن منبع اقتباس می شود یک اقتباس سطحی نگر)، می توانم نابخشوده را هم یک فیلم ژاپنی نسبتا خوب ببینم. با همان فلسفه حاکم و همان تقدیرهای گریزناپذیرِ ناشی از همان سردی و سختیِ هوا؛ فقط حیف! حیف که دوربین گاهی آن قدر زیاد به حرکت در می آید و گاهی در جهاتی جا به جا می شود که خلافِ نیاز، تولید حرارت می کند و مانع از نفوذ سرما در تماشاگر می شود.



Unforgiven/ Yurusarezaru Mono (Lee Sang-il)-2013

نگاه کردن

در من؛

 از من؛

 بر من؛

رو به روی من؛

نه من!



The humbling (Barry Levinson)-2014

قدرِ عرق کارگر

همه می گویند امسال طلسم لئوناردو دی کاپریو شکسته می شود و آکادمی اسکار، بالاخره مجسمه طلاییش را در دستان او می گذارد. گمانم همه درست می گویند، چون آکادمی اسکار معمولا به چشم کارگر به بازیگر نگاه می کند و بر اساسِ سختی کار به او پاداش می دهد، نه بر اساس دستاورد هنری؛ مثلا سرد و گرم بودنِ آب و هوای محل فیلم برداری، سنگین و وقت گیر بودنِ گریم، کم و زیاد کردنِ وزن، فعالیتِ فیزیکیِ دشوار برای شرایط جسمی آن بازیگرِ خاص، برهنگیِ طولانی یا سنگین بودنِ البسه، کنار گذاشتن عضوی از اعضای بدن یا فشار آوردن نامتعارف به آن و از این دست. به این ترتیب، معمولا نقش ها برنده اسکار می شوند، نه بازیگرها و شیوه اجرای نقش ها. نقش لئوناردو دی کاپریو در آخرین ساخته ایناریتو،از همان مرحله فیلمنامه، یک اسکار کنار خود دارد؛ نام بازیگرش هرچه که باشد و انجامش هر طور که باشد. اگر  به دست این بازیگر نرسید باید باور کنیم که آکادمی با این نام خصومتی دارد.



the revenant ( Alejandro González Iñárritu)-2015

مخاطب کلاسیک

به مادرم میگم "قصه این فیلمه رو از همون کارتونه گرفته ن که بچه هه مریض بود، می گفت برگ درخته بیفته می میرم، بعد پیرمرده می رفت یه برگ رو درخت می کشید.بچه هه زنده می موند پیرمرده یخ می زد" و هیچ اسمی از اُ هنری و داستانش نمی برم! میگم" بچه هه شده زن و پیرمرده شده یه آقای جوون خوش تیپ و ازش یه فیلم دو سه ساعته ساخته ن. نمی دونم توش چی گذاشته ن چون فقط سه چهار بار آخرای فیلم رو دیده م". مادرم می خنده و میگه "حالا مگه هوا چقد سرده که این یخ می زنه؟" پسره فیلم رو میگه. میگم" این که یخ نمی زنه. این اصلا برگه رو تو خونه کشیده. پیرمرده یخ زد؛ تو کارتونه" همون وقت دختره فیلم از تو خونه بیرون اومده و داره برگی رو که روی درخت تاب می خوره نگاه می کنه. میگم "ببین! این برگه تو هواست. این رو تو خونه کشید. بعد آورد به درخت بست. از درخت افتاد. تحت تعقیبم بود؛ آدم بدا کشتنش." بعدش تا دارم ترانه فیلم رو روی تیتراژ می شنوم و فکر می کنم که دوستش ندارم از خودم می پرسم "راستی آدم بدا بودن؟" صدای انتظار کلاسیکِ هرکس hero رو بکشه villain (الآن من چجوری بنویسم –ِ که شما بخونید "ویلنه"؟)بوده که از من بیرون اومده. من هم مثل همه سطحی نگرها (چه اونایی که نون و بالیوود خوردن و به این قد و قامت رسیدن و چه اونایی که روشون نمیشه تو روی بالیوود نگاه کنن مبادا خبر چشم چرونیشون به گوش همسایه هایی که جلوشون آبرو دارن برسه)!



lootera (Vikramaditya Motwane)-2013

کامل

نگاهی به یک زندگی آرام (کلودیو کوپلینی) برای سه شنبه های تمرین نقد و نگاه.


"یک زندگی آرام" پر است از "آن چه شما خواسته اید": مردهای خبیث، زن های نحیف، پدرهای هیولا و پسرهای گیج، گانگسترهای ایتالیایی و قوانین آلمانی و آشپزخانه های پوشش ساز و سردخانه های فراموشی ساز و ...، تنش و کنش و کشش و ... . اما خب اگر تماشاگرِ عام و از "شما"ی توی "آن چه شما خواسته اید" نیستید هم دست خالی از پای فیلم بلند نخواهید شد. جز داستانِ چفت و بست دار و شخصیت های برش خورده و به حدِ نیازِ بشقابی که باید سرِ میز بیاید، پخته شده، کارگردانی هم با ظرافت و دقت و به قصدِ تولیدِ بشقابِ مخصوصِ خود آشپز (و نه پیروی از دستور پخت توی کتابی) انجام شده است و در نهایت مزه ای رضایت بخش به جا می گذارد: پرسشی برای اندیشیدن به آن و چیزی برای جستن در خود و جهان. اشکال اینجاست که همه چیز چنان تمام و کمال است و به نقطه پایان می رسد که میلی برای بازگشت به وجود نمی آید و باز دیدنِ فیلم از سوی راضی ترینِ تماشاگرش هم بعید به نظر می آید. چیزی که امتیازِ مشترکِ شاهکارهای هنری و قهرمانانِ گیشه است.



Una vita tranquilla/ A quiet life (Claudio Cupellini)-2010

بازاریابی

"آدمکش"، پر است از لباس ها و دکورهای با زحمت و احتمالا مطالعه(آدم اگر خودش درباره لباسها و ساختمانهای فلان تاریخ فلان سرزمین مطالعه نداشته باشد هرگز متوجه کیفیت تحقیقات طراحان صحنه و لباس آن زمان و مکان نخواهد شد و فقط بر اساس "ان شا الله که این طور است" دست می زند و تشویق می کند) طراحی شده، همان داستانِ میانِ عشق و وظیفه ایِ محبوبِ مخاطبِ عام (به ویژه مخاطب عامِ داستان های شرقی)، را دارد و قرار است با دادنِ شمشیر و تصمیم به دستِ زنی که انتقام جو نیست به خودش افتخار کند که تصویرِ نوینی از زنان ارائه کرده و مدِ روز است و زنانی را که بر اساسِ سنت، از فیلمِ شمشیر دار گریزانند را به جمع تماشاگران خودش اضافه کند و ستاره و تعریف بخرد. احتمالا مثل هر بازاریابِ دیگری که مصرف کننده را خوب مطالعه کرده است، موفق هم خواهد بود اما این موفقیت احتمالی هم از آن فیلم قابل توجه و ماندگار در تاریخی نخواهد ساخت که مخاطبش را از هیچ زاویه ای و درباره هیچ چیزی به هیچ فکری فرو نخواهد برد. بیشتر ویژگی های یک سریال تلویزیونیِ خانوادگی را دارد که تماشاگرانش بعد از کسبِ رضایت از ظاهرِ بازیگران و زمینه پشتِ سرشان، بابتِ دانستنِ "بعد"، باز پای تلویزیون بر می گردند و با پایانش هم در سریال جایگزینش همان رضایتِ ظاهری را جستجو می کنند تا "بعدِ" دیگری را پی بگیرند.

The assassin/Nie yin niang(Hsiao-Hsien Hou)-2015

سینما

"هشت نفرت انگیز"، طراحی صحنه یک فیلم ژاپنی و به کار گیری فضای یک فیلم هنگ کنگی را دارد، قصه گوییِ احتمالا آگاتا کریستی را(نگارنده، متاسفانه تجربه ای در زمینه آگاتا کریستی خوانی ندارد و صرفا از جهت شباهت هایی که با تله تئاتر "تله موشِ" حسن فتحی در ماجرا دیده است و شیوه گره گشاییِ چند قسمتی که از سریال پوآرو دیده است، این نام برای بخش ادبیِ ماجرا به ذهنش آمده است. باشد که اهلِ فن، اهل بخشش هم باشند!)، زمینه تاریخی و شخصیتی محبوبِ سرجو لئونه و وسوسه های وسترن های ایتالیایی را، گفتگوهای دهه های نخست سینمای ناطق هالیوودی را، کشمکش های مرسوم دهه های 70 و 80 هالیوود و دست آخر، یک تکه کاغذ، یک هنرِ مکتوبِ ادبیِ تاثیرگذار و گیرا و توجه برانگیز و محبوبِ فریبا را که در خونِ جاریِ سینمایی شسته شود و حقیقتی نو برای دروغی که هست می سازد: سینمای محضی برای هر کس دستگاهی برای تماشا و نسخه ای از فیلم در دسترس دارد؛ عینا همان چیزی که فرانسوا تروفو و دوستان موج نوییِ فرانسویش تولید می کردند.



The hateful eight (Quentin Tarantino)-2015

نوع نگاه

دوربین روی دست به خودی خود هیچ کاری برای فیلم شما انجام نمی دهد جز این که آن را ارزان تر و سریع تر تمام می کند. تماشاگر را به درون حادثه نمی برد، تولید تنش نمی کند، توهم مستند ایجاد نمی کند و خیلی کارهای دیگر هم انجام نمی دهد اگر باقی عناصر فیلم در جهت تولید آن تاثیرات گام بر ندارند. تمامیِ طراحی های La french، طراحی های کلاسیک برای دوربین ثابت هستند؛ از آن قهرمانِ قهرمانان گرفته که کابوی صدایش می کنند و دوخت و مدل لباسش را ستایش می کنند و زنی برایش اشک می ریزد تا تقطیع نماها و تقسیمشان بین شخصیت ها و انتخاب لوکیشن و Slow کردنِ motion، همه نگاهی ثابت را طلب می کنند نه نگاهِ بی آرام و گاه حیرانِ دوربینی بر روی دستی را.

The connection/ La french (Cedric Jimenez)-2014

استفاده ابزاری

داستان، همان داستانِ عامه پسندِ عاشقانه همیشگی است با رعایت دقیقِ اصول. به همان ترتیبی که در بالیوود رعایت می شود. به همان ترتیبی که شما خواسته اید. چیزی که این انیمیشن کوتاه را متمایز و قابل توجه می کند، ابزار انتخابی برای پیشبردِ آن کلیشه محبوبِ عاشقانه عالم و پیروزیِ عشق بر شمشیر و سرخیِ لب بر سیاه و سفیدیِ زمینه است: موشک کاغذی؛ کودکانگی، هوش، بازیگوشی و جدیتِ بخشِ تحقیر شده آدمیزاده؛ نه کودکِ درون، کودکِ بیرونِ او.



paperman(John Kahrs)-2012

غیر

"5 تا 7" یک داستان دارد. یعنی این تنها چیزی است که دارد. گرچه تصویربرداری شده و بازیگرانی برابر دوربین قرار گرفته اند و بر اساس کاغذهایی که در دست داشته اند و فیلمنامه می نامیده اند، حرکاتی کرده اند و چیزهایی گفته اند و کارگردانی هم "نور، صدا، حرکت" و "کات" گفته است و زاویه دوربین تعیین کرده است و دست آخر با تدوین گری، تکه های محصولش را بریده و دوخته است، "5 تا 7"، هیچ عنصر سینمایی ندارد؛ فقط یک داستان دارد. داستانی که کلمه به کلمه بر اساس دستورالعمل های کتاب ها یا کارگاه های داستان نویسیِ عامه پسند نوشته شده است. در هر دیالوگ، هر توصیف و هر شرح صحنه و هر حادثه و هر چینشی، حواسِ جمعِ نویسنده برای خارج نشدن از خط و به اندازه باز کردن دهان برای نمایشِ دندان های سفیدِ ردیف که شکوهمندی و خواستنی بودن و باقیِ مزایای "آزاده خانم*" را نمایش دهند، پیداست. داستانی و نویسنده ای در جستجوی تایید و تشویق که خب به دست آورده است: داستانش فیلم شده است. فیلمی که سینما نیست.


5 to 7 (Victor Levin)- 2014


 

________

* گرچه هنوز کلی راه تا پایان "آزاده خانم و نویسنده اش(چاپ دوم) یا آشویتس خصوصی دکتر شریفی" دارم، از همان لحظه ظهور خانم بازیگر در سه رخ و بعد همین خنده مکانیکیِ وظیفه شناسانه ای که در ذهن بازیگر و کارگردان لابد تماشاگرپسند و سکسی تعریف می شود، او را آزاده خانمی دیدم که از طرح روی جلد آیدین آغداشلو تا همین صفحه اش به اندازه کافی، با میلِ مضمونیِ من در تنافر هست. امیدوارم در ادامه راه کتاب، محتوای "آزاده خانم"(نه کتاب) از صاحب این دندان ها دور و دورتر شود!

مهمانی

می شود، می توانم از فیلمنامه Prem ratan dhan payo سفت و سخت دفاع کنم، اما امروز میل به درکِ این سطح از پست مدرنیسم را در خودم نمی یابم. امروز تا حدودی کلاسیک فکر می کنم. نه آن قدر که نفهمم "شیش محل1"، چهره عامه پسند "اتاق موسیقی2" است؛ با همان چلچراغی که خاموش می شود اما نه به خاطر تمام شدنِ شمع ها و دمیدنِ روز و تاریک شدنِ روشنایی. این بار فرو می ریزد. فقط همین قدر که فکر کنم توازن لازم بین میزان حضور یووراج و پرم دلوالا برقرار نیست، پردازش شخصیت های فرعی را کم بیاورم و همه را جواهراتِ بدلِ ارزان خریداری شده ببینم برای راجا3یی که جواهرات اصلش را برای تامین سور و سات مهمانی فروخته است. باز نه آن قدر کلاسیک که پایانِ محتومِ فیلمِ اکرانِ دیوالی4 و راضی کردنِ تماشاگر با دادنِ تمام و کمالِ راجکوماری5 به "عشق عاشق"6 را بپذیرم و وسوسه dilwala dulhania nahi le jayenge7 را در سر نداشته باشم و بابت نیافتنش دلسرد نشوم. دست آخر، تنها جواهر8 Prem ratan dhan payo، همان Prem9 است و بس؛ که همین یک جواهر هم برای قانع کردن مخاطب به پرداختِ بهای بلیط ورودی سینما، آن هم با طیب خاطر، کافی است.

 


Prem Ratan Dhan payo(Sooraj. R. Barjatya)-2015

______

1. "کاخ آینه"، مکانی که نقشی در این داستان ایفا می کند.

2.عنوان فیلمی از ساتیاجیت رای و مکانی که نقشی در فیلم ایفا می کند.

3.تقریبا یعنی شاه

4. جشن بزرگ مذهبی که یکی از تعطیلات مهم هندوستان و یکی از مهمترین و محبوبترین روزها برای شروع اکران فیلم و صف بستن برای تماشای آن است.

5. شاهزاده خانم

6. ترجمه ممکنِ کلمه به کلمه برای نام و نام خانوادگی شخصیت اصلی فیلم "پرم دلوالا"

7. صورت منفیِ جمله ای که عنوان یکی از پرفروش ترین فیلم های تاریخ بالیوود است و احتمال اینکه خوانندگان این چند خط، بر خلاف نگارنده، از تماشاگرانش بوده باشند بسیار قریب به یقین است:  dilwale dulhania le jayenge

8. ratan در عنوان فیلم، به معنای جواهر است.

9. همان "عشق" که چند خط قبل گفتیم و البته نامِ همیشگیِ شخصیت اصلیِ فیلم های سورج بارجاتیای نویسنده-کارگردان و نامی که از سلمان خان فوق ستاره ساخت و تا امروز پر تکرارترین نام برای شخصیتهایی است که لباسِ او را به تن دارند.